قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

روزهای پر استرس

این روزها اصلا حال روحی خوبی ندارم. مثل تمام شروع قراردادهای دیگه!!!! این قراردادهای دو ساله آخرش همه رو دیوونه میکنه!!! بهمن ماه سال 89 بود که با هزار امید و آرزو تو دوره استخدامی شرکت کردیم و بعد از کلی نیرو گذاشتن و درس خوندن و امتحان دادن، بالاخره جذب شدیم. وای که چه روزهایی بود. برف زیادی باریده بود و کل اهل خونه رفته بودن برف بازی و ... و من جزوه هامو زیر ورو میکردم که چیزی از قلم نیوفته و آزمون رو قبول بشم. دو تا آزمون بود یکیش نفر دوم شدم اون یکی دقیق یادم نیست سوم یا چهارم بودم. انگار دنیا مال من بود. فکر میکردم دیگه راحت شدم. از حق التدریس تو دانشگاه درس دادن و آخرش پول قابل بحثی بدستت نیومدن! از کار تو کارخونه سیم و کابل با یه محیط کارگری و مردونه تو شهرک صنعتی خارج از شهر و ...

تا مجوزهامون صادر شه کلی طول کشید و چقدر نشستن حتی دم در اداره و انتظار برای شروع کار برامون دلنشین بود!!!! اون روزها نمیدونستیم که این ماراتن دوره و امتحان آخر راه نیست و ما هر لحظه و هر ثانیه باید سایه تعدیل رو به دوش بکشیم!!! اون موقع نمیدونستیم که بعد از ما ده ها نفر بدون آزمون و تنها با کمک بند "پ" اضافه میشن و از ما هم مهمتر میشن و پست های ما رو درو میکنن!!! درس خوندن و دوره رفتن ما محدود به شروع کار نشد و چون پست هامون کاملا تخصصی بود دوره های ضمن خدمت زیادی رو گذروندیم که به خاطرشون مجبور بودیم تهران رفتن و هفته ها دوری از خونواده رو تحمل کنیم. و ای کاش این ها آخر ماجرا بود!!!! هر دو سال یکبار که مناقصه انجام میشه و شرکت جدید میاد، ترس از تعدیل همه مونو به جون هم میندازه!!! جنگ برای بقا!!!! و چقدر من از این بازی تلخ بیزارم!!!! دو ساله پیش، وقتی فقط نویانم دو ماهه بود، حق مسلم من و پسر کوچولوم خورده شد و گفتن اگه نیومدی دیگه نیا!!! نفر جات میذاریم!!! به این بهونه که قرارداد تموم شده!!! و چقدر تصمیم به موندن یا رفتن برام سخت بود. چقدر اون روزها عذاب کشیدم و حالا قراردادی دیگه!!! لبریز از تعدیل نیروی انسانی!!! و یه بازی تلخ که شروع شده و تهش نامعلومه!!!! اولش خوشحال بودم که واحد ما تعدیل نداره ولی طرز تفکر عقب مونده یه عده، آتش تعدیل رو به قلب من هم رسوند!!! واحدهایی تعدیل دارن که نیروی کارشون آقا هستن و امان از تبعیض جنسیتی!!! امان از تصمیم های بی پایه و اساس. لعنت به دید مریض!!! میدونم اگه واحد منم تعدیل داشت حالم خیلی خراب میشد. شاید افسردگی میگرفتم. مدت ها گریه میکردم چون مسیر زندگیم رو به امید آینده ای بهتر تغییر دادم و به هیچ رسیدم!!! ولی الان خیلی خیلی خیلی عصبانیم!!!! چون نگاه جنسیتی و صرفا زن بودن من، منو به سمت تعدیل میبره!!!! چرا؟!!!! من متخصص کاربلد برم که آقایی که هیچی از کار من بلد نیست بیاد جام، چون واحد اون تعدیل داره؟!!!! این انصافه؟!!! من با این همه تخصص و 7 سال سابقه کار و یه دنیا دوره رفته و یه عالمه تشویقی باید برم، فقط چون زنم!!!!!! این ظلم مسلم نیست؟!!!!! این تبعیض جنسیتی نیست؟!!!! چرا کسی که هیچی از واحد من نمیدونه حق داره بمونه تنها چون مرده!!!!!! خدایا تا کی قراره به زن ها ظلم بشه؟!!! تا کییییییی؟!!!!!

