قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

گنجنامه یخی



استارت سفرنامه همدان ما از اونجا خورده شد، که گوش جرم ساز مهدی (هر چند سال یکبار جرم میگیره و نیاز به شستشو داره) دوباره کیپ شد و چون هدا جون (خواهرزادش) متخصص گوش و حلق و بینیه، تصمیم گرفتیم بریم همدان. هم فال و هم تماشا. از مرداد ماه هم همدان نرفته بودیم و خیلی اصرار میکردن که بریم. به اصرار بچه ها، مامان و بابا هم با ما همراه شدن. شبنم و سعید هم دعوت بودن، ولی به خاطر دوره ای که شبنم داشت نتونستن بیان. چهارشنبه 22 دی 1395 ،ساعت 1 از اداره بیرون اومدم و راهی خونه شدم تا بار و بندیلم رو ببندم. اشتباهم این بود که به مامان نگفتم مرخصی گرفتم! دنبال نویان هم نرفتم که بتونم سریع جمع و جور کنم. ما ساعت 3:30 حاضر، رفتیم خونه مامان که حرکت کنیم، دیدیم ای دل غافل هیچ کس حاضر نیست!!! مامان پیش خودش فکر کرده بود اداره، کار پیش اومده و من هنوز برنگشتم! اونم وسایلش رو جمع نکرده بود! خلاصه تا جمع و جور کردیم و راه افتادیم ساعت نزدیک 6 شد! نویان خان هم که ماشین ما رو به رسمیت نمیشناخت و گریه گریه که بره تو ماشین پدرجون. منم دلم نمیخواست تو سفر نویان پیشم نباشه. به هر زوری بود آرومش کردم. تازه از شهر بیرون اومده بودیم که مهدی گفت کارت ماشین نیست(کارت ماشین، گواهینامه مهدی، بیمه و ...)!!!! وایییی این دیگه آخر اعصاب خوردی بود! نویان هم که دوباره بابا رو دیده بود، بهونه و گریه که بره پیش اونا! منم نویان رو به مامان سپردم تا خودمون بریم سراغ کارت ماشین. دور زدیم به سمت خونه که حسم بهم گفت تو ساک نویان رو نگاه کنم و خدا رو شکر حسم درست راهنماییم کرد و چیز زیادی برنگشته بودیم که کیف مدارک ماشین تو ساک نویان پیدا شد!  تا کنگاور نویان پیش مامان اینا بود و خوابش برده بود! کنگاور توقف کردیم و نویان رو پیش خودمون آوردیم. نمیدونم چرا وقتی پیشم نبود، اینقدر دلم شور میزد. بالاخره رسیدیم همدان. شب اول خونه ندا جون بودیم (دخترعمه نویان). جای جدید و شیطونی های نویان شیطون. من که مدام دنبال نویان بودم و ای یه کمی هم خسته و عصبی شده بودم. بالاخره نویان خوابید و لحاف پیچ مهمونی رو ترک کرد. پنجشنبه 23 دی 1395 با شهناز و عمو حسین و باران کوچولو (خواهر و شوهر خواهر مهدی و نوه شون) رفتیم آبشار گنجنامه. هوا عالی بود و نویان کلی پله بالا پایین کرد و بازی کرد. رسیدیم به آبشار و با منظره فوق العاده ای مواجه شدیم. آبشار یخی و زیبای گنجنامه. خیلی قشنگ شده بود. و جالب اینکه اصلا هوا سرد نبود!
نهار خونه هدا جون دعوت بودیم و عصر هم مهدی با هدا رفت بیمارستان و گوشش رو ساکشن کرد و دوباره شنوا شد دم غروب نویان هوای ددر به سرش زد و به سفارش مهدی (شوهر هدا جون) منو نویان رفتیم تو حیاط. حیاطشون خیلی با صفاست. پر از گل و درخت. با یه حوض قشنگ آبی رنگ وسط حیاط و یه تاب بزرگ کنارش. نویان بعد از اینکه حسابی شیطونی کرد کنار من رو تاب نشست. منم دستامو دورش حلقه کردم، سرم رو روی سرش گذاشتم و براش لالایی خوندم و نازنینم خوابید. قربون این فرشته کوچولو برم من.
شب هم خونه حامد (خواهرزاده مهدی) دعوت بودیم. تولد 31 سالگی حامد عزیز بود و الهه جون (خانومش)خیلی زحمت کشیده بودن و خوش گذشت. در پی تدارکات هم دستشو برید و 6 تا بخیه خورد!!! نویان هم کلی برای پسرعمه جونش قر داد.



