قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

روزهای پر ماجرا

اول از همه بگم که امروز چهارشنبه 28 مرداد 1394 منو نویان عزیزتر از جونم 34 هفتگی رو پشت سر گذاشتیم و وارد 35 هفتگی شدیم.

اول ماجرای لوستر نویان رو بگم. منو مهدی تقریبا کل شهر رو به دنبال لوستر دلخواهمون واسه اتاق نویان گلی گشتیم و بالاخره اون چیزی که میخواستیم رو پیدا کردیم. غافل از اینکه وقتمون رو تلف کردیم! چون سازنده محترم خونه ما، زنجیر لوستر رو از سقف وصل نکرده بود و یا اگه وصل کرده زیر گچ رفته و معلوم نیست!کلی تو ذوقمون خورد. دنبال راهی بودیم که مشکل رو حل کنیم ولی به نتیجه ای نرسیدیم. همه میگفتن چون سقف یونولیته خطرناکه و باید لوستر خیلی سبک باشه! کلی حالمون گرفته شد ولی چاره دیگه ای نداشتیم. به فکر لوسترهای کاموایی افتادم که تا چند وقت پیش کنار خیابونا پر بود! ولی از اونجایی که هرچی ما میخوایم غیب میشه، پیدا نشد که نشد! به فکرمون زد که خودمون درست کنیم. به نظر زیاد سخت نمیومد. کاموا سبز و چسب چوب و بادکنک وسایل مورد نیازمون بود. جمعه با سعید (شوهر خواهرم شبنم) و شراره (خواهرم) مشغولش شدیم. بمونه که کلی کاموا هدر دادیم و سه چهارتایی بادکنک ترکوندیم تا بالاخره موفق شدیم ولی این لوستر پر از خاطره و خنده شد برامون.

جونم براتون بگه که تقریبا کل هفته به دکتر رفتن گذشت! بحث سزارین رو که خاطرتون هست! قرار شد پیش دکتر رضاوند که بیمارستان سجاد جراحی میکنه برم تا شاید بیمارستان سجاد کمتر سخت بگیره و بذاره سزارین بشم. یکشنبه 25 مرداد رفتم پیشش. مطبش غلغله بود. از ساعت 6 تا 8 طول کشید تا ببینمش. خانوم دکتر مهربونی بود. ماجرا رو براش تعریف کردم و گفتم که میخوام حتما سز بشم و به همین دلیل اینجا اومدم. ازش پرسیدم میتونین منو سز کنین؟ و جواب داد انشاا...!!! و همین.

حالا نمیدونم تا چقدر میشه رو حرفش حساب کرد ولی حسم بهم میگفت که مشکلی وجود نداره. فشارم رو گرفتن و خوب بود و به دستور دکتر رفتم یه رانی هلو خوردم و یک ربع پیاده روی کردم و برگشتم و نوار قلب نویان رو گرفتن. فداش بشم من، که اینقدر قلبش تند تند میزنه. ظاهرا همه چی خوب بود. اینو یادم رفت بگم که خارش ترک های شکمم به جایی رسید که خواب رو ازم گرفت و دو شب نخوابیدم کلی گریه کردم. ترک ها رو به دکتر رضاوند نشون دادم و اونم برام دارو و آزمایش نوشت. دوشنبه پیش دکتر خودم (دکتر صانعی) وقت داشتم به همین خاطر نسخه رو نپیچیدم تا ببینم دکتر خودم چی میگه.

دوشنبه از راه رسید و من رفتم پیش دکتر خودم. طبق معمول فشارم 14 رو 8 بود!!! انگار فشارم فقط به دکتر خودم واکنش نشون میده!!! قرار بود در مورد سزارین هم سنگامو باهاش وابکنم! طبق آموزه های برادرشوهرم شروع کردم:

- آقای دکتر ما از اقوام خانوم دکتر ملک خسروی هستیم، ایشون سلام رسوندن و گفتن اگه ممکنه منو تو لیست سزارینی های شهریورتون بذارین.

- انشاا...

- خودشون آمریکا تشریف دارن، گفتن اگه نیاز هست باهاتون تماس بگیرن.