اصلا حال خوبی ندارم و تا هر جایی که پام برسه این تبعیض جنسیتی رو فریاد میزنم. دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. حیفه 7 سال از بهترین سال های زندگیم که سعی کردم تو کارم بهترین باشم و بودم. دو سال پیش به بهانه زن بودن و بچه کوچیک داشتن، پستم رو (که پست بالایی بود) ازم گرفتن و حالا...

نمیدونم این حرف ها فقط برای دیدن عکس العمل ماست یا قراره اجرایی بشه!!! فقط میدونم این بار دیگه کوتاه نمیام. اینبار دیگه از حقم نمیگذره. اینبار میخوام تا خوده خدا فریاد بزنم و حقمو بگیرم. این شغل مسیر زندگی منو تغییر داد. من خودمو خوب میشناسم. اگه وارد این کار و چالش هاش نشده بودم الان قطعا دکترامو گرفته بودم و دنبال چیزهای دیگه ای بودم. لعنت به فکر مریض. لعنت به دیدگاهی که زن رو جنس دوم میبینه. لعنتتتتت

کجای دنیا شایستگی آدما به جنسیتشونه؟!!!!! خدایا خودت کمکمون کن. کمک کن کسی بمونه که لیاقت موندن داره. لطفا برام دعا کنین. خواهش میکنم. من حتی یه روز بعد از درسم بیکار نبودم. بیکاری منو از بین میبره. به شدت محتاج دعاهاتون هستم.




کمی هم از نویانم بگم که امروز 22 ماه رو تموم کرد و وارد 23 ماهگی شد. نویانی که اگه کمی این درد جدید رو از خودم دور میکنم و سعی میکنم لبخند بزنم، فقط به خاطر بودن اونه. پسری دیگه همه کلمات رو میگه. البته هنوز نمیتونه جمله بسازه ولی پیشرفتش تو ادا کردن کلمات عالیههههه. عاشق "بالوله" ( فالوده) شده. رفته بودیم بستنی نعمت و سفارش هویج بستنی داده بودیم. میز بغلیمون یه آقا و خانومی بودن که فالوده میخوردن. پسری گیر داد که فالوده میخواد. به آقاهه میگفت "عموووو" و به فالودش اشاره میکرد. کلی خندیدیم و براش فالوده خریدیم و حسابی خورد. ساندویچ هم که عاشقشه. راستی اگه تو شهرتون فست فود "شاورما shaverma" شعبه داره، حتما امتحانش کنین عالیهههه. ظاهرا تو کانادا، لبنان، ترکیه و کلان شهرهای ایران شعبه داره.
نویانی هم عاشق ساندویچ مخصوص گوشت شاورماست. وقتی تموم شد گریه میکرد و دوباره میخواست.
هفته پیش مهناز (خواهر مهدی) و پسرش از تهران اومدن خونه ما و 5 روزی رو مهمون ما بودن. خیلی خوب بود. نویانی حسابی با عمه جور شده بود و باهاش بازی میکرد. با عمع عمع گفتنش حسابی دلبری میکرد.حیف که دو روز آخر به خاطر بحث های اداره اعصاب من خراب بود و نتونستم اون جور که باید خودمو کنترل کنم. گرچه میدونم درک مهناز خیلی بالاست و منو درک میکنه.

ملکه ریاضی ایران پر کشید

چقدر بده که بعد از مردن یکی تازه بفهمیم کی بوده!!!من فقط میدونستم مریم میرزاخانی یه نابغه ریاضیه ولی هیچ وقت در موردش تحقیق نکردم و امروز که سوابقش رو خوندم، بیشتر افسوس خوردم که چرا مریم میرزاخانی ها باید از این دنیا برن ولی...

