قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

آغاز بهار 9 ماهگی

و نویان عزیزتر از جونم در بهترین روزهای بهار، با 8 ماهگی خداحافظی کرد و قدم به اولین روزهای 9 ماهگی گذاشت. 8 ماهگیت مبارک عزیزه دل.

امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی گل قشنگه مامان. از شیطونیات هرچی بگم بازم کمه. سریع سینه خیز میری و خودتو به مقصد میرسونی و باید مدام مواظبت باشم که خرابکاری نکنی. مادر جون تاب دوران بچگی من رو شست و برات آورد تو خونه و تو روش تاب میخوری و شیطنت میکنی.

این ماه هنوز برای چکاپ نبردمت ولی رو  ترازوی خودم که کشیدم به نظرم وزن اضافه نکردی بس که فعالیت داری گل گله من. شاید هم به قول مادر جون قد کشیدی!!! غذاتو خوب میخوری، سوپت هم حسابی مقوی شده. برنج، گوشت، سیب زمین، سبزی (گشنیز و جعفری)، هویج و جو.

خوابت هم خوبه خدا رو شکر. ولی نمیدونم چرا به نظرم این ماه وزن نگرفتی!!!

راستی قراره دخترعمه ها و پسر عمه فردا از همدان بیان پیش ما. ایشالا که خوش بگذره و تو هم پسر خوبی باشی. باران خانوم هم میاد. برای اولین بار میبینیمش.قربونت برم که اینقدر خوب به دوربین توجه میکنی و مونوپاد رو دنبال میکنی

این روزها سخت درگیر خونه ایم!!! مدت ها بود مهدی به عوض کردن خونه فکر میکرد. از وقتی نویان اتاق کارش رو اشغال کرد خونه ما 90 متری و 2 خوابست. چند وقت پیش تو سایت دیوار یه خونه 158 متری سه خوابه دید با قیمت خیلی مناسب. تصمیم گرفتیم ما هم خونمون رو تو سایت بذاریم و ببینیم چی میشه. همون روزی که خونه رو تو سایت گذاشتیم 6 خونواده برای دیدنش اومدن و یکی هم پسندید و گفت به بقیه بگین فروش رفته، فقط یه بار تو روز بیایم دوباره ببینیم!!!

اینو که گفت دلشوره بدی گرفتم. من اصلا فکر نمیکردم خونه اینقدر زود طالب پیدا کنه!!! میگفتم تا فروش بره، اووووه. دلم گرفت. همه خاطراتم تو در و دیوارهای این خونه جا خوش کردن. از روزی که زندگی مشترکمون رو شروع کردیم اینجا بودیم. شور و شوق خرید خونه، چیدن جهزیه ام، روزهای خوبه دو نفره، روزی که نویان تو وجودم جا خوش کرد، مقدمات حضور نویان، اتاقش، نقاشی دیوار اتاق نویان که مهدی و شراره کشیدن و عالیییی شد و ...

حیفیم میاد که نویان هنوز از اتاقش لذت نبرده، بار و بندیل ببندیم و بریم!!! میدونم که خاطرات تو قلب و روح ما حک میشن ولی باز هم جدایی از این خونه برام سخته. کلا من به خاطراتم خیلی وابسته میشم و دل کندن ازشون برام سخت میشه. یادمه وقتی پرایدمون هم فروختیم همین حس رو داشتم. اولین ماشینمون بود با کلی خاطره سفر. هیییی یادش بخیر.

خلاصه اینکه دل کندن ازش سخته برام. از یه طرف هم نویان هنوز خیلی کوچیکه و اسباب کشی باهاش سخته. در ضمن با صاحب خونه 158 متری هم تماس گرفتیم و گفت فروش رفته!!! یعنی عملا الان خونه ای هم نپسندیدیم!!! البته تا خونه گیرمون نیاد، اینو معامله نمیکنیم. امروز ظهر قراره بیان و خونه رو دوباره ببینن. ایشالا که هرچی خیره سر راهمون قرار بگیره.

