قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

اوج و فرود زندگی




عکس بالا مربوط به جمعه 9 تیره که شبنم جون بابت حضور کارن عزیز، همه رو نهار به رستوران "نارون " دعوت کرد و کلی به همه خوش گذشت. 
این روزها زندگی بالا و پایینش رو زیاد نشونمون داد. تعمیرات خونه مامان اینا بیشتر از تصورمون طول کشید. اون طفلی هام خونه ما و شبنم و مامانی چرخیدن.  افسوس که یه بی ملاحظگی من و مهدی و جر و بحث سر مساله ای به کوچیکی داغ کردن نون صبحونه،  یه دعوا و دلخوری بین ما ایجاد کرد و چقدر افسوس خوردم که مامان و بابا مهمون ما بودن و از دیدن بحث ما ناراحت شدن! کاش بیشتر هوای همدیگه رو داشتیم و بعد از یه اشتباه کوچیک،  ادامش نمیدادیم و اشتباه های بزرگ تری نمیکردیم!!! البته بعدش از همه معذرت خواهی کردیم ولی میدونم که، گرچه خوب میدونن بین هر زن و شوهری بحث پیش میاد و هیچ ربطی هم به اونا نداشته،  ولی فراموشش نمیکنن!بیخیال... 



حالا از سری بازی های خلاقانه من و نویان جونی بگم. بازی اول 
مواد لازم : سبد لباس چرک کودک یک عدد،  شیرازه در رنگ و سایزهای مختلف به تعداد لازم خخخخخ 
مسئولیت گل پسری، وارد کردن شیرازه ها مناسب با سایز شیرازه و سوراخ های سبد بود.  که گاهی هم موفق نمیشد و غر میزد که مامان انجام بده.  بازی خوبیه،  پیشنهاد میدم حتما امتحانش کنین. 



بازی دوم هم که بازی مورد علاقه بچه هاست.  عشق به قابلمه و آب تو خونشونه! تو این بازی آب رو بین دوتا ظرف جابه‌جا میکنه.  سعی کنین صبور باشین و از خیس شدن فرش ناراحت نشین.  چیزی نیست تو این گرما زود خشک میشه خخخخ 



دیروز بیستم تیرماه و تولد نازنین ترین مامان دنیا بود. بهترین مامان و خوش اخلاق ترین عمو دنیا،  هر دو تو این روز به دنیا اومدن.  ما هم رفتیم خونه مامانی و برای مامان یه جشن تولد خودمونی گرفتیم. ایشالا که همیشه شاد و سلامت و سایه اش بالای سرمون باشه. 



حالا بگم از ویروس ناخونده نویانی که از پنجشنبه 15 تیر بدون دعوت،  مهمون پسرکم شده بود.  با تب (38.1 از زیربغل ) و اسهال(که البته تعداد دفعاتش زیاد نبود) شروع شد. آی که خدا هیچ فرشته کوچولویی رو مریض احوال نکنه که قوی ترین مادرها هم طاقتش رو ندارن! طبق تجربیات قبلی تصمیم گرفتم کمی صبوری کنم و سریع نبرم دکتر تا هم علایمش ظهور کنه،  هم تعطیلات بگذره و بتونم پیش دکتر خودش ببرم.  ولی سخت گذشت.  تبش نزدیک به موعد استامینوفن دوباره بالا میرفت و بچم بیحال بود.  شنبه رو مرخصی گرفتم و پیشش موندم،  عصر هم رفتیم پیش دکتر میترا همتی. مثل همیشه صبور و مهربون بود.  گفت احتمالا ویروسه که گلو و روده هاشو درگیر کرده.  گفت اگه ویروس باشه تا 72 ساعت تبش ادامه پیدا میکنه و اگه از فردا کم نشد بهش آنتی‌بیوتیک بده.  شربت سرماخوردگی هم روزی سه قاشق مرباخوری تجویز شد که پسری هم خیلی خوب تو خوردن داروهاش همکاری میکرد.  یه کپسول پروبیوتیک هم داد که روزی یه کپسول رو خالی کنم تو ماست و بهش بدم که چون نویان ماست نمیخوره من قاطی شربت بهش میدادم.  این کپسول به بهتر شدن عملکرد روده هاش کمک میکنه.  خدا رو شکر حدس خانوم دکتر درست بود و از یکشنبه علایم بهبودی نویان ظهور کرد و دوباره شد همون پسرک شیطونه دوست داشتنی مامان که مدام میخواد بره پشت پرده و قایم موشک بازی کنه یا چیزی رو تاب بده و بخونه  "تا تا آبیلا ناما ناما ناما نا " خخخخ 
نویانی تقریبا تمام کلمات رو با تغییرات آوایی تکرار میکنه.  اینقدر تعداد واژه هاش زیاد شده که واقعا نمیشه دیگه اینجا نوشتش.  ماشاا به پسرک شیرین مامان.
تاتاتور (تراکتور)، dolo (جلو)، انان (اذان)، dol (گل)، ایدا ایدا (اینجا اینجا)،bebij( ساندویچ،  که عاشقشه و میگه جلو دهنم بگیرین تا گاز بزنم)، آبوم (آلبوم)،  میینا (مضراب)،  اینون (سنتور)، آلی (خالی)، میتین (مهدی)،  bonoon (بیرون)،  و... 
راستی عشق نویان به شنیدن صدای اذان اینقدر زیاده و اینقدر بهونشو میگره، که مهدی اذان رو براش ضبط کرد و روزی n بار تلویزیون خونه ما اذان پخش میکنه!!!! 
یه چیز جالب دیگه اینکه نویان عاشق دیدن آلبومه،  روزی صدبار آلبوم میبینه با دقت تمام!  جالبه بدونین یه عکس از نذری شعله زرد مامان چاپ کردم که منم و نویان و دیگ شعله زرد و دست،  فقط دست مامانی که دیگ رو هم میزنه.  نویان تا به اون عکس میرسه ذوق میکنه و میگه "ماپو ماپو "(مامانی پوران)  و منو مست دقت و حافظش میکنه! 
از بعد بیماری یه کم بدقلق شده،  غذاش خیلی کم شده و گاهی بی دلیل گریه میکنه!  مخصوصا صبح ها که من باید برم اداره!  گیر میده که مدام بهش شیر بدم و اگه برم مثلا دستشویی،  چنان ننه من غریبم بازی ای در میاره و گریه میکنه که بیا و ببین!!!  امیدوارم موقتی باشه و دوباره بشه همون نویان آروم مامان... 
اینم بگم که، یه مادر و پسری هستن که سر کوچه ما گدایی میکنن.  ممکنه مادر و فرزند هم نباشن البته!  مهدی خیلی دلش برای بچه میسوزه.  چند روز پیش با نویان رفته بودن خرید،  مهدی دوتا تی تاب خریده بود و داده بود به نویان تا به پسرک بده و حس خوبی رو تقویت کرده بود.  از کارش خوشم اومد.  هم پول نداده بود و تکدی گری  رو رواج نداده بود، هم دلسوزی کرده بود و به خودش آرامش بخشیده بود و هم کمک کردن رو به نویان یاد داده بود.  آفرین به همسر نمونه من.  