خیلی براش ناراحت شدم خیلیییی. مخصوصا برای دخترکوچولوش. روحش شاد... 

"مریم میرزاخانی متولد۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۶، تهران، ریاضی‌دان ایرانی و استاد دانشگاه استنفورد است. وی در سال ۲۰۱۴ به خاطر کار بر «دینامیک و هندسه سطوح ریمانی و فضاهای پیمانه‌ای آنها» برنده مدال فیلدز شد که بالاترین جایزه در ریاضیات است. وی نخستین زن و نخستین ایرانی برنده مدال فیلدز است. 

زمینهٔ تحقیقاتی او مشتمل بر نظریه تایشمولر، هندسه هذلولوی، نظریه ارگودیک و هندسه هم‌تافته است.

مریم میرزاخانی در دوران تحصیل در دبیرستان فرزانگان تهران، برنده مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی در سال‌های ۱۹۹۴ (هنگ‌کنگ) و ۱۹۹۵ (کانادا) شد و در این سال به عنوان نخستین دانش‌آموز ایرانی جایزه نمرهٔ کامل شد. وی نخستین دختری بود که به تیم المپیاد ریاضی ایران راه یافت؛ نخستین دختری بود که در المپیاد ریاضی ایران طلا گرفت؛ نخستین کسی بود که دو سال مدال طلا گرفت و نخستین فردی بود که در آزمون المپیاد ریاضی جهانی نمرهٔ کامل گرفت.

سپس در سال ۱۹۹۹ کارشناسی خود را در رشته ریاضی از دانشگاه شریف و دکترای خود را در سال ۲۰۰۴ از دانشگاه هاروارد به سرپرستی کورتیس مک‌مولن از برندگان مدال فیلدز گرفت.

از مریم میرزاخانی به عنوان یکی از ده ذهنِ جوان برگزیدهٔ سال ۲۰۰۵ از سوی نشریه پاپیولار ساینس در آمریکا و ذهن برتر در رشتهٔ ریاضیات تجلیل شد.

میرزاخانی برنده جوایزی چون جایزه ستر از انجمن ریاضی آمریکا در سال ۲۰۱۳، جایزه کلی و مدال فیلدز در سال ۲۰۱۴ است.

وی از یازدهم شهریور ماه ۱۳۸۷ (اول سپتامبر ۲۰۰۸) در دانشگاه استنفورد استاد دانشگاه و پژوهشگر رشتهٔ ریاضیات است.

پیش از این، او استاد دانشگاه پرینستون بود"

1396/04/24

اوج و فرود زندگی




عکس بالا مربوط به جمعه 9 تیره که شبنم جون بابت حضور کارن عزیز، همه رو نهار به رستوران "نارون " دعوت کرد و کلی به همه خوش گذشت. 
این روزها زندگی بالا و پایینش رو زیاد نشونمون داد. تعمیرات خونه مامان اینا بیشتر از تصورمون طول کشید. اون طفلی هام خونه ما و شبنم و مامانی چرخیدن.  افسوس که یه بی ملاحظگی من و مهدی و جر و بحث سر مساله ای به کوچیکی داغ کردن نون صبحونه،  یه دعوا و دلخوری بین ما ایجاد کرد و چقدر افسوس خوردم که مامان و بابا مهمون ما بودن و از دیدن بحث ما ناراحت شدن! کاش بیشتر هوای همدیگه رو داشتیم و بعد از یه اشتباه کوچیک،  ادامش نمیدادیم و اشتباه های بزرگ تری نمیکردیم!!! البته بعدش از همه معذرت خواهی کردیم ولی میدونم که، گرچه خوب میدونن بین هر زن و شوهری بحث پیش میاد و هیچ ربطی هم به اونا نداشته،  ولی فراموشش نمیکنن!بیخیال... 



حالا از سری بازی های خلاقانه من و نویان جونی بگم. بازی اول 
مواد لازم : سبد لباس چرک کودک یک عدد،  شیرازه در رنگ و سایزهای مختلف به تعداد لازم خخخخخ 
مسئولیت گل پسری، وارد کردن شیرازه ها مناسب با سایز شیرازه و سوراخ های سبد بود.  که گاهی هم موفق نمیشد و غر میزد که مامان انجام بده.  بازی خوبیه،  پیشنهاد میدم حتما امتحانش کنین. 



بازی دوم هم که بازی مورد علاقه بچه هاست.  عشق به قابلمه و آب تو خونشونه! تو این بازی آب رو بین دوتا ظرف جابه‌جا میکنه.  سعی کنین صبور باشین و از خیس شدن فرش ناراحت نشین.  چیزی نیست تو این گرما زود خشک میشه خخخخ 



دیروز بیستم تیرماه و تولد نازنین ترین مامان دنیا بود. بهترین مامان و خوش اخلاق ترین عمو دنیا،  هر دو تو این روز به دنیا اومدن.  ما هم رفتیم خونه مامانی و برای مامان یه جشن تولد خودمونی گرفتیم. ایشالا که همیشه شاد و سلامت و سایه اش بالای سرمون باشه. 



حالا بگم از ویروس ناخونده نویانی که از پنجشنبه 15 تیر بدون دعوت،  مهمون پسرکم شده بود.  با تب (38.1 از زیربغل ) و اسهال(که البته تعداد دفعاتش زیاد نبود) شروع شد. آی که خدا هیچ فرشته کوچولویی رو مریض احوال نکنه که قوی ترین مادرها هم طاقتش رو ندارن! طبق تجربیات قبلی تصمیم گرفتم کمی صبوری کنم و سریع نبرم دکتر تا هم علایمش ظهور کنه،  هم تعطیلات بگذره و بتونم پیش دکتر خودش ببرم.  ولی سخت گذشت.  تبش نزدیک به موعد استامینوفن دوباره بالا میرفت و بچم بیحال بود.  شنبه رو مرخصی گرفتم و پیشش موندم،  عصر هم رفتیم پیش دکتر میترا همتی. مثل همیشه صبور و مهربون بود.  گفت احتمالا ویروسه که گلو و روده هاشو درگیر کرده.  گفت اگه ویروس باشه تا 72 ساعت تبش ادامه پیدا میکنه و اگه از فردا کم نشد بهش آنتی‌بیوتیک بده.  شربت سرماخوردگی هم روزی سه قاشق مرباخوری تجویز شد که پسری هم خیلی خوب تو خوردن داروهاش همکاری میکرد.  یه کپسول پروبیوتیک هم داد که روزی یه کپسول رو خالی کنم تو ماست و بهش بدم که چون نویان ماست نمیخوره من قاطی شربت بهش میدادم.  این کپسول به بهتر شدن عملکرد روده هاش کمک میکنه.  خدا رو شکر حدس خانوم دکتر درست بود و از یکشنبه علایم بهبودی نویان ظهور کرد و دوباره شد همون پسرک شیطونه دوست داشتنی مامان که مدام میخواد بره پشت پرده و قایم موشک بازی کنه یا چیزی رو تاب بده و بخونه  "تا تا آبیلا ناما ناما ناما نا " خخخخ 
نویانی تقریبا تمام کلمات رو با تغییرات آوایی تکرار میکنه.  اینقدر تعداد واژه هاش زیاد شده که واقعا نمیشه دیگه اینجا نوشتش.  ماشاا به پسرک شیرین مامان.
تاتاتور (تراکتور)، dolo (جلو)، انان (اذان)، dol (گل)، ایدا ایدا (اینجا اینجا)،bebij( ساندویچ،  که عاشقشه و میگه جلو دهنم بگیرین تا گاز بزنم)، آبوم (آلبوم)،  میینا (مضراب)،  اینون (سنتور)، آلی (خالی)، میتین (مهدی)،  bonoon (بیرون)،  و... 
راستی عشق نویان به شنیدن صدای اذان اینقدر زیاده و اینقدر بهونشو میگره، که مهدی اذان رو براش ضبط کرد و روزی n بار تلویزیون خونه ما اذان پخش میکنه!!!! 
یه چیز جالب دیگه اینکه نویان عاشق دیدن آلبومه،  روزی صدبار آلبوم میبینه با دقت تمام!  جالبه بدونین یه عکس از نذری شعله زرد مامان چاپ کردم که منم و نویان و دیگ شعله زرد و دست،  فقط دست مامانی که دیگ رو هم میزنه.  نویان تا به اون عکس میرسه ذوق میکنه و میگه "ماپو ماپو "(مامانی پوران)  و منو مست دقت و حافظش میکنه! 
از بعد بیماری یه کم بدقلق شده،  غذاش خیلی کم شده و گاهی بی دلیل گریه میکنه!  مخصوصا صبح ها که من باید برم اداره!  گیر میده که مدام بهش شیر بدم و اگه برم مثلا دستشویی،  چنان ننه من غریبم بازی ای در میاره و گریه میکنه که بیا و ببین!!!  امیدوارم موقتی باشه و دوباره بشه همون نویان آروم مامان... 
اینم بگم که، یه مادر و پسری هستن که سر کوچه ما گدایی میکنن.  ممکنه مادر و فرزند هم نباشن البته!  مهدی خیلی دلش برای بچه میسوزه.  چند روز پیش با نویان رفته بودن خرید،  مهدی دوتا تی تاب خریده بود و داده بود به نویان تا به پسرک بده و حس خوبی رو تقویت کرده بود.  از کارش خوشم اومد.  هم پول نداده بود و تکدی گری  رو رواج نداده بود، هم دلسوزی کرده بود و به خودش آرامش بخشیده بود و هم کمک کردن رو به نویان یاد داده بود.  آفرین به همسر نمونه من.  