صبح جمعه 24 دی 1395 به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. مهدی باید صبح میرفت دانشگاه و امتحان میگرفت. به همین خاطر اون زود حرکت کرد و من و نویان یک ساعتی بعد با مامان و بابا به سمت کرمانشاه راه افتادیم. سفر خوب و مختصر مفیدی بود. خدا رو شکر کسایی دور و برمون هستن که وقتی دلت گرفت بتونی کنارشون شاد باشی. ممنون از لطف خواهرزاده های دوست داشتنی مهدی و شهناز خواهر عزیزش که بچه ها نذاشتن نوبت مهمونی بهش برسه و ما فقط خونش مستقر بودیم
راستی نویان جدیدا وقتی بای بای میکنه میگه : "بابای" قربون بابای گفتنت بشم نفس.

نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر!!!!

مرگش یجوریه، انگار یه خونواده یی که از پدر خونواده هیچ دل خوشی نداشت، ولی پدر تقریبا تنها نان آور خونه  بود،  پدرشو از دست داده باشه.  بیشتر ترسناکه!!! 

پایان رژیم جنرال موتورز

سلام. رژیم من دیشب تموم شد و میتونین تجربیات و خاطرات این هفته جنرالی رو تو "بعد نوشت" های پست قبلی بخونین. کلا 3300 وزن کم کردم و از 62.1 به 58.8 رسیدم. و خیلی خیلی بابت تغییر سایز محسوسی که این رژیم بهم بخشید، خوشحالم. 6-5 سانت از دور شکم (برجسته ترین قسمت) و 3-2 سانت از دور باسن کم کردم. ممنون که همراهید.

جنرالی میشوم!

جونم براتون بگه که از امروز یه رژیم یک هفته ای جنرال رو شروع کردم.این رژیم  که به جنرال موتورز (GM) معروفه، یه رژیم سم زدایی بدنه.  برنامه رژیم رو میذارم شاید به کارتون بیاد:

"

 

رژیم لاغری 7 روزه جنرال موتورز

 

اولین روز رژیم لاغری ( میوه‌های تازه ) : روز اول مهمترین روز این رژیم لاغری است ، می‌توانید تا هر اندازه‌ که میخواهید و از هر نوع میوه‌ای که دوست دارید به جز موز استفاده کنید. میوه‌هایی مثل هندوانه و طالبی بسیار عالی هستند ، هر زمان که احساس گرسنگی کردید یک میوه بخورید.

 

دومین روز رژیم لاغری ( سبزیجات ) : در روز دوم تا جایی که دوست دارید از انواع سبزیجات خام یا پخته مصرف کنید ، برای پختن سبزیجات به هیچ عنوان نباید از روغن استفاده کنید ، سیب‌زمینی هم جز‌و سبزیجات به حساب می‌آید و میتوانید به صورت آب‌پز یا بخارپز در ابتدای روز مصرف کنید تا کربوهیدرات آن در طول روز بسوزد و مصرف شود.

 

بعضی از بهترین سبزیجاتی که می‌توانید برای روز دوم برنامه‌ غذایی‌تان استفاده کنید عبارتند از لوبیا ، هویج ، بروکلی ، خیار ، کاهو ، کلم و … ، یادتان نرود که ۸ تا ۱۲ لیوان آب روزانه‌ را حتما مصرف کنید.