 راستی جمعه 24 اردیبهشت 1395 بابا مهدی  برای 5 امین بار موهای نازنویان کوچولو  رو کوتاه کرد. این بار خیلی سخت بود و روجک خان همش وول میخورد

فرشته نگهبان



امروز 24 اردیبهشت ماه 1395 و من باز هم دست به قلم شدم تا خاطراتم رو  ثبت کنم، مبادا با گذر ایام به دست فراموشی سپرده بشه. دیروز 23 اردیبهشت 1395 رفتیم ویلا دوست بابام ( عمو مجید)، خارج شهر. همه چی عالی بود. هوای عالی، طبیعت بکر، و همنشین های عالی تر. مثل همیشه زدیم و خوندیم و جای همه خالی بود. نویان آواز میخوند و عمو سعید (شوهر خواهرم) هم همراهیش میکرد." va va va va" نویان با صدای بلند میخوند و سعید بلندتر جواب میداد حیاط ویلا، گل های قشنگی داده بود و تصمیم گرفتم با نویان کنار این بهشت کوچیک عکس بگیرم. به مهدی گفتم من نویان رو نگه میدارم تو ازش تکی بگیر. چند تایی گرفته بودیم، اصلا نفهمیدم چی شد، تو کسری از ثانیه اتفاق افتاد. صدای جیغ شبنم (خواهرم) هنوز هم تو گوشمه!!! خدا به پسر کوچولوی من خیلی رحم کرد و شاید هم به قول عمو بهرام (دوست بابام) بچه ها یه فرشته نگهبان دارن!!! اصلا نفهمیدم چی شد، فقط دیدم نویان با سر از ایوون آویزونه و من پاهاشو گرفتم. ترس تو نگاه بچم می دوید، ولی مثل همیشه جیکش هم درنیومد!!! بغلش کردم و تا میتونستم بوسیدمش. صدای قلبم رو میشنیدم. نفسم بند اومده بود. مدام خودم رو سرزنش میکردم. خطر از بیخ گوشمون گذشت. اگه من پاهاشو نگرفته بودم ...
خدایا شکرت. شکرت که هستی و نویان عزیزم رو نگهبانی کردی. خدایا خودت همیشه و همیشه حافظ این فرشته های کوچولو باش که جون پدر و مادر ها به نفس این فرشته ها بنده. هنوز هم عکس های بالا رو میبینم نفسم بند میاد و دلم میریزه!!!
قبل از دنیا اومدن نویان به چشم زدن و اسپند دود کردن و ... اعتقادی نداشتم و به نظرم همش خرافات بود. ولی نمیدونم بچه چه بلایی سر آدم میاره که همش دست و دل آدم میلرزه که  نکنه واقعیت داشته باشه و این شده که من مدام اسپند به دستم!!!


عکس های بالا مربوط به پنجشنبه هفته گذشتس که یه دورهمی زنونه خونه همکارم داشتیم. جای همه خالی بود خیلی خوش گذشت و روحیه مون عوض شد. بچه ها میرقصیدن و نویان دراز کشیده بود و براشون میخوند و ذوق میکرد. از در که وارد شدیم همکارم که پسرش " کیان" 6 ماه بزرگتر از نویانه گفت مواظب نویان باش، کیان نزنتش!!! کیان مظلوم تر از نویان بود و نویان به کیان دست میزد که بشناستش. کلا عادتشه هر چیز جدیدی میبینه بهش دست میزنه و کیان هم یه اسباب بازی جدید بود اون طفلی هم مظلوم نشسته بود و تکون هم نمیخورد.
نویان کوچولو من روز به روز بزرگتر و شیطون تر میشه. 17 اردیبهشت 1395 برای اولین بار تو صندلی غذاش نشست و غذا خورد و نمیدونین من چقدر راحت شدم. وقتی خوابیده میخورد، کمر و زانوم داغوون میشد ولی الان خیلی راحتم. قربونش برم که عاشق غذاهاش شده و تا قاشق رو میبینه دهن کوچولوشو باز میکنه و صدام میکنه که قاشق بعدی رو بهش بدم. دیروز براش پوره هویج درست کردم. هویج و سیب زمینی رو پختم و میکس کردم. ولی اصلا دوسش نداشت. قاشق رو که به دهنش نزدیک میکردم چشماشو میبست و فشار میداد و حاضر نبود دهنشو باز کنه. اینقدر بهش خندیدم که نگوووو. چند قاشقی هم که خورد همش عوق زد. منم دیگه بهش ندادم. یه کمی قاطی حریره بادومش کردم و خدا رو شکر متوجه نشد و خوردش.