التماس دعا

متاسفانه آزمایش خون غربالگری مرحله اول شبنم مشکوک بوده و نمودارش تو ناحیه خطره دکترش گفته اختلال کروموزومی داشتن کارن، فعلا فقط در حد احتماله. ایشالا برای رد این احتمال، باید آمونیوسنتز و غربالگری دوم رو بده. ممنون میشم آبجی شبنم و کارن کوچولو خاله رو دعا کنین. التماس دعا

حلالی به نام طلاق!

خدا رو شکر میکنم.  امروز خدا رو هزار بار شکر کردم که طلاق رو سر راه ازدواج های نافرجام گذاشت.  هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی،  طلاق باعث اشک شوق من بشه!  امروز دخترعموم بعد از 8 سال و دو روز زجر خودش و خونوادش،  بالاخره با رای قاضی،  غیابی طلاق گرفت و رسما آزاد شد.

  تاریخ اسارت 11 تیر 88، تاریخ آزادی 13 تیر 96!

روز عقدش رو خوب یادمه! انگار از همون روز،  امروز رو میدیدیم!!!  همه ناراضی بودن.  عموم،  پسرعموم،  بابام،  بابابزرگم و... 

دختر عموم 16 سال بیشتر نداشت و فکر میکرد عاشق شده!!!  عاشق مردی پر ادعا که 9 سال از خودش بزرگتر بود!!!  حتی ثانیه ای از این مرد خوشم نیومد!!  حتی یک ثانیه!!!  با ادعای ثروت توخالی!!!  و مسخره کردن خونواده ما که تماما تحصیل کرده ان!! عقده هاشو با مسخره کردن تحصیل کرده ها خالی میکرد.من،  پسر عموم،  شوهرامون و... 

 سعی میکردم همیشه ازش دور باشم،  چون طاقت نمیاوردم و باهاش بحثم میشد!!!  مهدی منو با تمسخر دکتر صدا میزد و از اموالش میپرسید!!!!  به شوهر خواهرم میگفت مگه برق هم دکتر میخواد!!!  سیم هارو آتل میگیرین!!!! با پسرعمو و عموم تا گلاویز شدن و کتک کاری پیش رفت! عمو و خالمو (خالم زن عموم هم هست)  یک شبه پیر کرد. خلاصه که یه لکه ننگ بود. 