 

سومین روز رژیم لاغری ( ترکیب میوه‌ها و سبزیجات ) : در روز سوم میتوانید هم از سبزیجات و هم میوه‌ها به وفور استفاده کنید تا بدن برای چربی سوزی روزهای آینده اماده شود، اما سیب‌زمینی و موز مصرف نکنید.

 

چهارمین روز رژیم لاغری ( موز و شیر و سوپ ) : در روز چهارم می‌توانید ۸ عدد موز و ۳ لیوان شیر مصرف کنید، باید سهم موز و شیرتان را طوری در طول روز تقسیم کنید که احساس گرسنگی نکنید(البته می توانید تعداد مصرف موز را کاهش دهید.) همچنین می توانید سوپ مورد علاقه تان را درست کنید و هرقدر دوست داشتید از آن میل کنید. خوردن موز بسیار مهم است زیرا به بدنتان کمک می کند تا تعادل سدیم و پتاسیم بدن خود را پس از سه روز جبران کنید. اگر این برنامه را رعایت کنید به هیچ عنوان در طول روز احساس گرسنگی نخواهید کرد.

 

پنجمین روز رژیم لاغری ( گوشت و گوجه‌ فرنگی ) : روز پنجم روز خوردن گوشت و گوجه فرنگی است؛ یعنی در کل تقریبا 6 یا 7 عدد گوجه فرنگی و دو وعده گوشت 300 گرمی میل می کنید. گوشت را به صورت همبرگری تهیه کنید تا خوردن آن راحتتر باشد. سعی کنید تمام گوجه فرنگی ها را بخورید اما چنانچه نتوانستید همه گوشت را بخورید، مشکلی پیش نمی آید. توجه داشته باشید که حتما زیاد آب بنوشید تا اوریک اسید حاصل از هضم گوشت از بدنتان دفع شود. گوشت حاوی آهن و پروتئین و گوجه فرنگی حاوی فیبر است که باعث می شود هضم راحتتر اتفاق بیفتد.

 

ششمین روز رژیم لاغری ( گوشت و سبزیجات ) : در روز ششم رژیم مجددا به همان میزان یا کمتر گوشت بخورید اما اینبار گوجه فرنگی را با انواع سبزیجات دلخواهتان جایگزین می کنید. در این روز شما کاملا می توانید شاهد تغییرات فیزیکی خود باشید. حتما آب زیاد بنوشید.

 

هفتمین روز رژیم لاغری ( برنج قهوه ای، آب میوه و سبزیجات ) : این آخرین روز رژیم است و در این روز می توانید برنج قهوه ای و آبمیوه طبیعی و هر چقدر دوست دارید سبزیجات موردعلاقه‌تان را بخورید ، این بهترین روز کل هفته‌تان خواهد بود.

 

پس از رژیم متوجه کاهش وزنی حدود 4 – 8 کیلوگرم خواهید شد ، خواهید دید که پوستتان بسیار شفاف‌تر از قبل شده و دستگاه گوارشتان بهتر از قبل عمل می‌کند ، برای همه افرادی که برای کم کردن اضافه‌وزن به خودشان گرسنگی می‌دهند این سالم‌ترین و سریع‌ترین راه برای پایین آوردن وزن است.

 

توجه : این رژیم حداکثر 1 بار در ماه پیشنهاد میشود ، پیش از هر رژیم غذایی برای کاهش وزن حتما با پزشک خود مشورت کنید و در صورت لزوم از ویتامین ها و مکمل های غذایی با تجویز پزشک استفاده نمایید.

 

مهمترین نکته در رژیم این است که به هیچ عنوان نباید گرسنه بمانید ، گرسنگی کشیدن نتیجه عکس می‌دهد ، این برنامه میزان و نوع دقیقی از مواد غذایی را به شما پیشنهاد می‌دهد تا مطمئن شوید که همیشه سیر هستید."

