قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

خیلی مواظب خودت باش پسرم

بالاخره زمانش رسید و من راهی مطب سونوگرافی شدم. با اینکه مهدی کلاس آخر رو تعطیل کرد ولی از دانشگاهی که تدریس میکنه تا مطب 1 ساعتی راه بود. مامان و بابا باهام اومدن و منو رسوندن مطب و منتظر نشستن که مهدی برسه. از صبح دل تو دلم نبود و اضطراب داشتم. تو مطب هم مدام ساعت رو نگاه میکردم که بگذره و نوبتم نشه تا مهدی خودشو برسونه. اسمم رو خوندن و مهدی هنوز نرسیده بود ناراحت شدم ولی سریع خودمو رسوندم. خانوم پرستار گفت پشت در منتظر بمونم. رومو که برگردوندم مهدی رو دیدم. خیلی خوشحال شدم. بالاخره رسید. به خانوم پرستار گفتم ممکنه همسرم بیاد داخل که موافقت نکرد!!! گفتم من شنیدم میذارن همسرم وارد بشه و از بچه فیلم بگیره؟!! خلاصه بالاخره از مهدی قول گرفتن که ساکت باشه و بیاد تو. اتاق تاریک بود و یه LCD بزرگ روبروی تختم بود. رو تخت دراز کشیدم و آقای دکتر شفیعی وارد اتاق شد. خیلی شوخ و خوش اخلاق بود. میدونم که چقدر ساکت موندن برای مهدی هم سخت بود، آخه مهدی خیلی شوخه و این جور مواقع همش دلش میخواد با دکتر شوخی کنه  ولی مثل همیشه سر قولش موند. آقای دکتر کارشو شروع کرد و گفت: چقدر مثانه ات پره؟!

و ادامه داد: یک جنین زنده با ضربان قلب منظم و در نمایش فعلی متغیر مشاهده شد. سن حاملگی بر اساس معیارهای BPD، شونزده هفته و چهار روز و طبق FL، شونزده هفته می باشد. جنسیت هم که میدونین. گفتم نه نمیدونم. تعجب کرد و گفت باید هفته 12 بهتون میگفتن!!! خلاصه رو بچه ام زوم کرد و گفت پسره قرار جفت خلفی با گرید 1 بوده و میزان AF نرمال می باشد.FHR: 137/min
چون مهدی داشت فیلم میگرفت آقای دکتر هم کل جزییات بچه رو نشونمون داد. سر، پا، دست، قلب ستون فقرات، دنده ها و ...

صدای قلبش هم اتاق رو پر کرد. ازش پرسیدم جفت نرمال شده؟ که جواب داد عالیه. خیلی خوشحال شدم. انگار از زندان آزاد شده بودم. دلم میخواست همون لحظه بلند شم و پیاده روی کنم. وای که چقدر استراحت سخت بود. شیرین ترین قسمت کف پاهاش بود قربونش برم 2 سانتی متر طولش بود و انگشتاشم معلوم بود. وروجک شیطون مدام پاهاشو عقب جلو میبرد و منو مهدی رو عاشق خودش کرد.

آقای دکتر ادامه داد: تا جای قابل بررسی آنومالی ماژور رویت نشده و ضخامت NF برابر 2.2.
بند ناف به شکل Loose دورتادور گردن مشاهده گردید. یه دفعه ترس وجودمو گرفت، ازش پرسیدم خطرناک نیست؟ گفت نه شله، سفت نیست.