- نه نیازی نیست، سلام برسونین

و همین!!! اسمم رو هم جایی ننوشت. من که گیج شدم. نمیدونم بالاخره این انشاا... گفتن ها به کجا ختم میشه!

دکتر صانعی برای خارشم فقط پماد هیدرودرم داد! و وقت بعدی رو 18 شهریور تعیین کرد.

داروهای هردو دکتر رو گرفتم و به داروخونه گفتم اونایی که مشترکه نده و رفتم پیش دکتر رضاوند که دستور داروها رو بگیرم. برای خارش هام قرص هیدروکسی زین داد که روزی 2 تا بخورم و یه آمپول دگزامتازون و یه کلرفنیرامین هم همونجا برام زدن. کلا 4 تا دگزا داده بود که روزی یکی بزنم. و وقت بعدی رو هم اول شهریور تعیین کردن و گفتن تو ماه آخر باید هر هفته چک بشم! خلاصه نمیخواستم 2 دکتری بشم که شدم!

خدا خانوم دکتر رو خیر بده. خارش هام به شدت کم شد و شب از 11:30 تخت تا صبح خوابیدم قرص ها رو همون روزی دوتا ادامه دادم ولی راستش دگزاها رو دیگه نزدم و گفتم اگه دوباره خارش هام شدید شد بزنم. آخه دگزا کورتون داره. گرچه تو این ماه برای نویان بی خطره ولی ترجیح دادم نزنم.

دیروز صبح هم رفتم و آزمایش هایی که دکتر رضاوند نوشته بود رو دادم. آزمایش خون و ادرار برای بررسی عملکرد کبد و کلیه بود و امروز جوابش آماده میشه که برم و بگیرم. خدا کنه چیزی نباشه.

راستی اینم بگم که مهدی عزیزم مثل همیشه مصاحبه شو به بهترین شکل پشت سر گذاشت.

خدای خوبم بابت همه داده ها و نداده هات شکر. هیچوقت تنهامون نذار و این مدت باقیمونده رو هم به سلامت بگذرون

هزاران تبریک برای دختری از جنس بلور

 دختری از جنس بلور، مادری از جنس بلور شد و من هزاران بار خدایم را شاکرم. خدایی که در عمق تاریکی بارقه ای از نور بر قلب بندگانش می تاباند. امید که بهترین ها در انتظارش باشد.

سوری جون (وبلاگ دختری از جنس بلور) مادر شد.

ایشالا که بارداری راحتی رو در پیش رو داشته باشی و فرشته های نازت رو به سلامت در آغوش بگیری عزیزم. التماس دعا

مادر من بدترین مادر دنیاست!

من عاشق این متنم و اعتقاد قلبی بهش دارم.

تهمینه میلانی:

مادر من بدترین مادر دنیاست:

میدانید آخر او هیچ وقت کارهایی را که مادران فداکار و مهربان انجام میدهند انجام نداده است. مثلا هیچ وقت نشده که باقیمانده غذای مرا بخورد یا لقه ی دهنی مرا به دهانش بگذارد. او هیچ وقت به خاطر خراب کردن امتحانم برای من زار زار گریه نکرده یا مثلا برای اینکه غذایم را تمام کنم بشقاب  به دست دنبال من دور خانه راه نیفتاده است. بنظرم او اصلا مرا دوست نداشته چون او هیچگاه برای من بستنی نمیخرد او همیشه همراه من بستنی میخورد و بستنی خوردن مرا تماشا نمیکند. یا مثلا وقتی من بازی کرده ام به کناری نایستاده و برایم کف نزده او همیشه همراه من در بازیها شرکت میکند. بنظرم مادرم اصلا شبیه مادران مهربان و ایثارگر داستانها نیست مادران فداکار قصه ها کمی چاق هستند اما او همیشه مواظب سلامتی و هیکل خودش هم هست یا مثلا هیچگاه با موهای ژولیده و لباس کثیف و نامرتب به  تمیز کردن خانه و غذا پختن برای من نپرداخته . گاهگاهی او بسیار از من زیباتر بوده! او بجای بوی پیاز داغ همیشه بوی خوب میدهد! هیچ وقت نشده مادر من به خاطر نبودن من به مهمانی یا گردش نرود یا بدون من اصلا به او خوش نگذرد. هیچ وقت کارهایی را که دوست دارد کنار نگذاشته   تا فقط به کارهای من و زندگی من برسد اصلا او کارهایی را که مادر بزرگها میگویند انجام نمیدهد! او هیچ وقت نشده که به من نصیحت کند و ساعتها به من بگوید چه کار کنم و چه کار نکنم. او به تنهایی همه ی کارهای خانه را انجام نمیدهد تا من خسته نشوم بلکه همیشه از من کمک میگیرد و مرا به کار میکشد.او صبح به صبح مهربانانه اتاق مرا مرتب نمیکند و انجام کارهای مرا بعهده نمیگیرد . او همیشه دلش را به بافتن موههای من یا درست کردن غذای مورد علاقه  من خوش نمیکند گاهی به علاقه خودش و دیگران هم توجه میکند و برای خودش کتاب میخواند . اصلا او هر کاری را که دلش میخواهد انجام میدهد . شاید یادش رفته  که مادر است و مادران نباید کارهای مورد علاقه شان را انجام دهند!