از امروز من و مهدی و مامان و بابا رژیم رو شروع کردیم. تا الان که من خیلی روبراهم. صبحونه یه سیب و یه خرمالو خوردم. ساعت 12 یه به و یه لیمو شیرین و نهار هم یه خیار و یه گلابی و یه خرمالو و یه انار. دوستایی که گرفتن میگن حدودا دو کیلویی کم کردن ولی کاهش سایزشون خیلی محسوس بوده! منم زیاد اضافه وزن ندارم. امروز صبح 62.1 کیلو بودم. امیدوارم کاهش سایزم محسوس باشه

پنجشنبه بعدازظهر به همراه همکارا، رفتیم دیدن نوزاد یکی از بچه ها "نیکا" خانوم. جونم براتون بگه که من عملا از مهمونی چیزی نفهمیدم بس که دنبال نویان بودم! همه چی براش جدید بود و میخواست همه جا سرک بکشه. تعدادمون هم زیاد بود و ای یه کمی هم غریبی میکرد.میخواست بره تو تخت نیکا و با آویز تختش بازی کنه! آویز تخت هم خراب بود و کوکش کار نمیکرد! آقا هم غرررر که چرا کار نمیکنه  غریبی میکرد و تو جمع نمیرقصید،  ولی به دور از چشم بقیه کلی قر میداد میخواست مثل خونه خودمون محتویات کابینت و کمدها رو بیرون بیاره آخرش به همکارم گفتم یه قابلمه و یه قاشق چوبی بهش بده تا باهاشون بازی کنه. خوب بود و حسابی بازی کرد ولی نمیدونم با چه قدرتی این قاشق رو کوبید لبه قابلمه، که نصف قاشقه پرید!!!!! آخراش هم برای همکارام بوس میفرستاد و دلبری میکرد! قربونش برم من که با تموم شیطونی هاشم عاشقشم و دلم نمیخواد یه لحظه بدون نویان جایی برم، حتی اگه راحت تر باشم!

جمعه شب هم رفتیم فضای سبز نزدیک خونه. خدا میدونه که چقدر خوشحال بود و دوید و بازی کرد و من با تک تک قدم هاش خندیدم. جدیدا یاد گرفته رژه میره پاهاشو بلند میکنه و محکم میکوبه و کلی ما رو میخندونه! جایی هم که احساس خطر کنه از ما میخواد دستشو بگیریم. همچین پسر عاقلی دارم من! باز هم به زور راضی شد بیاد خونه ولی خدا رو شکر گریه نکرد.

بعد نوشت 1: امروز، روز دوم رژیم جنرالم رو میگذرونم. جالبه بدونین امروز صبح 60.9 کیلو بودم! حالا نمیدونم لاغر شدم یا معده و رودم تخلیه شدن! دیروز بعدازظهر یه کمی سخت بود. اصلا گرسنه نبودم ولی انرژی نداشتم و بیحال بودم. یه کمی هم سرم منگ شده بود و درد میکرد، ولی قابل تحمل بود.

امروز صبح سیب زمینی رو خلالی کردم و اول ریختم تو آب تا چند جوش بخوره. بعد تو تابه رژیمی( Happy call ) و بدون روغن سرخش کردم. خیلی خوب شد و چسبید. امروز با کوله باری از هویج و کلم و کاهو و گل کلم راهی اداره شدم.برای نهار لوبیاسبز و سیب زمینی و پیاز و هویج و سبزی رو به شکل سوپ درآوردم. جالبه بدونین که خیلی چسبییییید!!!! شلغم هم پختم ولی هنوز نخوردم. خدا کنه بتونم تا آخرش دووم بیارم. (مامانم دیشب سردرد شدید و تهوع گرفت و رژیمش رو شکست. البته خودش میگفت شب خوب نخوابیده و سردردش ربطی به رژیم نداشته.)

راستیییییییییییییییییییییییی:



امیدوارم سالی سرشار از صلح و آرامش برای همگان باشه.....

بعد نوشت 2 : امروز روز سوم از رژیم 7 روزه جنرال موتورز رو سپری میکنم. دیروز عالییییییی بود. اینقدر سرحال بودم که با نویان رفتیم کالسکه سواری و پیاده روی. خیلی روز خوبی بود. مابقی ساعات دیروز رو با کاهو و کلم و گل کلم و هویج و شلغم گذروندم.اصلا سخت نبود خدا رو شکر. امروز صبح 60.6 کیلو بودم. صبحونه یه سیب و یه خرمالو خوردم و آببببب. برای نهار هم لوبیاسبز و پیاز و هویج و گوجه و سبزی رو به شکل سوپ پختم. شلغم و کاهو و کلم و گل کلم و خیار و به و نارنگی هم آوردم. امیدوارم امروز هم خوب باشه

خیلی برام جالب بود، دیشب ساعت حوالی سه شب، نویان بیدار شد و هرکاری کردم نتونستم نگهش دارم و میخواست بره پایین تخت. فکر کردم میخواد بره تاب بازی کنه ولی به سمت آشپزخونه و آب هدایتم کرد. پسرم تشنش بود!!!! الهی فداش بشم من. آب خورد و بعد شیر و بعد هم لا لا.....

بعد نوشت 3: امروز روز چهارم جنرالی شدنم رو میگذرونم. خدا رو شکر خوبم و ترازو امروز صبح 60.1 کیلو رو بهم نشون داد. دیروز هم سخت نبود و خوب گذشت.شب هم رفتیم پارک کوهستان و یکمی هم کوه نوردی کردیم! البته در حد 10 دقیقه  عمو بهرام و خانومش اومدن دنبالمون و من و نویان و مامان و بابا رفتیم ددر. کلی نویان ذوق کرد و تو ماشین رقصید. موقع بالا پایین رفتن از کوه هم بدون غریبی رفت بغل عمو بهرام. فداش بشم من که اینقدر جیگره.

شام هم شلغم و یه نصفه انار خوردم. امروز صبح یه لیوان شیر گرم خوردم و یه دونه موز. در حال حاضر که خوبم. برای نهار هم سوپ کلم پختم. کلم سفید، پیاز، سیر، گوجه، هویج، قارچ، کرفس و سبزی. تا حالا این سوپ رو درست نکرده بودم، ولی شنیدم که سوپ کم کالری خوبیه. خدا کنه بشه خوردش

از خواهرم شنیدم که دکتر تغذیه به جاریش گفته روزی ده دقیقه شیکمش رو تو بده و راه بره. میگن بعد از سزارین برای قوی شدن عضلات شکم خیلی خوبه. حالا از امروز این ده دقیقه هم به برنامم اضافه شده. خدا کنه جواب بده.  البته امروز دو تا از همکارام گفتن خیلی تغییر کردم و بهم کلی انرژی دادن 

بعد نوشت 4: بالاخره رسیدیم به روز 5 ام رژیم. روز رویایی مجاز به خوردن گوشت که بدجوری این روزها انتظارش رو میکشیدیم   اول از همه بگم امروز صبح ترازو حسابی خوشحالم کرد و بالاخره عددش زیر 60 اومد. 59.7. جیغ و دست و هوراااااا

دیروز حدودا 4.5 موز بیشتر نخوردم. یکی صبحونه، یکی قبل ظهر، یکی یه ساعت بعد ناهار، یه نصفه عصر و یه دونه شب. شیر هم یه لیوان صبح، یکی عصر و یکی شب. جالبه بدونین سوپ کلم نه تنها قابل خوردن بود، بلکه خیلی هم خوشمزه بود! دیروز هم حالم خیلی خوب بود و اراده ام هم محک خورد. یه جلسه مهم با روسا و بازرسین دولت داشتیم و میز پر بود از میوه و شیرینی و آب میوه و ... خلاصه همه چی چشمک میزد ولی سهم من یه شیشه آب معدنی و یه دونه موز بود و من خیلی خوشحالم که علیرغم تعارفات فراوون تونستم مقاومت کنم. تنها مشکل دیروزم با عرض پوزش کمی نفخ بود که فکر میکنم به خاطر مصرف شیر داشتم. 