خیلی هم عادی برخورد کرد و منم نگرانش نشدم. از اتاق که بیرون اومدم به مامان و بابا گفتم که نی نی پسره و بابا خیلی خوشحال شد. میدونم که چون خودش پسر نداشت و با اینکه همیشه میگه خونه ای که دختر نداره اجاقش کوره، ولی دلش میخواست اولین نوه اش پسر باشه. بعد هم به خواهرا و خواهر شوهرام زنگ زدم. خیلی خوشحال بودم که همه چی خوب بود. باید واسه آزمایش غربالگری مرحله دوم هم میرفتم که بهم گفتن باید ناشتا باشی و موند برای پنج شنبه. دل تو دل منو مهدی نبود. سبکبال بودیم و سرخوش. کلی چاقاله بادوم خریدیم و راه رفتیم. که مهدی گفت حالا که اینجاییم بیا سونو رو به دکتر قبلیت نشون بده. (دکتر خودم گفت با جواب آزمایش یه دفعه برم پیشش.) منم دیدم ضرری نداره و رفتم. سونو رو که ماما دید هیچ حرفی نزد و گفت باید خانوم دکتر ببینه!!! خیلی نگران شدم. خدایا چی شده؟! نکنه مربوط به همون بند ناف باشه!!! رفتم پیش خانوم دکتر و سونو رو دید. گفت بند ناف دور گردن بچه است!!! الان شله مثل یه شال گردن، ولی ممکنه خدای نکرده تو حرکت هاش سفتش کنه!!! گفت اگه اینجوری بمونه باید سزارین بشی و اول حاملگی ات هم هست و بچه کوچیکه و خدای نکرده مثل طناب دار ....

دنیا جلو چشمام تیره و تار شد. گفتم چی کار میتونم بکنم؟! و اونم جواب داد: هیچ کاری ازت ساخته نیست. فقط توکل به خدا.

هول بودم و اضطراب بدی وجودمو گرفت. ازش پرسیدم ممکنه از بند ناف بیاد بیرون؟! که اونم گفت: آره ممکنه تو همین تکون هایی که میخوره هم از بند ناف بیاد بیرون.

لبخند رو لبام خشکیده بود. خدایا چرا من نباید بدون اضطراب و استرس این روزها رو بگذرونم چرا باید این وروجک بند ناف رو دور گردن خودش بپیچه حالم دگرگون شد. از مطب که بیرون اومدم دیگه زیاد خوشحال نبودم. واسه مهدی تعریف کردم، میدونم اونم نگران شد ولی شوخی میکرد و میگفت پسرم بند ناف رو گذاشته زیر گردنش و خوابیده بعد هم ازش میاد بیرون. خیلی سعی کرد آرومم کنه. منم سعی کردم زیاد نگرانش نکنم ولی تو دلم غوغایی بود. خدایا پسرم رو مثل همیشه به خودت سپردم. یه مبلغی نذر امام علی کردم که اگه پسرم سالم به دنیا بیاد، به حساب محک (کمک به کودکان سرطانی) بریزم. البته این مبلغ جدای از مبلغیه که ماهانه میریزم.

اومدیم خونه بابا و خواهرا هم اومدن. فیلم وروجک رو گذاشتیم و کلی خندیدیم و بابا هم هی ازمون شیرینی میخواست و مهدی هم شام مهمونشون کرد.

خدایا سلامت پسرم رو از خودت میخوام. خودت کمکم کن که این روزها رو به سلامتی سپری کنم. خدایا به خودت سپردمش، مثل همیشه خودت مواظبش باش


یه بازی جدید، همه دعوتین

خدا رو شکر گرمای شدید هوا شکسته شد و دو سه روزیه باد و بارون مهمون آسمون شهرمون شده. هوا لطیف و دوست داشتنی شده. کلا حال و هوای بارون بهار با بارون پاییز خیلی فرق میکنه و منم عاشق بارون. درخت های کوچه و خیابون کم کم سبز شدن و رنگ شهر کلی تغییر کرده.

حالا از حال و هوای خودم میگم که این روزا خوب خوبم. البته دیروز یه درگیری تو اداره با یه آدم نفهم پیدا کردم که البته بیشتر خودم اذیت شدم و اون ابله هیچی نفهمید تو موضع قدرت بود و من نمیتونستم اون جوری که دلم میخواست جوابش رو بدم  عقب مونده کودن!!! نمیدونم تا کی اینجور آدما میخوان تو جوامع ما مانور بدن. کسایی که هنوز تو عصر حجر زندگی میکنن و زن رو فقط لایق خونه داری و بچه داری میبینن به نظر من که میشه نقش مادر نمونه بودن، همسر نمونه بودن و کارمند نمونه بودن رو در کنار هم ایفا کرد و هیچ منافاتی با هم ندارن. فقط اراده میخواد و از خودگذشتگی. دیروز با تموم وجودم از خدا خواستم که این طرز فکر عقب مونده رو از جامعه ما جمع کنه، هر جور که خود مهربونش صلاح میدونه. اهههههههههههههههههههه همین که نوشتم دوباره حرصم دراومد. عقب مونده کودن عقده ای

حالا بگم از سرگرمی جدیدم، تعیین جنسیت نی نی  سه شنبه سونو آنومالی دارم و احتمالا جنسیت فرشته کوچولوم معلوم میشه. نمیدونم چم شده؟! دلم میخواد همه آزمایش های تعیین جنسیت رو انجام بدم. برام یه سرگرمی شده  البته به نظر من اینا همش بازیه و اصلا پایه علمی نداره و منم بهشون اعتقاد ندارم. حالا بشنوید از آزمایش های من:

1- اولین تعیین جنسیت یه فال فکر کنم چینی بود که طبق ماهی که باردار میشی و سن مادر میگه نی نی چیه!!! که طبق اون من ماه 10 باردار شده بودم و 29 سالم بود پس نی نی دختره

2- میگن رگ خونی شکسته (V شکل) اگه زیر پلک چشم راست باشه پسره و اگه پلک چپ باشه دختره!!! ماله من زیر پلک راسته پس نی نی پسره

3- آزمایش بعدی، ادرار تو جوشونده کلم قرمز بود که یکی از دوستام، شیما جون تو مهمونی دور همی عید بهم گفت که اگه بعد ادرار رنگ جوشونده صورتی شه نی نی پسره و اگه بنفش شه دختر!!! خود جوشونده آبی رنگ بود، وقتی با ادرار مخلوط شد سبز مایل به مشکی شد  بلههههههههههههههه یه جنسیت جدید کشف شد (حالا بگیم مشکی به بنفش نزدیک تره با ارفاق نی نی دختره)

4- روش بعدی، طول نخ بود و واکنش جنین زیر آب گرم. یه نخ رو دور شیکم میگیری و دقیقا اندازه شیکم میبری، بعد میری حموم و زیر آب گرم وقتی حسابی گرم شدی نخ رو دور شیکمت اندازه میزنی، اگه شیکمت بزرگتر از طول نخ شده بود نی نی پسره چون میگن پسر زیر آب گرم خودشو ول میکنه و اگه کوچیکتر شد دختره چون دختر خودشو جمع میکنه!!! شیکم ما کوچیکتر شد و نخ روی هم افتاد که یعنی نی نی دختره

5- بهش میگن روش سوزن ابوعلی سینا و خیلی ها بهش اعتقاد دارن. البته این چیزا تو کت من نمیره و به نظرم همش یه سرگرمی و شوخی میاد. تو این روش یه زنجیر طلا رو روی نبض دست چپ میگیرن، حالا نظرات متفاوته، یه عده که تعدادشون بیشتره میگن اگه دایره وار زنجیر رو نبض حرکت کنه نی نی دختره و اگه مثل یه خط بره و بیاد پسره، و یه عده میگن اگه دست رو یه خط فرض کنیم، اگه عمود بر خط دست حرکت کنه پسر و اگه در جهت دست حرکت کنه دختره!!! خلاصه اینم امتحان کردم که مثل یه خط راست حرکت میکرد که طبق نظر یه عده پس پسره  ولی حرکتش در جهت دست بود که عده دیگه میگن دختره

6- روش بالا رو یه عده میگفتن باید رو شیکم امتحان کنی که رو شیکم بیضی می چرخید

7- روش دیگه ای که گفتن این بود که تو یه ظرف شفاف یه سانت نمک بریزی و خیلی شیک توش ادرار کنی بعد لیوانو میذاری یه جایی که دید کافی داشته باشی، بعد از 5-4 دقیقه میری نگاش میکنی، اگه رنگش کدر شد و روی سطحش حالت ابرمانند پیدا کرد و حباب تو ادرار بودکه پسره ولی اگه رنگش شفاف شد یه رشته هایی از کف ظرف میومد بالا دختره!!! اینم آزمایش کردم و به نظرم رنگش تغییری نکرد ولی روی سطحش حالت ابر مانند شد و ببخشید کف و حباب روش بود  (با ارفاق بگیم اینم به پسر نزدیک تر بود )

خلاصه  جونم براتون بگه که من عاشق ترشی و شوری بودم و الان بیشتر عاشقشون شدم. دوغ، آب انار، چاقاله بادوم، کاهو و خلاصه اکثر خوردنی های خنک بهم میچسبه. صورتم تغییر خاصی نکرده و فقط شیکمم قلمبه شده رشد موهام هم مثل قبلنه. جز دو ماه اول که خیلی خوابالو شده بودم، تنبل تر یا زرنگ تر هم نشدم و از نظر خلق و خو هم همونم که بودم  رنگ ادرارم روشنه و زیاد هم شفاف نیست (البته من آب زیاد میخورم) اکثر دوستام میگن کلا به روحیاتم میاد که دختردار بشم  و یه عده میگن چون تو بارداری سرحال و خوش اخلاقم میخوره مادر پسر باشم

اینم از آخرین بازی های من و نی نی. البته واقعیت اینه که فقط از خدا میخوام سالم و صالح باشه و عاقبت به خیر بشه. دوست دارم شمام جنسیتش رو حدس بزنین. اینم یه بازی جدید، شمام دعوتید

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

بعد نوشت: آزمایش مامان کلاغی هم انجام شد "تست بکینگ پودر" که گفتن ادرار رو داخل یه ظرف با یه قاشق بکینگ پودر بریزید اگه کف کرد و جوشید پسره اگه نه دختره. و کف کرد و جوشید که میگن نی نی پسره

فداش بشم الهی که هرچی باشه عشق و جون و زندگی من و مهدیه. امروز یه حال عجیبی دارم. یه دلشوره آمیخته با شادی. مهدی قرار شد امروز کلاس آخرش رو کنسل کنه و یه حالی به دانشجوهاش بده که برسه به سونوگرافی و نی نی رو ببینه. خدای خوبم خودت کمک کن که همه چی خوب پیش بره

جونم براتون بگه که یبوست اومده سراغم و منم ارث پدری بواسیر داشتم و خلاصه داغون داغونم. خودمو بستم به کاهو و روغن زیتون و آب انجیر. امروز بهتر بودم.

چند روزی هم بود که بی دلیل خون دماغ میشدم. دراز میکشیدم یه دفعه ته گلوم مزه خون میداد و میفهمیدم بعععععععععععععله. خونریزی اش زیاد نیست ولی آزار دهنده است. نت رو جستجو کردم و دیدم میگن طبیعیه و تو 1/5 خانومای باردار تو سه ماهه دوم به بعد به خاطر زیاد شدن پمپاژ خون اتفاق میوفته!!!! فعلا که هر چی بلا تو بارداری بوده سرم اومده!!! خدا آخر عاقبتش رو بخیر کنه. مثل همیشه مزاحم خواهرزاده همسری که دکتر متخصصه شدم و اونم گفت با ویتامین A چربش کنم و قطره سدیم کلراید بریزم. برای احتیاط هم گفت یه آز خون بدم که فعلا حال آزمایش دادن ندارم. خدا رو شکر از دیروز دیگه خون دماغ نشدم.

محتاج دعاهاتونم. منو نی نی عزیزتر از جونمو فراموش نکنین. ممنون

این هستی من ز هستی توست

 









سلام به همه دوستای خوبم. به همه زن های سرزمینم. به همه کسایی که عاشقونه از خودشون گذشتن تا سهم همسر و فرزندانشون از شادی بیشتر و بیشتر بشه.

تقدیم به همه بانوان کارمند:

"کفش های مردانه ام را پایم میکنم، صبح های زود، زودتر از همه از خانه بیرون میزنم و زندگی را آغاز میکنم. به اندازه تمام روز می دوم. اعتراف میکنم که سال هاست پاهایم درد میکند. هوا تاریک می شود، به خانه برمیگردم و حالا...

کارهای زنانه ام را شروع میکنم. لباسم را عوض میکنم و به صورتم رنگ زنانه می دهم و ...

تمام سعی ام را میکنم که این دو نقش را اشتباه نکنم... زن بودن با تمام زیبایی هایش خیلی سخت است، خصوصا اگر شاغل باشی و آرزوهای بزرگ هم داشته باشی.فاصله مرد و زن بودنم "درب" خانه است موقع ورود و خروج.چقدر ایفای این دو نقش کنار هم سخت است!!!و ترک هریک سخت تر!!! صبح ها زودتر از همه بیدار شدن و شب ها دیرتر از همه خوابیدن عشق میخواهد بانو... عشق به زندگی."

و من با اعتماد به نفس تمام، تصمیم به مادر شدن دارم. خدایا خودت کمکم کن که در کنار کارمند نمونه بودن و همسر نمونه بودن، از پس ایفای نقش مادر نمونه بودن هم بر بیام.

و مادرم...

گل باغ زندگیم که تمام وجودم از وجود پر محبتت معنا گرفته. نگاهت، لبخندت، اخم و ناراحتی ات... همه و همه واسه من یه گنجینه با ارزشه. مادر بهتر از جانم، امید که هزاران سال سایه پر مهرت نوازشگر وجود نحیفم باشه و گل لبخند، مهمون وجود بی همتای تو. تویی که همیشه بی توقع عشق می ورزی، عاشقانه دوستت دارم.

چهارشنبه بعد از اداره، جواب آز ادرار 24 ساعته رو گرفتم. حجم نرمال ادرار رو بین 500ml تا 1500ml زده بود که ماله من 2800ml بود ( من در طول روز خیلی آب میخورم)و مقدار دفع پروتئین نرمال بین 20تا 150 که جواب من 27 بود. حدس میزدم که جواب آزمایش نرمال باشه ولی با خواهرزاده همسری که دکتر متخصص هست هم صحبت کردم و اونم گفت نرماله. خلاصه کلی خیالم راحت شد. خدایا شکرت.

نمیدونم این کابوس های شبونه کی میخواد دست از سرم برداره!!! جالب اینکه الان روحیه خوبی دارم و اصلا تو طول روز استرس ندارم ولی باز هم شب ها خواب از دست دادن جگرگوشه ام آزارم میده. تو خواب با همه وجود اشک میریزم. چشمم رو که باز میکنم، میفهمم کابوس بوده. خدایا فرزندم رو به خودت می سپرم و ازت میخوام مواظبش باشی، همیشه و همیشه. سلامتی و عاقبت به خیری پاره تنم رو از خودت میخوام ای مهربون ترین


تعویض دکتر

نمیدونم یادتون میاد یانه. اون اوایل بارداری نوشتم که میخواستم پیش یه دکتر معروف شهر برم که میگن جراحی اش عالیه و 2 روزه طرف میتونه به کار و زندگیش برسه، ولی موفق نشدم ازش وقت بگیرم!!!!

این چند ماه خیلی این در و اون در زدم. آخرش منشی اش میگفت واسه اواخر خرداد میتونه بهم وقت بده!!! عمو بهرام عزیز (دوست صمیمی پدرم که از بچگی همیشه تو تصمیم گیری های مهم زندگیمون نقش داشته و من خیلی دوسش دارم) گفت که یه دوست متخصص بیهوشی به اسم دکتر محمدی داره که میتونه برام وقت بگیره. دیروز تو اداره بودم که مهدی زنگ زد و گفت عمو بهرام گفته امروز ساعت 5:30 برم مطب دکتر صانعی و به منشی اش بگم دکتر محمدی با خود دکتر هماهنگ کردن، تا بهم نوبت بده. بدتر اینکه مهدی هم نمیرسید که باهام بیاد و منم تا 5 اداره بودم. با مامان هماهنگ کردم که با هم بریم. خلاصه 4:50 از اداره زدم بیرون و اصلا نفهمیدم با چه سرعتی رانندگی کردم و خودمو رسوندم خونه. دفترچه و آزمایش و سونوهامو برداشتم و رفتم خونه مامان. حدودا ساعت 6 رسیدم مطب و با منشی هماهنگ کردم. اونم گفت هنوز دکتر نیومده و باید بیاد تا بپرسن هماهنگ شده یا نه!!!