یه چیز جالب بگم که مامانم حسابی براش ذوق میکنه. نویان رو که سرپا بگیری هر چی جیش و پی پیا داشته باشه میکنه!!! مامانم خیلی وقت ها دیگه پوشکش نمیکنه و هر یه ساعت سرپاش میگیره!!! مگه بخواد بخوابه. کلی هم براش کیف میکنه. البته من هنوز حاضر نیستم این ریسک رو بپذیرم.



پسر گلم هنوز پیرمرد بی دندونه ولی حسابی لثه هاش میخاره. قربونش برم خیلی خوب میشینه و اگه بخواد چیزی رو به دست بیاره با سرعت سینه خیز میره. آواز خوندنش هم به راهه. جدیدا عاشق اینه که دستاشو بگیری و تاتی کنه!! با سرعت تمام تاتی میکنه و به قول مهدی مثل چارلی چاپلین راه میره. وقتی هم که تاتی میکنه با صدای بلند برای خودش ذوق میکنه و میخنده.

راستی اینم بگم که 20 اردیبهشت 1395 "لنا، Lena" دختر دوست داشتنی محبوبه عزیزم به دنیا اومد. و مثل معنی اسمش با نمک و خوشگله. محبوبه دوست صمیمی دوران دبیرستان من و دختر خاله مهدیه. در واقع سبب آشنایی ما،  البته ناخواسته!!! محبوبه هم تصمیم داشت سزارین کنه ولی روز آخر بهش گفته بودن که وزیر سزارین رو ممنوع کرده و باید با طبیعی شروع کنی و اگه نشد سز بشی!!! و چون آب دور بچه کم شده بود باید با قرص و آمپول فشار زایمان میکرد!!! وای که چقدر استرس داشت. دلم میگفت درد طبیعی رو میکشه و سزارین میشه ولی زبونم بهش روحیه میداد. اینقدر استرس داشتم انگار که خودم قرار بود زایمان کنم. خیلی سخته که بدون آمادگی بخوای طبیعی زایمان کنی. به نظر من روحیه و اعتماد به نفس تو روند زایمان طبیعی خیلی موثره. وقتی خبر دادن که لنا جون با زایمانی از نظر دکترا عالی به صورت طبیعی دنیا اومده، اشک امونم رو بریده بود و خدایا شکرت از زبونم نمی افتاد. دوست روزهای پر خاطره، مادر شد. گرچه از نظر خودش خیلی سخت بوده ولی میدونم که همه دردهاش با دیدن روی ماه دخترش تسکین پیدا میکنه.
 لنا جان،  شیرینه کوچولوی من،  تولدت مبارک.

معجزه روغن حیوانی

نمیدونم یادتون میاد از دردهای شیردهیم میگفتم یا نه!!! اون روزا همه میگفتن تا چله نوزاد شقاق سینه مادر هم خوب میشه. نمیدونم مشکل از پوست نازک من بود یا خوردن نویان!!! ولی هرچی بود خوب نشد که نشد!!! دردش به اون شدت اولیه نموند ولی خوب هم نشد!!! کلی هم پماد و دارو گرون قیمت به سفارش افراد مختلف استفاده کردم و همشون بی فایده بودن!!! با خودم میگفتم دیگه چاره ای نیست، باید باهاش ساخت!!!

18 فروردین 1395 باران خانوم دختره نازه ندا جون ( دختره دختر عمه ی  نویان) به دنیا اومد. ایشالا که به نازه پدر و مادر گلش بزرگ شه. با خواهرشوهرم که صحبت میکردم و حال ندا رو میپرسیدم گفت خدا رو شکر خوبه. در مورد شیردهی و مشکلاتش پرسیدم که گفت یه دکتر هندی تو همدان هست به اسمه دکتر گمار، میگه اگه روغن حیوانی بزنین به سینه، شقاق ایجاد نمیشه!!!!

با اینکه باورم نمیشد ولی گفتم این مورد هم امتحان کنم و در کمال ناباوری تاثیرگذار بود!!! و درد منو تسکین داد و خدا رو شکر خیلی خیلی خیلی بهترم. دوستای عزیزی که مشکل منو دارین و مادرایی که هنوز نی نی های نازتون دنیا نیومدن، حتما حتما روغن حیوانی رو امتحان کنین. برای من که مثل یه معجزه بودو دردهای شدیدم بالاخره وقتی پسرم 7 ماهگیش رو تموم کرده بود، از شدت افتاد و روبه بهبوده.

جونم براتون بگه که نویان حسابی شیطون بلا شده. غلت میزنه و سینه خیز میره و خلاصه بالاخره به هر قیمتی هست خودشو به مقصدش میرسونه. حالت چاردست و پا هم میگیره ولی هنوز بلد نیست چه طوری باید حرکت کنه. گاهی هم که حرکت میکنه دنده عقب میره به توصیه پزشکش تا آخر 7 ماهگی کمکی به نشستنش نکردم ولی خدا رو شکر الان خیلی خوب میشینه و تعادل خوبی داره.

ذایقه اش به غذاهای جدید عادت کرده و خدا رو شکر خوب میخوره. هر روز یه سیب و هویج رو براش آب میگیرم و تو لیوان میخوره. 6-5 سانتی هم موز رو تو پستونک میوه خوریش میخوره. خیلی هم دوست داره و وقتی تموم میشه و میخوای ازش بگیری حسابی غر میزنه

تا دیروز سوپش فقط برنج و گوشت و سیب زمینی بود (به مدت 15 روز) و امروز اولین روزیه که سبزی (گشنیز و جعفری) هم به سوپش اضافه شده. تا سه روز همین رو باید بخوره و بعد به ترتیب به فاصله  سه روز،  هویج، عدس، جو و رشته فرنگی اضافه بشه.

نصف زرده تخم مرغ هم یه روز در میون معمولا تو سرلاک گندمیش میریزم و حسابی دوست داره. البته برای اینکه با طعم زرده هم خو بگیره سعی میکنم هر وقت که سرحال بود،زرده رو  با شیر خودم یه کم رقیقش کنم و بهش بدم. زیاد خوشش نمیاد ولی بد نیست، میخوره. یک ماهی بهش زرده تخم مرغ میدم و بعدش بلدرچین رو جایگزین میکنم. البته دکترش چیزی نگفته و رو تحقیقات خودم و خواص بالای تخم بلدرچین تصمیم گرفتم بهش زرده بلدرچین بدم.

عاشقه کالسکه گردیه و حسابی تو کالسکه آرومه و همه جا رو نگاه میکنه. بعداز ظهرها اگه حالمون خوب باشه معمولا یه گشتی تو محله میزنیم.

از صدای خیابون هم لذت میبره مخصوصا وقتی که مامانم  اف اف رو دم گوشش میذاره، با دقت گوش میده. دردت به جونه مامان.

با هرچیزه جدیدی مدت ها سرگرم میشه. مهم هم نیست چی باشه. از اسباب بازی های پر زرق و برق بگیر تا یه شیشه نوشابه که دو تا نخود توشه!!! بعد از چند ساعت هم دیگه براش جذاب نیست! و جالب اینکه اگه چند روزی اون وسیله رو نبینه دوباره براش جدید و جالب میشه!!!

الهییییییییییییییی، امروز خاله شراره بعد از یک ماه بالاخره مرخصی گرفت و اومد کرمانشاه. با کلی ذوق با یه جغجغه جدید اومد سمت نویان. عزیزه دلم نویان غریبی کرد!!! چشم ها و لبش رو جمع کرد و بغض کرد!!! قربونش برم مثل همیشه صداش در نیومد!!! سایلنت غریبی میکرد!!! اولش فکر کردم ماله صدای جدید جغجغه است ولی نههه!!!! پسرم غریبی میکرد!!! البته مدت زیادی طول نکشید که با خاله دوباره اخت شد.

امروز بعد ازظهر قراره منو نویان بریم یه دورهمی زنونه خونه یه همکار قدیمی،  که کیان خان (پسر نازش) 6 ماهی از نویان بزرگتره. امیدوارم بهمون خوش بگذره.

تبریک به فافای عزیزم

بچه داری و خونه داری و کارمندی و خلاصه نمیخوام بهونه بیارم ولی همه اینها دست به دست هم میدن که کمتر وقت وبگردی داشته باشی.  بعد از یه هفته امروز سرزدم و خیلی خیلی خوشحالم. 

فافای عزیزم، نویسنده وبلاگ "من مادر شادابی خواهم شد " مادرررررر شده 

جیغ و دست و هورااااا 

فافا جونم مبارکت باشه عزیزم ایشالا که به سلامتی در آغوشش میگیری.  حسابی از این روزها لذت ببر که تا چشم بهم بزنی تموم شدن.  بهترین ها رو برات آرزو میکنم 

فاویسمممممممممممم پپپررررررررررررر

اینقدر خوشحالم که نمیدونم از کجا شروع کنم. باورش برامون سخته. خدایا یعنی تموم شد!!! استرس باقالیییی!!!! آزمایش ها میگه تموم شد. خدایا شکرت.



اول بگم از اولین روز پدر مهدی. اولین باری که مهدی با عنوان پدر روزش رو جشن گرفت و این اسم مقدس رو مدیون پسرک کوچولوییه که با تار و پود زندگیش عجین شده. پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 این روز باشکوه بود. خیلی فکر کردم که براش چی بگیرم و آخرش هم زمان مثل برق و باد گذشت و فرصت خرید رفتن نشد. با بچه کوچیک خیلی سخت میشه بازار رفت، خصوصا وقتی مناسبتیه و خیابونا غلغله میشن.  روز آخر هم بهش گفتم بیا با هم بریم برات کادو بخرم که تا کادو بابامو خریدیم دیر شد و خودش گفت بعدا سر صبر میگیریم. ولی بابا مهدی ما، یه کادو عالییی گرفت. به حق که تنها لبخندش بهترین هدیه دنیاست. یه جعبه کادویی درست کردم و نویان رو گذاشتم توش و هدیه دادم به بابا مهدی. وای که چقدر هدیه کوچولو شیرین بود. با جعبه بازی میکرد و میخندید. کلی عکس گرفتیم و شب خاطره انگیزی شد.



سه شنبه 31 فروردین 1395 اولین سوپ رو برای پسر نازنینم پختم و خدا رو شکر بد هم نخوردش. اولش طعمش براش غریب بود و قیافش رو تو هم میکشید ولی کم کم عادت کرد. یه سیب زمینی کوچیک، یه قاشق غذا خوری برنج ایرانی و ماهیچه گوسفندی. 4 ساعتی پختش طول کشید و بعد هم میکسش کردم.
آب هویج و سیب هم چندان دوست نداره، شاید هم طعمش براش غریبه ولی در هر حال با بازی و ... به خوردش میدم.
 از زرده تخم مرغ فراریههه. تو شیر خودم حل کردم که بهش بدم ولی دهنش قفله قفل شد!!! بوش که بهش میخوره دیگه دهنش رو باز نمیکنه. منم مجبور شدم بریزم تو سرلاک و بهش بدم. خوشبختانه تو سرلاک متوجهش نمیشه.
سیب و موز هم روزهای اول با چاقو میتراشیدم بهش میدادم که اونم دوست نداشت و قیافش دیدنی بود. یه بار مهدی موز خودشو داد دستش و حسابی خورد و من که از گیر کردن تو گلوش میترسیدم ازش گرفتم و گریه آقا بلند شد!!! بعدش یادم افتاد که تو سیسمونی براش پستونک میوه خوری خریده بودم!!! چند روزی سیب و موز رو تو پستونک میوه خوری عالییی خورد ولی دو روزه نمیدونم چرا اصلا نمیخوره!!! دیروز موزش رو از پستونک میوه خوری رد کردم که تیکه هاش ریز بشه و با قاشق بهش دادم!!! به سختی خورد ولی خورد.
یه تشکر ویژه هم بکنم از شرکت والت دیزنی بابت ساخت انیمیشن پیرمرد مهربون!!! نویان عاشقشه و وقتی که لج میکنه برای غذا خوردن، براش میذارم و پسرم عالییییی غذا میخوره. جالبه اتل متل توتوله رو هم خیلی دوست داره


بالاخره اریبهشت ماه شد و هوا عالیی و طبیعت گردی عالی تر. کرمانشاه تو اردیبهشت ماه بهشتی میشه، نابه ناب. و ما هم که عاشق طبیعتتتتت. امسال با نویان طبیعت گردی کردیم و جای همه خالی.

رودخونه قره سو کرمانشاه، فروردین 1395


گل های حیاط پدرجون، فروردین 1395


سراب نیلوفر کرمانشاه، فرووردین 1395

هیییی جونم براتون بگه که سراب نیلوفر خیلی زیباتر از اینی بود که میبینین. شب های تابستون پاتوق خوبی برای دورهمی و خوش گذرونی بود. پر از برگ های پهن نیلوفر و نیلوفرهای زردرنگ. یادش بخیر. امون از خشکسالی های چند سال اخیر. این سراب خشکه خشک شد و متاسفانه نیلوفرهای کمیابش همه از بین رفتن. امسال به لطف بارندگی های خوب این سراب دوباره جون گرفت و زنده شد ولی افسوس که گل های رویایی و زیباش به خاطرات پیوستن.



حالا براتون بگم از یکشنبه 5 اردیبهشت ماه. از اول صبح با استرس شروع شد. از اداره تماس گرفتن که زودتر برم و نفر از تهران اومده. روز کاری خوبی نبود. پرکار و پر استرس. تا جاییکه نرسیدم نهار بخورم!!! جلسه ارزیابی ساله گذشته و هزار گیر. جالبه وقتی مرکز تو کشور سوم شد هیچ کس نگفت دستت درد نکنه! حالا که 8 ام شده همه صداشون بلنده!!! تازه امتیاز ها به دلایلی کم شده که من توش دخیل نبودم، حالا چرا من باید جوابگو باشم خدا میدونه!!! خلاصه به جای اینکه 3 بیام خونه ساعت 5 اومدم. تازه همش استرس داشتم که نکنه دوباره مجبور شم برگردم اداره. شواهد میگفت : اه چه روز بدی!!!
ولی این روز بد، تبدیل به یه روز عالییی شد. وقتی مهدی زنگ زد و گفت آزمایش فاویسم نویان نرماله!!! انگار دنیا رو بهم داده بودن. خدایا شکرت. باز هم شکرت. باز هم کمکم کردی . شکرت شکرت شکرت
مهدی جواب آزمایش های نویان رو پیش دکترش برد و اونم گفته بود خدا رو شکر همه چی خوبه. آهنش هم تو رنج نرماله ولی ذخیره اش کمه و بهتره قطره آهن جدا بهش داده بشه. 15 قطره صبح و 15 قطره شب. این بود که مولتی و آهنش رو جدا کرد. قطره فروس سولفات و مولتی ویتامین (مولتی کیم).
اینقدر رفع شدن فاویسم نویان برامون باورنکردنی بود که دیروز دوباره مهدی با آزمایشگاه تماس گرفت و گفت از نظر دکترش فاویسم برطرف نمیشه، مطمئن هستین که آزمایش درست بوده؟!
و آزمایشگاه هم گفته بود تو هفته گذشته فقط یه مورد آزمایش فاویسم داشتیم و نویان هم چون خیلی بچه عجیب و شیرینی بوده و گریه نکرده تو ذهنه همه مونده. خیالتون راحت باشه. فاویسم نداره.
بالاخره حرف دخترعمه هدا درست شد. اون میگفت ممکنه بدو تولد نوزاد، آنزیم G6PD هنوز ترشح نشده باشه و با بزرگ شدنش این آنزیم ترشح بشه. پس اگه جواب فاویسم نوزاد مثبت شد، مشکوک به فاویسمه و آزمایش باید 4 ماهگی تکرار بشه. که ما آزمایش نویان رو اول 8 ماهگی تکرار کردیم و یه دنیا شادی مهمون قلبمون شد. فاویسم یه اختلاله خونی و ارثیه که از طریق کروموزوم X منتقل میشه و چون پسر فقط یه کروموزوم X داره تو جنس مذکر بیشتره و حساسیت شدید به باقالی و بعضی داروها مثل آسپرین و ... است. این بیماری درمان نداره و فقط و فقط مراقبت داره و اگه موادی که میگن مصرف نشه هیچ خطری نداره. بیشتر استرس زاست. که خدا رو شکر این استرس از ما برداشته شد. گرچه من هنوز هم حس خوبی به باقالی ندارم.  ترسش تو جونمه با اینکه قبلا عاشقش بودم. 
نمیدونم چه طور خدای خوبم رو شاکر باشم. فقط میتونم بگم خدایا شکرت.شکرت شکرت.