بعدها فهمیدیم که ادعای پولدار بودنش هم طبل توخالیه که از نظر من حتی اگه واقعی هم بود، پول به تنهایی مشکلی رو حل نمیکرد چون اخلاق نداشت... 

همه مشکلات از همون شب عروسی شروع شد که دخترعموم تو جیب شوهرش شیشه پیدا کرد!!! البته سال ها بعد به بقیه گفت چون فکر میکرد خودکرده را تدبیر نیست! عموم که تحمل نداشت حرف ها و کارها و محدودیت گذاشتن های مثلا دامادش رو ببینه،  رفت شمال و به قول خودش بدترین سال های زندگیش رو در دوری از بچه هاش تجربه کرد. پسرش تهران بود و دخترعموم حتی اجازه نداشت به پدر مادرش زنگ بزنه!!!  گاهی که مامان بابای من میرفتن بهش سر بزنن،  شوهرش مثلا تیکه مینداخت که اومدین ببینین تنش کبوده یا نه!!!!؟  اومدین جاسوسی؟!!! برین بگین ما با هم خوشیم!!! جالب اینکه ما ندیدیم ولی پگاه بعدها گفت که همیشه کتک خورده! حتی وقتی ناخواسته باردار بوده!!!!  آیلین کوچولو دنیا اومد و بهونه ای شد برای برگشتن عمو اینا ولی هیچ چی تغییر نکرد!!!  دعوا،  کتک کاری و... یه روانی به تمام معنا بود!  هیچ ابایی از بی آبرو کردن دیگران،  حتی پاپوش ناموسی درست کردن برای زنش نداشت!!!  تهدید به مرگ!!!  تعقیب!!!  کتک کاری!!! تا جاییکه وکیل پگاه گفت دوربین مداربسته بذارین و فیلمشو به دادگاه بدین!!!  اینقدر معلوم الحال بود که قاضی هم با وجود تمام قوانین دست و پا گیر و ضد زن ما،  بالاخره حکم طلاق غیابی داد!  گرچه روال اداری و اعتراض زدن و...  نزدیک به یکسال طول کشید!!!! 

تا قبل از این ازدواج فکر میکردم این چیزا ماله تو فیلم هاست!  ولی فیلم نبود!  یه حقیقت تلخخخخخ 

اینقدر تلخ که وقتی روز تولد عموم بهش تبریک گفتم و آرزوی 120 ساله شدن براش کردم،  جواب داد نگو توروخدا،  بسمه هرچی زجر کشیدم!  و چقدر اون روز اشک ریختم... 

امروز بعد از بالای دو سال که پگاه خونه باباشه و هزار دعوا و وکیل و بدبختی بالاخره رسما همه چی تموم شد!!!  گرچه به قول عموم پدر بچشه و این قال تمومی نخواهد داشت!!! 

پگاه تاوان لجبازی و به نظر خودش عشقش رو بیشتر از اونی که حقش بود پس داد،  اما آیلییین!!!!  این دختر که همه سال های زندگیش رو تو جنگ و دعوا و کتک کاری زندگی کرده تاوان چی رو پس میده؟!!!  امسال میره کلاس اول، با کوله باری از مشکلات روحی و روانی!  در عجبم از حکمت خدا!  ناخواسته به این ها بچه داد و بعد.... 

خدایا خودت امروز رو تاریخ شروع رسمی شادی های این خونواده قرار بده.  خودت به آیلین کوچولو کمک کن تا عصبی بودنش رفع بشه.  آیلین مهربون عاشق نویانه و نویان هم خیلی دوسش داره. این بچه ها پاک ترین موجودات زمینن.  این دختر این وسط هیچ گناهی نداره.  اما به خاطر اخلاق های بدش،  کمتر کسی دوسش داره!و افسوس که چقدر چهرش شبیه پدرشه !!!!  وای که چقدر دلم براش کبابه. خدایا خودت به این دنیا فرستادیش،  خودت هدایتش کن.این بچه هیچ گناهی نداره. مسبب تمام رفتارهای بدش،  بزرگتر های دور و برشن!  خدایا خودت مواظب آیلین کوچولو بیگناه قصه ما باش الهی آممین