نظرات 7 + ارسال نظر
غریبانه یکشنبه 25 تیر 1396 ساعت 20:44

بعد بیماری اشتهاشون کم میشه ..ولی کم کم اشتهاش باز میشه نگران نباش ...
نویان عزیزم سلامت باشه ان شاالله

ممنون عزیزم ایشالا

باران یکشنبه 25 تیر 1396 ساعت 09:29 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com/

سلام
تولد مادرت مبارک ایشالا صد ساله بشن
خدا رو شکر مشکل خواهرت هم حل شده انگار
همیشه شاد باشید

ممنون عزیزم ایشالا که دل شما هم شاد بشه

الهه شنبه 24 تیر 1396 ساعت 13:07

سلام اجی خوبی ان شاءالله که دکتر هم دل خواهرت و خودت رو شاد میکنه و نی نی هم صحیح و سالم به دنیا بیاد

ممنون عزیزم انشاا

marzi شنبه 24 تیر 1396 ساعت 12:06 http://rozegaremarzi.blogsky.com

چقدر دنیای بچه ها زیباست.
خدا مادرتو حفظ‌کنه و تولدش مبارک باشه.
ما هم چند بار جلوی مامانم بحثمون شد و مامانم ناراحت شد ولی بحثمون به خودمون فقط مربوط میشد ولی خب مادرا دلشون میخواد بچه هاشون همیشه شاد و مهربون باشن.
راستی از نی نی خواهرت چه خبر؟

ممنون عزیزم همچنین برای شما. بحث ما هم فقط مربوط به خودمون بود، سر یه موضوع خیلی الکی!!!! نمیدونم چرا تو این مورد جفتمون یه دفعه کم تحمل شدیم مخصوصا مهدی!!! گذشت ما هم بگذریم
والا جواب آزمایش رو گرفته به نظر خودمون مشکلی نیست ولی هنوز نوبت دکترش نرسیده. قطعی بگن مشکلی نیست حتما اعلام میکنم. ممنون که به یادمون هستین

آبگینه شنبه 24 تیر 1396 ساعت 07:57 http://abginehman.blogfa.com

این دست اتفاقا تو همه زندگی ها هس و پدرمادرت هم درک میکنن
تولد مادرتون مبارک
از شبنم و نی نی نازت چه خبر؟ هر روز میام اینجارو چندبار چک میکنم تا خبره خوش بشنوم

سلام عزیزم فدات شم جواب آزمایشش اومده، طبق دانش ما منفیه ولی هنوز دکتر ندیده. منتظرم خبر خوش قطعی بشه ایشالا، بعد اعلامش کنم.

ماری پنج‌شنبه 22 تیر 1396 ساعت 01:19 http://maral-memories.blogfa.com

دیگه داشتم نگران میشدم از نبودنت...
مریضی بچه خیلی سخته، تب . دارو و دکترش یه طرف، بدخلقی و بد غذاییش یه طرف . خداروشکر که بهتر شده

ممنون عزیزم فقط حیف که اخلاقاش کلی تغییر کرده! بدغذا شده، الکی بهونه میگیره! مدام میخواد شیر بخوره!!! خدا کنه به اخلاق قبل بیماریش برگرده!!!

الهه چهارشنبه 21 تیر 1396 ساعت 15:20

سلام اجی خوبی تولد مامانت رو تبریک میگم‌اجی ان شاءالله سایه اش همیشه بالا سر تو و خانواده ات باشه اجی ان شاءالله پسرت هم خوب میشه اجی توکلت به خدا باشه ماشالله چه خوب حرف میزنه اجی

فدات شم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد