قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

اشک شوق



ساعت 11:55 شد و اشک شوق تو چشمام حلقه بست.  ساعت 11:55 روز 29 شهریور، روز و ساعتی که هرگز،  هرگز از ذهنم بیرون نخواهد رفت.  لحظه ای که گریه ابراز وجودت در گوشم طنین انداز شد و اشک شوق چشمامو تار کرد.  اولین دیدار،  اولین حضور و حالا یکسال و دقیقا یکسال از اون لحظه میگذره و احساسات من، عجیب منو به بازی گرفته! پسرم دوستت دارم،  تولدت مبارک... 

یکسال گذشت...



چه شبی بود،  پارسال این وقت ها انتظار اومدنت خواب رو از چشمام گرفت. دلم میخواست هرچه زودتر ببینمت و در عین حال دوست نداشتم وجودم رو بدرود بگی! دوست نداشتم بخوابم، دلم میخواست آخرین تکون هاتو با تموم وجودم حس کنم و چه زود دلم برای تکون ها و سکسکه هات  تنگ شد.  و الان یکسال گذشته از شبی که چشمام از شوق دیدارت روهم نرفت که نرفت.یکسال گذشت و تو نه ذره ذره که به یکباره همه هستی من شدی و من بیشتر از اونی که فکر میکردم عاشقت شدم.عجب حس عجیبیه این حس مادرانگی!!!  نویانم، همه هستی من ساعت 11:55 صبح تو یکساله میشی و من تمام خوبی های دنیا رو برات آرزو میکنم. تولدت مبارک...

اینو بابا مهدی برات نوشته :


"چقدر زود گذشت, انگار همین دیروز بود که نگران زردیت بودیم عزیزم, واکسن زدنات, اولین خنده هات, سینه خیز رفتنت, ماما گفتنت, سرگل گلیت, رانندگیت, احتیاطت موقع وایسادن, دست زدنت, بای بای کردنت, تلویزیون خواستنت, الاغ سواریت, غریبی کردنات, دنده ماشین عوض کردنتو...

تو بعدا اینا رو به یاد نمیاری, منم خیلی چیزا رو یادم رفته ولی هرچی هست اومدی تمام زندگی شدی, همه ی شادی ما از تو و برای توست.

تولد یکسالگیت مبارک مهربانم."

و متن زیر هم پدر جون ؛

"به  راستی که نغمه ای است در این هوای تنهایی وقتی که مونس دل خسته ات نگاه مهربانه موجودی است که تصورش غیر قابل درک است تا در آغوش نگیریدش حس نمیکنی چه قدر دل انگیز است نمی فهمی پدر بزرگ شدن چه دنیاییست  ،ومن تا همیشه أین عشق را با هیچ دنیایی عوض نخواهم کرد ،عشقم تولدت مبارک ،آمدنت پاکی مهربانی و سادگی را به ما آموخت ،نویان جان تولدت مبارک 

ناصر _مریم ❤️❤️❤️❤️❤️

مهمان ناخوانده

انگار این مهمون ناخونده قصد رفتن نداره!  دیروز تازه حس خوبی پیدا کرده بودم که نویان مریضی رو به سلامت پشت سر گذاشته، مهدی تب کرد!!! تب بالا، 39 درجه! پایین بیا هم نبود!!! نه با قرص نه با پنی سیلین!!!  مهدی هم از ترس اینکه نویان نگیره نذاشت منو نویان بریم خونه! و اینجوری بود که ما خونه مامان موندیم!شب یه سوپ پر از سیر و پیاز و آویشن براش پختم. دلم شور میزد که تنها بمونه ولی خودش میگفت راحتم و حتی بابا هم خواست بره پیشش بخوابه نذاشت و امروز صبح که باهاش حرف زدم خدا رو شکر بهتر بود. تبش قطع شده بود و استخون دردش هم کمتر شده بود ولی گلودرد به قوت خودش باقیه. امیدوارم این مهمون ناخونده هرچه زودتر بار و بندیلش رو ببنده. البته بعید میدونم که مهدی از نویان گرفته باشه! چون ویروس نویان ظاهرا بچه ها رو فقط درگیر میکنه!!! امید که همه شاد و سلامت باشن... 

برای صبای عزیزم

خدایا شکرت. هزاران هزار بار شکرت بابت این نعمت وجود. بایت هستی بخشیدن به نیستی و ادامه حیات.

صبای مهربون، مامان مهدیار عزیز و نویسنده وبلاگ "عطر بهشت مادری" برای بار دوم، مادر شد...

صبا جون مادرانگی هات مستدام و امید که این مسیر زیبا رو به سلامتی و راحتی طی کنی و فرشته کوچولوتو به سلامتی در آغوش بگیری.

تب و اشک

خدا میدونه که این روزها چه بر من گذشت.  سه شنبه صبح 23 شهریور 1395 نویان رو پیش مامان گذاشتم و طبق معمول راهی اداره شدم. همه چی عادی بود و فکر میکردم فقط نویان خوابش میاد!  حوالی ساعت 3:30 که برگشتم، دیدم نویان بغل بابا خوابه و بابا و مامان با نگرانی گفتن انگار تب داره!  درجه رو گذاشتم، 38،37، 39 همین طور درجه بالا میرفت و اضطراب من رو بالا میبرد. بالاخره رو 39.2 از زیربغل واستاد!!!  به کمک شیاف و 22 قطره استا تا 38 پایین اومد! دلم مثل سیر و سرکه میجوشید.  مهدی سریع وقت گرفت و رفتیم دکتر.  دکتر گفت چیزی نیست و ویروسه!  پسرم جدیدا موقع معاینه اینقدر گریه میکنه که انگار کتکش زدن!  فکر کنم چشمش کردم!  دکتر پرسید بدداروه؟! و پیرو تایید من براش شیاف و قرص کلرفنیرامین و اندانسترون که برای تهوع بود داد(اگه تهوع داشت)  و گفت هر 8 ساعت نصف قرص رو تو آب حل کنین و بهش بدین!  تب نویان با شیاف و استا پایین میومد ولی نزدیک 4 ساعت دوباره بالا میرفت! چهارشنبه رو مرخصی گرفتم و چون مهدی چهارشنبه نبود و باید سنندج میرفت، شب خونه مامان موندیم. شب که تنش رو چک کردم دیدم دونه های قرمزی که برجسته هم نبودن،  رو دست و پاش هست.  مثل همیشه مزاحم هدا جون شدیم و گفت یا رزولا است یا بیماری دست پا دهان که فقط هم باید صبر کرد تا دورش بگذره  !تقریبا میتونم بگم شب تا صبح نویان  نخوابید و ناله کرد!پاهاشو به تندی حرکت میداد و حس کردم که جوش هاش خارش دارند.  و من هم بیدار بودم و مهدی هم به طبع بیدار میشد و دوباره میخوابید!  شب طولانی ای بود.  بالاخره سپیده دمید. اول صبح نویان بد نبود ولی هرچی میگذشت بیتابتر میشد!  تا جاییکه نویان من، که به ندرت گریه میکنه، 10 دقیقه ای پشت هم اشک ریخت و گریه کرد و من که نمیدونستم دردش چیه و تو ساکت کردنش عاجز شده بودم،  باهاش اشک ریختم!  تا بابام رسید و بغلش کرد و عجیب بود که آروم شد!

غذا خوردنش بد نبود ولی با شیر خوردن مشکل داشت!  انگار میک که میزد اذیت بود! چون یه میک که میزد ول میکرد و گریه!!!  حسم میگفت گلوش درد میکنه  و من که از زمان تجویز ویتامین D بی دلیل، اعتمادم رو به دکتر منصوری از دست داده بودم، و هدا جون هم گفت چرا به بچه قرص داده؟!،  تصمیم گرفتم پیش دکتر دیگه ای ببرم که همکار قدیمم معرفی کرده بود.  ساعت 8 شب نوبت داد. مطب آرومی داشت. دکتر میترا همتی،  متخصص کودکان و استادیار دانشگاه.  چهره مهربونی داشت و به آدم آرامش میداد.  نویان که بیتاب و کلافه بود،  باز هم موقع معاینه کلی گریه کرد و اینقدر منو گرفت که نذاشت وزنش کنیم.  خانوم دکتر گفت گلو و گوشش متورمه و همون ویروس بیماری دست پا دهان ولی خفیفه!  و چون ویروسیه، آنتی بیوتیک نمیخواد. شربت دیفن هیدرامین روزی دو قاشق مرباخوری،  شربت تایلوفن هر 6 ساعت 2.5 سی سی و شیاف استا بهش داد و گفت ممکنه دونه های تنش بیشتر شه،  نترس و پماد کالامین -ناژو براش بمال.  نویان هنوز گریه میکرد و نمیدونم چی شد که جلو خانوم دکتر بغضم ترکید!  آرومم کرد و گفت نگران نباش فقط اگه تا شنبه تبش قطع نشد دوباره بیارش!  ما راهی خونه شدیم. نویان هنوز بیتاب بود! نگاه مظلومش قلبم رو به درد میاورد!  داروها رو بهش دادیم. نویان عادت داشت موقع شیر خوردن میخوابید و حالا که شیر نمیخورد به شدت از کمبود خواب رنج میبرد!  تا بالاخره مهدی به فکر خوابوندن تو پتو افتاد.  دو طرف پتو رو گرفتیم و تابش دادیم و زود خوابش برد!  وقتی خواب بود شیر خورد و تب هم نداشت.  تا 4 صبح راحت خوابید ولی 4 بیدار شد و دوباره به زحمت و با روش پتو خوابوندیمش! صبح پنجشنبه سلام گفت و ظاهرا نویان من بهتر بود! دوباره مشغول بازی و شیطونی شد.  طبق حرف خانوم دکتر دونه های تنش زیاد شد و قدیمی ها اول برجسته و بعد زخم شدن!  کم کم حس کردم بدون شربت و شیاف هم تب نداره و امروز جمعه شربت استا و شیافش رو قطع کردم و ظاهرا بیماری رو به بهبوده... فقط چیزی که نگرانم میکنه اینه که باز هم حوالی 4 صبح نویان بیدار شد و ساعت 5 به زحمت خوابوندیمش!  دو شبه که نیمه های شب بیدار میشه و نمیخواد دوباره بخوابه و اگه ادامه داشته باشه برامون سخته! و همچنین عاشق تاب خوردن تو پتو شده و وقتی پایین میذاریم گریه میکنه و این شد که این روش رو فراموش کردیم و خدا کنه نویان هم فراموش کنه!

امروز بالاخره  آرومم. الان دلبندم خوابیده و من هم رو مبل دراز کشیدم و مینویسم و خدا رو التماس میکنم که همه بچه ها رو حفظ کنه که هیچ مادری تاب بیتابی فرزندش رو نداره...



پانوشت: بابا مهدی بازم آرایشگر شد و موهای نویانی رو کوتاه کرد. قربون تار تار موهات بشم من.
و اینکه وروجک تا حالش بهتر شد شیطونی رو از سر گرفت. خیلی سعی میکنه مستقل راه بره و رورویکش و صندلی و هرچی که سرراهشه حکم واکر رو براش داره....