امروز صبح 200 گرم گوشت چرخی (برای من و مهدی) رو با پیاز رنده شده تو فر گذاشتم و با یه دونه گوجه خوردم. برای نهار هم برش گوشت کبابی درست کردم. 500 گرم (برای دو نفر) گوشت رو نواری خورد کردم و ده دقیقه تو پیاز رنده شده و آبلیمو و گشنیز جعفری خورد شده و نمک و فلفل استراحت دادم و بعد گذاشتم تو فر. بعد 4 روز ندیدن رنگ گوشت، حتی خامش هم منو مسخ میکرد و برای امروز لحظه شماری میکردم. منه زاگرس نشین عاشق گوشت، عجب اراده ای کردم و 4 روز لب به گوشت و فرآورده های گوشتی نزدم!  کاش خدا به همه مردمم اینقدر قدرت خرید بده که بتونن در حد نیازشون گوشت مصرف کنن آممین 


 

دیروز شیکمم رو تو دادم و راه رفتم. 20 دقیقه هم هولاهوپ زدم. 60 تا هم درازنشست رفتم.

از پاره تنم هم بگم که عاشق نماز خوندنه و وقتی میگم بیا بریم نماز بخونیم، با سرعت میره سمت کشویی که چادر و جانماز من اونجاس و تو مدت نماز خوندن من با تسبیح و جانماز من بازی میکنه. منم مجبورم مهر رو تو دستم بگیرم که آقا برش نداره قربونش برم دیشب ( 14 دی 1395) سرش رو میذاشت رو جانماز مثلا داره سجده میکنه و حسابی منو به وجد آورد

اینم عکس دیروز( 14 دی 1395) وروجک مامانه که با پدرجون مادرجونش، رفتن باغ پدرجون و حسابی شیطونی کردن.

بعد نوشت 5: امروز 6امین روز جنرالی شدن رو هم پشت سر میذاریم.  امروز صبح،  وزنم 59.5 بود و تغییرات بدنم رو کاملا حس میکنم. تقریبا دیگه شیکم ندارم هورااااا فقط خدا کنه برنگردههه!!! 

دیروز 6 تا گوجه خام خوردم. برای شام هم پیاز رو رنده کردم و تفت دادم.  بعد 300 گرم (برای من و مهدی)  گوشت چرخی رو بهش اضافه کردم.  5 تا گوجه رو هم پوست کندم و نگینی خورد کردم و بهش اضافه کردم و  تفت دادم. شبیه غذایی به اسم " واویشکا " شمال.  دیروز هم روز خوبی بود و راحت گذشت.  البته جا داره بگم حس سبکبالی روزهای گیاه خواری عالی بود واقعا. 

دیروز 60 تا درازنشست، تو دادن شیکم و یه ساعتی پیاده‌روی و کالسکه سواری هم قسمتی از برنامم بود.

از روز ششم رژیم بگم که صبحونه سوپ کلم خوردیم و برای نهار هم نیم کیلو (برای دونفر)  گوشت گوساله رو نازک نازک بریدم،  شب تا صبح تو پیاز رنده شده و نمک خوابوندم و تو فر گذاشتم و با کاهو تازه سرو کردم که عالی بود.  کاهو، کلم، هویج،  خیار و گل کلم هم دیگر سبزیجاتی بود که تا حالا استفاده کردیم.  برای عصرونه هم لبو داریم. 

دیشب نویان اصلا خوب نخوابید و تقریبا تا صبح شیر خورد! ولی صبح حسابی بهش خوش گذشت.  با مامان و بابا و پدرجون، مادرجونش رفت باغ پدرجون و کلی خاک بازی کرد!!!! البته بیشتر رفته بود تو باغ کناری و اونجا بازی میکرد!!!! خیلی خیلی شیطون شده،  خدا به دادمون برسه.... 

بعدنوشت 6: امروز روز هفتم و آخرین روز جنرالی شدن رو تجربه میکنیم.  خیلی حس خوبیه که فردا صبحونه میخورممم،  نون و پنیر و گردو و... 

امروز صبح 58.9 بودم و از این بابت خیلی خوشحالم خیلیییی 

دیشب 200 گرم (برای دو نفر)  گوشت چرخی رو کباب تابه ای کردم (البته  بدون روغن،  تو فر) و خوردیم. البته من از سهم خودم برای نهار امروز نویان هم برداشتم. 

تو دادن شیکم و بیشتر از یکساعت پیاده‌روی هم جزء برنامه دیروزمون بود. شبنم خواهرم که خیلی ذوق زده شده بود وگفت آفرین شکمت تخت شده 

حالا بگم از آخرین روز این رژیم دوست داشتنی. امروز صبح 4 تا پرتقال و دو تا لیمو شیرین رو آب گرفتم و خوردیم. مثل بقیه روزهای سبزیجات مجاز،  کاهو و کلم و هویج و...  که بود دیگه.  برای نهار یه پیمونه و نیم برنج قهوه‌ای پختم که البته نیمش برای نویان بود و از یه پیمونه هم 3/4 بیشتر نخوردیم.  همراه برنج، میرزاقاسمی درست کردم البته بدون تخم مرغ.  جاتون خالی، بد نبود. 

عصر و شب هم باید با سبزیجات و شلغم و میوه بگذرونیم.  خدایا میشه فردا صبح 58 کیلو باشم، گرچه خیلی بعیده! 

بعد نوشت 7: بالاخره این رژیم هم تموم شد. گرچه آخرش اونی نشد که دوست داشتم ولی بازم خدا رو شکر. امروز صبح 58.8 بودم و جمعا 3300 کم کردم و واقعا کاهش سایزم چشمگیره. مانتو ادارم بهم زار میزنه و دیشب بلوزی رو پوشیدم که بعد از حاملگی اصلا تنم نمیرفت! تقریبا 6-5 سانتی از دور شکمم (برجسته ترین قسمت شکم) کم شده و 3-2 سانتی از باسن. خیلی خیلی رژیم خوبی بود. البته حیف که شب آخر نشد که بشه! دیروز بعدازظهر با مهدی و نویان نیم ساعتی شیکممو تو دادم و پیاده روی کردم. از اونور رفتیم خونه مامان و با مامان اینا و شبنم اینا و عمو بهرام و خانومش (دوست قدیمی بابام که من و مهدی هم عاشقشیم) رفتیم و خونه جدید شبنم اینا (تازه خریدن ولی هنوز اسباب کشی نکردن) رو دیدیدم. نویان اونجا حسابی دوید و خوش گذروند. موقع برگشت، عمو بهرام و خانومش تصمیم گرفتن از سه سین (شعبه پیتزا بدون روغن و سوسیس، کالباس) پیتزا بگیرن و بیان پیش ما تا با هم "استیج" ببینیم متاسفانه ساعت 10 شب رژیم من با خوردن چند قاچ پیتزا سبزیجات بدون روغن سه سین شکست (ای کاش پیتزای سبزیجاتش نون و پنیر هم نداشت )  و من خیلی از این بابت ناراحتم. گرچه نمیشد کاریش کرد. مهمون حبیب خداست و حالا که با شام اومده بودن، اگه نمیخوردم ناراحت و موذب میشدن قسمت نبود دیگهههههه.

ولی در کل خیلی خیلی از روندش راضیم. بابا حدودا 4.3، مهدی 3.5، مامان 2 و من 3.3 کیلو کم کردیم. تازه مامان و مهدی خیلی کامل نگرفتن و ناخونک ناخونکی هم زدن ولی تغییر سایز همه مون کاملا مشهوده هورااااااااااا

از امروز هم سعی میکنم یه کمی کمتر بخورم تا وزنم ثابت بشه و دیگه برنگرده. نیم پیمونه برنج رو ( برای دونفر) کم کردم (کلا یه پیمونه برای خودم و مهدی پختم). حذف روغن هم که همچنان جزء برناممه. صبحونه هم 2/3 نون خوردم. برای نهار هم سالاد آوردم که قبلش بخورم و حجم معدمو پر کنه. البته کاملا حس میکنم که معدم جمع شده و خیلی نمیتونم بخورم و دلم میخواد همین وضعیت رو حفظ کنم.ما که کلا هم شام خور نیستیم و شام رو با شیر و خرمایی، میوه ای و ... میگذرونیم.

