قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

مردهای دوست داشتنی زندگی من روزتون مبارک

نمیدونم از کجا شروع کنم. خودم هم نفهمیدم عشق به تو از کی تار و پود وجودم شد. الان که به گذشته نگاه میکنم باورم نمیشه که حدودا 11 سال از آشنایی منوتو میگذره!!!چقدر زود گذشت!!! آره 11 سال پر از فراز و نشیب که به حق بیشترش روزهای شاد و شیرین بوده.روزهای پر خاطره آشنایی، نامزدی و روزهای بی دغدغه، عقد و تصمیم های سرنوشت ساز زندگی، وای یادش بخیر روزهایی که تموم شهر رو واسه انتخاب بهترین ها برای بهترین شب زندگیمون گشتیم و به حق که شب عروسیمون رویایی شد موندگار، روزهایی که بودن زیر یک سقف رو تجربه کردیم و چقدر بابت صبری که داشتیم به خودمون بالیدیم و این روزها که عشق به موجودی از جنس ما روز و شبمون رو پر کرده. منوتو با هم بزرگ شدیم و زندگی کردن رو در کنار هم آموختیم. مرد رویاهای من، همیشه به تو میبالم، به محبتت، به پشتکارت، به عشقت، به صبوری هات. اینکه همیشه دست به زانوهای خودت داشتی و بی هیچ پشتوانه ای همیشه بهترین ها رو برای زندگیمون فراهم کردی. به تو میبالم که همیشه و همیشه بهترین بودی. روزهای ناراحتی ام تکیه گاهم بودی و در شادی هایم همراه. مرد روزهای غم و شادی من، عاشقانه دوستت دارم. روزت مبارک و سایه ات مستدام.

و برای تو مینویسم پسرکوچولوی 18 هفته و 4 روزه من. مرد کوچک من، عشق نوپا اما عمیق زندگی من. پسر عزیزم دلم میخواد مثل پدرت یه مرد همه چی تموم بشی و تو همه زمینه ها متعادل باشی. مثل پدرت به جنس زن نگاه کنی و عمیق باشی. پشتکار پدرت، بهترین ارثیه ایه که آرزوش رو برات دارم عزیزدلم. عاشقتم مرد کوچک من و روزت مبارک.

و برای پدر عزیزم که بودنش همیشه بهم اعتماد به نفس میده. پدری که با همه پدرهای همنسلش فرق داره. پدری عمیق، روشن فکر و اهل مطالعه. وای که چقدر دلم برای نامه هاش تنگ شده. همیشه وقتی بحثمون میشد انتظاراتش رو از دختر بزرگش در قالب جملات نامه میکرد و من هم همیشه براش مینوشتم. هنوز هم یه وقتایی نامه ها رو میخونم و گاهی خنده ام میگیره که چقدر بچه بودم و چه مسائل بی اهمیتی برام ارزش داشتن!!! همیشه میگفت تو دختر بزرگی و مسیر زندگی تو، مسیر زندگی دو خواهر کوچکترت میشه و به حق چنین بود. یادش بخیر روزهای شاد و بی دغدغه کودکی. روزهایی که دست پدر تنها بهانه دست هایت بود. پدر عزیزم روزت مبارک و سایه ات مستدام.

 

حس بودنت یا توهم (هرچه بود ناب و شیرین بود)

روزها از پی هم میگذرن و پسر دلبند من بزرگ و بزرگ تر میشه. دیگه کم کم اینقدر بزرگ شده که نمیشه قایمش کرد و هرکسی با کمی دقت به وجودش پی میبره. استرس های دوران بارداری و ترس هایی که گه گاه به وجودت سر میزنه، باعث میشه دلت بخواد این روزها سریع و سریعتر بگذرن و پسرت به سلامت چشم های نازشو به دنیا باز کنه و از طرف دیگه لذت حضورش در وجودت باعث میشه مدام به خودت گوشزد کنی که قدر این روزها رو بدون که شاید دیگه هیچوقت تکرار نشن.