ولی در هر حال مادر من اینطوری ست. ولی یک چیز را میدانید؟ مادر من مادریست که مرا از مادر شدن نمی ترساند حالا خوب میدانم که میشود هم مادر باشم و هم زندگی خودم را از دست ندهم. مادر بشوم و هویت انسانی خودم را  به کناری نگذارم . میدانم که لزومی ندارد برای مادر بودن دچار خود فراموشی شوم و ادامه زندگی خودم را در زندگی فرزندانم جستجو کنم . حالا میدانم که هم میشود خودم باشم و هم یک مادر خوب! و شاید بشود گفت:

بهترین مادر دنیا

دردهای پیش بینی نشده

سلام

امروز 21 مرداد ماه 1394 و من و نویان 33 هفتگی رو پشت سر گذاشتیم و وارد 34 هفتگی شدیم. روزبه روز به درآغوش کشیدن پاره تنم نزدیک تر میشم و استرس ها هم روزبه روز قوت میگیرن! از حالم بگم که چندان تعریفی نداره! دو هفته ای هست که کلا بدنم ترک خورده. البته بیشتر از همه زیر شکمم که کاملا متورمه و به شدت میخاره! جونم براتون بگه که از آخر ماه 4، کرم های ضدترک، روغن زیتون، وازلین ویتامینه، روغن بدن، (روزی سه چهار بار)خلاصه هرکی هرچی گفت زدم تا بلکه ترکی روی پوستم نیوفته و تا اول ماه 8 هم خوشحال بودم که جواب گرفتم ولی زهی خیال باطل!!!! الان کلا شدم ترک، که یه نسیمی بهش وصله و بیشتر از همه خارش هاش آزارم میده.یه شب اونقدر میخارید که نتونستم درست بخوابم  الانم همچنان کرم ها رو ادامه میدم. ژل ضد ترک لیراک هم گرفتم و اونم میزنم ولی فکر نکنم هیچ کدوم تاثیری داشته باشن دیشب یکی از دوستام ترمه جون که دوقلو داره، بهم گفت کالاندولا بزن خارش رو از بین میبره. حالا باید اینم امتحان کنم.

دیشب نه پریشب، وقتی واسه دستشویی از خواب بیدار شدم حس کردم گلوم درد میکنه این روزا حرارتم خیلی بالا رفته و فقط با یه ملحفه زیرکولر میخوابم. نمیدونم ماله اینه یا چیز دیگه، مهم اینه که گلودرد گرفتم. نشد که این یک ماه و نیم باقیمونده بی دغدغه بگذره! همون شبونه آب نمک قرقره کردم و کل دیروز به قرقره آب نمک و خوردن لیمو ترش و خلاصه درمان های خونگی گذشت. آخه با خواهرزاده مهدی که پزشکه مشورت کردم گفت امروز رو دارو نخور اگه بهتر نشدی فردا برو دکتر! و من بدتر شدم. گلودردم شدیدتر شده! و نگرانی هام بیشتر. همش میترسم خطری نویان رو تهدید کنه. از سوراخ و پاره شدن کیسه آب به خاطر عفونت وحشت دارم هدا میگفت خطری وجود نداره و تو این ماه خوردن آموکسی سیلین هم مشکلی ایجاد نمیکنه. ولی من دلم راضی نیست. ناراحتم. خدایا خودت کمکم کن.