این رژیم رو به کسایی که بچه زیر یکسال و شیر مادری دارن، یا بچه شون بالای یکساله ولی خوب غذا نمیخوره، توصیه نمیکنم. چون شیر رو یه کمی کم میکنه. البته برای نویان که خداروشکر خوب غذا میخوره شیرم کافی بود.به نظر من شیر مادر حق الناسه. قبل اومدن این فرشته ها که شیری در کار نبوده، پس بهتره یه کم دیگه تحمل کنین.

و چه حس خوبیه عطر برنج ایرانی  پلوپز و عطر مسخ کننده تر قورمه سبزی آرامپز! بعد از یه هفته نخوردن غذاهایی که یه عمر باهاشون خو گرفتی،نون و پنیر و گردو چایی صبحونه. عجب لذتی داره خوردن! خدایا شکرت بابت بخشیدن این لذات به ظاهر ساده ای  که تا خودتو ازشون محروم نکنی قدرشونو نمیدونی.

راستی یه چیز بامزه از نویان بگم . جدیدا سعی میکنه خودش جورابشو بپوشه جورابو دستش میگیره و میچسبونه به پاهاش .

یه عروسک خرس خواب هم خونه مامانم هست که فشارش میدی خروپف میکنه. جدیدا نویان اونو فشار میده و باهاش میگه : "خخخخخخ پووووفف (البته قسمت پوفش رو دقیقا عین خروپف ادا میکنه)"

دیروز 17 دی 1395 هم برای اولین بار رفت کنار رادیات و تکرار کرد: "دااااا" یعنی "داغ". الهی که درد و بلات به جون من بیاد، عروسک شیرین و خوردنی مامان.

دیشب حوالی ساعت 3 شب باز هم بیدار شد و آب خواست. بعد آب خوردن، سعی کردم بهش شیر بدم، ولی ممانعت کرد و رفت سرشو گذاشت رو صورت بابا مهدی و اینقدر خودشو لوس کرد تا بابا بیدارشد و بردش تاب تاب!!!! برای تاب بازی کردن مهدی رو به رسمیت میشناسه البته گیج خواب بود و زود رضایت داد که شی شی بخوره و بخوابه.

دیشب یه اتفاق خیلی بد هم افتاد نویان شیطون با پیشونی از رو روروئکش افتاد روروئک دیگه برای سنش کوچیکه. همش ازش بالا میکشه.گفتم امروز مهدی جمعش کنه و ببره انباری.  البته موقع افتادن، خیلی خوب خودشو کنترل کرد و ضربش محکم نبود، ولی خیلی ترسید و گریه کرد و من هم کلی غصه خوردم میدونم که بچه تا بزرگ بشه هزاران بار زمین میخوره ولی نمیدونم چرا باز هر بار که همچین اتفاقی میوفته دلم آروم نمیگیره! خدا خودش نگهبانه این فرشته های دوست داشتنی باشه. آممین




همین روزها می آید!!!

امروز فهمیدم که شبنم (آبجی وسطیه) دیگه جلوگیری نمیکنه. ایشالا که خدا به همین زودی ها یه کنجد نانازی تو دلش بکاره و یه همبازی خوب برای نویان جونم بفرسته. امروز میگفت تکرر و سوزش ادرار داره! به همراه دلدرد و تهوع!!!! گفتم بی بی چک بذار که گفت 16 ام موعد پریشه! پس به  احتمال زیاد به خاطر نی نی نیست! امیدوارم که همه چی خوب پیش بره و بهترین ها در انتظارشون باشه.آممین...