خلاصه دکتر حدودا ساعت 6:30 رسید!!! و هماهنگی شد و منشی اش گفت بشینین تا مریضایی که نوبت دارن ویزیت شن، بعد.

خلاصه اینکه نشستن ما از ساعت 6 بعدازظهر تا نزدیکای 10 شب طول کشید!!! مامان خیلی خسته شده بود. منم داغون بودم. مطب غلغله بود و انگار مریضا تمومی نداشتن. منم خب نوبت نداشتم و باید منتظر میموندم. بمیرم الهی نی نی هم خسته شده بود. دیگه اینقدر رفتم پیش منشی و اومدم که بار آخر آروم گفت دفترچه تو بیار و مریض اومد بیرون برو تو.

انگار فتح بزرگی انجام داده بودم. وارد اتاق دکتر شدم.ماما مطب فشارم رو گرفت، بازم 12 رو 8!!! ازم پرسید همیشه فشارت همینجوریه؟ که براش توضیح دادم وارد مطب میشم فشارم بالا میره!!! اونم تایید کرد و گفت ضربان داری، مشخصه. جاتون خالی دوباره صدای قلب نی نی رو شنیدم. اینبار طولانی تر. ماما پرسید: هفته چندی؟

- تو 15

- خوبه قلبش هم خوبه

و انگار دوباره دنیا رو بهم داده بودن. وزنم هم گرفت و 60 بودم.

بالاخره به دکتر رسیدم. یه مرد مسن ولی شیک پوش و مودب.به شدت تیپ و اتاقش منو یاد دکتر شبیری (دکتر درمان نازایی ام) مینداخت. وقتی گفتم آشنای دکتر محمدی ام کلی تحویلم گرفت. آزمایش ها و سونو ها رو نگاه کرد و گفت خدا رو شکر همه چی خوبه. اونم گفت سه شنبه بعد واسه سونو آنومالی وقت خوبیه. گفت میخوای آزمایش غربالگری دوم رو بدی؟

- مگه دلبخواهه؟!

- آزمایش غربالگری اولت خوبه، ازدواجت هم فامیلی نیست، شاید نیازی نباشه ولی به خاطر سنت آزمایش بدی بد نیست.

من 29 سالمه وقتی دکتر حرف میزد حس پیری بهم دست داد واسه ماه بعد 20 اردیبهشت ساعت 8 شب هم نوبت بعدی رو گذاشتن.

بالاخره نزدیکای ساعت 11 شب رسیدیم خونه. خسته و داغون.حالا مونده بودم که چی کار کنم. دکتر قبلی رو دیگه نرم؟! هر دو رو برم؟! دکتر محمدی که خودش متخصص بیهوشیه، دکتر صانعی رو خیلی بهتر میدونست و میگفت جراحی که همه تو 3 ساعت بیهوشی انجام میدن، اون تو یه ساعت جمعش میکنه!!! منم که تصمیم جدی به سزارین دارم. به نظرم 2 تا دکتر هم گیجم میکنه و اصلا خوب نیست. این بود که تصمیم گرفتم دکتر قبلی رو کنار بذارم و با همین دکتر صانعی ادامه بدم. امیدوارم دفعه بعد که نوبت دارم این همه معطل نشم. اینم داستان تعویض دکتر ما


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

بعد نوشت: دیروز از ساعت 06:10 صبح جمع آوری ادرار 24 ساعته رو شروع کردم. وای که چقدر کار سختی بود برام تازه فهمیدم که چقدر دستشویی میرم چون دکتر هم گفته بود نوشیدنتو تغییر نده منم تغییرش ندادم ولی فهمیدم که هم آب زیاد میخورم و هم خیلی دستشویی میرم ساعت 06:10 امروز باید آزمایش رو تموم میکردم. نمیدونم استرس خواب موندن بود یا چیز دیگه که تا صبح 100 دفعه بیدار شدم و هربار حس میکردم به شدت به دستشویی نیاز دارم خلاصه بالاخره این 24 ساعت سخت تموم شد و ظرف ادرارم حدودا 2.5 لیتر پر شد خدا کنه که دفع پروتئین نداشته باشم و همه چی نرمال باشه. برام دعا کنین