دیگه جونم براتون بگه که دو روزه دو نقطه کوچیک، فکر کنم خون، رو دستمال توالت میبینم اولین بار دوشنبه شب بود. خیلی خیلی کمه، در این حد که خودکار رو روی برگه بذاری و بلند کنی، دقیقا اندازه یه نقطه! و اصلا هم مطمئن نیستم خونه یا نه! خیلی دقیق دستمال رو بررسی کنی میبینی! چون درد و مشکلی نداشتم بیخیالش شدم تا اینکه دیشب هم دوباره دیدم! به همون مقدار! خدایا این دیگه چیه؟! اینقدر هم کمه که نمیدونم به دکتر بگم مسخره ام میکنه یا نه آخه منم زیادی حساسم.

اینم از این روزهای من! امروز قراره بعد از اداره برم دکتر. هم مشکلاتم رو بگم و هم اینکه با یه دکتر دیگه در مورد سزارین صحبت کنم ببینم چی میگه. خدایا خودت کمکم کن.

از حال این روزهای مهدی بگم که سخت مشغول خوندن احکام شده چون دکترا میخونه، جز قوانین دانشگاهه که باید بورسیه بشه تا بعد از اتمام درسش بتونه استادیار بشه و شنبه گزینش برای بورسیه داره. گزینش های آموزش عالی هم خیلی سخته. مهدی خیلی آدم خونسردیه و تو این مدت هروقت امتحان یا گزینشی داشته خیلی بی تفاوت بوده. ولی اینبار نمیدونم چش شده! استرس رو میشه تو نگاهش دید! شاید حس پدر شدن و آینده پسرشه که باعث تغییر حالتش شده. نمیدونم فقط خواستم بگم اگه تو لحظات عاشقانتون با خدا یادی از ما کنین، ممنون میشم. التماس دعا

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

بعد نوشت: دیروز رفتم دکتر. دکتر زنانی که میخواستم پیشش برم و راجع به سزارین باهاش حرف بزنم نبودش حتما بین التعطیلین بوده نیومده! رفتم مطب دکتر خودم و گفت پنی سیلین بزنی  یا آموکسی سیلین بخوری ایرادی نداره! برو یه دکتر داخلی یا گوش و حلق و بینی ببینتت!!! اولین بار بود که برای یه گلودرد ساده دنبال متخصص میگشتم! همه مطب ها غلغله بود. گرما امونم رو بریده بود و نای حرف زدن هم نداشتم. بالاخره مهدی از یه متخصص داخلی وقت گرفت. یه ساعتی نشستیم تا نوبتمون شد. دکتر کتابی هم با دقت ازم شرح حال خواست و با دقت هم معاینه کرد. بعد هم گفت که گلوم چرک نداره. سرم سدیم کلراید 9% داد که باهاش قرقره کنم، ویتامین C روزی یکی، سیتریزین شبی یکی و استامینفن اگه درد داشتم. دو تا هم پنیسیلین داد و گفت اگه خوب نشدم یا بدتر شدم روزی یکی بزنم.فعلا که دارم داروهارو به جز استامینفن مصرف میکنم. لیموترش هم مدام میخورم. ولی تغییری ایجاد نشده احتمالا باید آمپول ها رو نوش جان کنم. جالبه بدونین که دکتر متخصص داخلی هم گفت پنیسیلین کاملا بی ضرره! اصلا فکر نمیکردم. برام جالب بود. اینم از گلودرد ما. التماس دعا دوستان.

جوجه کلاغی عزیزم تولدت مبارک

جوجه کلاغی کوچولوی ما به گفته خاله ساقه، 12 مرداد 1394 چشمای نازنینش رو به دنیای ما باز کرد. تولدت مبارک عزیزخاله. ایشالا که همیشه تنت سالم، دلت شاد و لبت خندون باشه و زیر سایه مامان کلاغی و باباکلاغی به همه آرزوهای خوبت برسی