جواب آزمایش غربالگری مرحله دوم (تست‏هاى کواد مارکر) هم گرفتم و با سونوگرافی آنومالی نشون دکتر دادم و اونم خداروشکر تایید کرد که "نویان" کوچولوی من سالمه و مشکلی نداره. از دکترم در مورد بندناف پرسیدم، که خیلی بیخیال گفت مهم نیست شاید همین الان باز شده باشه!!! و کلی هم سر دکتر سونوگراف غر زد که اصلا چرا اینو نوشته!!! به نظر آقای دکتر چیزی که هیچ ربطی به مادر نداره و از دست مادر و دکتر و هیچ کس دیگه ای هم جز خدا کاری برنمیاد، مطرح کردنش فقط باعث ایجاد استرس به مادر و فرزند میشه!!! دکتر خیلی آرومترم کرد. خداروشکر این روزها بی تابی هام کمتر و کمتر شدن.

شور و شوق اومدنش روزبروز بیشتر میشه و دلم میخواد مدام براش خرید کنم. دوتا شلوارک و یه تی شرت شلوارک اولین لباس هایی بود که براش خریدم.



چندجا هم واسه سرویس خوابش گشتم و تقرببا اونم انتخاب کردم. چند شب پیش، نیمه های شب از خواب بیدار شدم و دستم رو روی شیکمم گذاشتم، ذوق زده شده بودم، یه گردی سفت زیر انگشتام حس میکردم. خدای من این پسر کوچولوی منه!!! همون لحظه دست های مهدی رو هم روش گذاشتم و اونم حس کرد. توصیف شیرینی اون لحظه خیلی برام سخته. صبح که از خواب بیدار شدم فکر میکردم خواب دیدم که مهدی بهم یادآوری کرد که اونم بیدار کردم و احساسم رو باهاش شریکم.

مدتیه منتظر حرکت های کوچیکش زیر پوستم هستم. یه وقت هایی هم نگران میشم که پس چرا حرکتی احساس نمیکنم؟! از دکترم پرسیدم تو چه هفته ای باید حرکتش رو حس کنم ؟! اونم گفت تو هفته 20. اواسط هفته 18 بود که چیزی شبیه اینکه باد توی روده هات بپیچه احساس کردم یا یه چیزایی شبیه قلقلک زیر پوست!!! که بچه ها میگفتن حرکت پسرکوچولوته!!! یادش بخیر اون شب کلی با مهدی خندیدیم. دیروز یعنی آخرین روز از هفته 18 تو بانک منتظر بودم که نوبتم بشه، نمیدونم توهم بود یا واقعا احساس کردم. سه بار انقباض، زیر دلم سمت چپ. دلم میخواست تو بانک دادبزنم و به همه بگم این پسره شیطون منه که داره حرکت میکنه. این نویان کوچولوی منه که داره ابراز وجود میکنه و خودی نشون میده. وای که چه احساسی بود. ناب ناب ناب. از اون احساساتی که جایگزینی براش پیدا نمیشه. نمیدونم توهم بود یا واقعا حس کردم ولی هرچی بود شیرینیش وجودم رو گرفته. فقط و فقط دلم میخواد تمرکز کنم تا شاید باز هم حرکت های کوچولو شیرینش رو احساس کنم.

خدای خوبم مثل همیشه ازت میخوام پسرم رو سالم و صالح به آغوشم ببخشی و همیشه همراهش باشی.

ازت میخوام این روزهای ناب رو نصیب همه منتظرا کنی و بچه همه مادرها رو براشون حفظ کنی. الهی آممین

 

 


به پسرم که مهرش تو تموم وجودم ریشه کرده

سلام پسرم. سلام پاره تنم. سلام امید زندگیم. خوبی عزیزم؟! روزا میگذرن و تو بزرگ و بزرگ تر میشی. امروز وارد 18 هفتگی شدی. چهار ماهگی ات مبارک عزیز دل مامان. امروز مامان خیلی غمگینه. یه روزایی بدجور غصه دار میشه. همش بغض داره و دلش میخواد با صدای بلند گریه کنه. دیشب فیلم سونوگرافی تو رو ریختم تو گوشیم و چند بار نگات کردم. فدات بشم الهی که تو نیم وجبی اینجوری منو دیوونه خودت کردی. صدای دکتر شفیعی که میگفت بند ناف دور گردنته و بعد گفت: یک و دو!!!!!چند بار دیگه فیلم رو دیدم. نه اشتباه نشنیده بودم.