عشق تپنده من

دیروز به خاطر سردردهام که ادامه داشت و فقط شدت و ضعفش کمتر و بیشتر میشد یه سری به دکترم زدم. تو مطب نشسته بودم که نوبتم بشه، خانوم حامله ای با چشم گریون اتاق دکتر رو ترک کرد!!! نمیدونم چی شده بود ولی تا چنددقیقه هق هق هاشو میشنیدم و من دل نازک، مونده بودم اشک هامو چه طور پنهون کنم. الانم حال خوبی ندارم. به وبلاگ چندتا از دوستای منتظرم سر زدم. حال و هوای ابریشون، آسمون قلب منم ابری کرد. بارید و بارید ولی سبک نشد. خدایا شاکرم به خاطر فرزند نازنینی که نصیبم کردی تا غم رو از نوروزم پاک کنی. خدای من، حکمتت رو نمیدونم ولی خواهش میکنم دل دوستای منتظرم رو شاد کن. سمیرا، سمیه، فرشته، مرضی، فرانک، فرگل و همه منتظرای دیگه.خدایا این انتظار خیلی سخت و سنگینه. خدایا این انتظار رو کوتاه کن. خدای مهربونم خودت غم رو از دلاشون پاک کن.

ماما مطب بهم گفت دراز بکشم تا صدای قلب رو چک کنه. ذوق زده شدم و پرسیدم مگه الان با این دستگاه شنیده میشه؟! اونم دستگاه رو تکون داد و صدای قلب نازنینش مطب رو پر کرد. گروم گروم گروم گروم. خیلی تند تند میزد.خانوم رضایی خندید و گفت اینم عیدیت از اشتیاق داغ کرده بودم و صدای ضربان قلب خودمم میشنیدم  مامانم خندید و گفت مثل خودت عجوله ای کاش یه کم از صبوری مهدی ارث ببره

خلاصه دکتر معاینه ام کرد و گفت ورم ندارم. فشارم رو با دستگاه خودش گرفت 12.5 رو 8 بود، خنده دار اینکه دستگاه من 14 رو 9 نشون داد!!! که البته جابه جا شدم که با دستگاه خودم بگیرم و دکتر گفت احتمالا به همین دلیله!!! در هر حال خیالم راحت شد که فشارم اگه پایین نباشه بالا نیست. چون همیشه تو خونه 10 رو 6. ولی برای اطمینان بیشتر و سردردهایی که داشتم، برام آز ادرار 24 ساعته نوشت که دفع پروتئین رو چک کنه. وزنم هم همون 61 بود. به خانوم دکتر گفتم همه میگن به نسبت تو ماه 4 بودن شیکمم بزرگه!!! که نگاه کرد و گفت نه طبیعیه، حتما قبلا شیکم نداشتی خلاصه خیالم از این بابت هم راحت شد.

در مورد ورزش کردن (یوگا) هم ازش پرسیدم که گفت بذار جواب سونو بعدی بیاد، اگه جفت بالا رفته باشه مشکلی نیست. سه شنبه هفته بعد وقت سونو آنومالی دارم. رفتم پیش دکتری وقت گرفتم که میگن مهدی هم تو اتاق راه میده و میذاره از بچه فیلم بگیریم. البته اون روز مهدی دیر از سرکار میاد امیدوارم برسه.خدایا خودت کمکم کن که همه چی نرمال باشه.

واسه آز ادرار 24 ساعته هم رفتم آزمایشگاه و یه ظرف بزرگ بهم داده که تا 24 ساعت باید همه ادرارم رو جمع کنم. دعا کنین که آز ادرارم هم نرمال باشه. دیروز بعد از کارا، با مهدی رفتیم پارک کوهستان. هوای فروردین عالی بود و روحمون تازه شد. هوس چاقاله بادوم این روزا داره ورشکستمون میکنه. خیلی هم قیمتش بالاست، سیری 5 هزار تومن!!! هر سیر هم کلا اگه 10 دونه بشه!!! پامو از خونه بیرون میذارم یا از اداره برمیگردم دلم له له میزنه براش

امروز سردردم خیلی خیلی بهتر شده. محتاج دعای تک تکتونم. ایشالا که همه فرشته های آسمونی به سلامتی زمینی بشن.