انگار دنیا رو سرم آوار شده. نمیدونم حسم بهم میگه بند ناف دوبار دور گردنت پیچیده!!!! و من با تموم وجودم نگرانتم. بابایی دیشب کلی باهام دعوا کرد. میگه با این اشک و غصه ها بیشتر از بند ناف اذیتت میکنم و منم باور دارم که حق با اونه. نمیدونم چمه پسرم!!!هر کاری میکنم که غصه نخورم و نگرانت نباشم نمیشه که نمیشه!!!انگار غم دنیا تو دل من جمع شده!!! از همه بدتر که تکوناتو حس نمیکنم مامان!!! منشی شرکت که نی نی اش دو هفته کوچیکتر از توه حرکت های نی نی شو حس میکنه!!! ولی من هیچی!!! دلم میخواد حرکت هاتو حس کنم و خیالم راحت شه که سالمی. ببخش اگه اینقدر مامانت ناتوانه و با اشک هاش اذیتت میکنه. ببخش اگه مامان خوبی برات نیستم و نمیتونم خودمو کنترل کنم و با ناراحتی هام عذابت میدم. پسرم کمکم کن. کمکم کن که آروم تر شم. با اینکه دکترا میگن بند ناف فقط و فقط به تو و حرکت هات ربط داره ولی من با وسواس زیادی توصیه های مادربزرگ ها رو گوش میدم. همش میترسم که بعدا بگم ایکاش گوش داده بودم!!! امروز گفتم جواب آزمایش غربالگری مرحله دوم رو بگیرم و برم پیش دکتر تا صدای قلبت رو بشنوم و خیالم راحت شه. ولی بابا زنگ زد و گفت عصری بریم اطراف شهر بگردیم. اردیبهشت ماهه و طبیعت بی نظیره. حس کردم تو هم راضی تری که گردش بریم تا ساعت ها تو مطب دکتر منتظر بمونیم. منم تصمیم گرفتم اگه شد بریم گردش.

پسر ماهم، هنوز اسمت قطعی نشده. بین دو تا اسم به شدت شک داریم. "مانیاد: ( maniad )یعنی در ذهن ماندنی و جاویدان" و "نویان: (noyan) به معنی شاداب و شاد و سرزنده است و ریشه ترکی اش معنی شاهزاده میده". هر دو اسم رو خیلی دوست داریم. "مانیاد" معنی قشنگ تری داره و "نویان" خوش آهنگ تره. البته بابایی بیشتر "مانیاد" رو دوست داشت، ولی من میترسم به اشتباه "مانیا" تلفظ کنن و اسمت دخترونه شه!!! ای کاش میشد از خودت بپرسیم کدومو بیشتر دوست داری. دیروز بابا "نویان" صدات میکرد. شاید اسمت "نویان" بشه. امیدوارم هرچی که میشه دوسش داشته باشی یکی یه دونه مامان.

پسر قشنگم همین که باهات حرف زدم خیلی آروم تر شدم. اداره که بودم بابا زنگ زد و گفت تو نت خونده که پیچیدن بند ناف در اواسط بارداری خطرناک نیست و ...

منم همه اینارو خوندم ولی تصور اینکه ...

حتی نمیتونم بنویسم. عشق نیم وجبی من، به مامان قول بده که مواظب خودت هستی و به سلامت به دنیا میای. از روز اول سپردمت به خدای مهربون عزیزم. میدونم نباید بی تابی کنم. منتظر تکون خوردنت هستم پسر کوچولوی من.میبوسمت و واسه دیدنت لحظه شماری میکنم.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

بعد نوشت: چهارشنبه بعدازظهر رفتیم اطراف شهر و از طبیعت لذت بردیم. خیلی عالی و جای همه خالی.