قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

جملات دوست داشتنی




شب شد، دوشنبه بدرود گفت، اولین دقیقه‌های سه شنبه 24مرداد 96خودنمایی کرد. من با پسر کوچولوم خداحافظی کردم و راهی اداره شدم. یه شب سخته کاری و یه برگردان مهم که خدا رو شکر با موفقیت انجام شد. کار که تموم شد، سپیده صبح سلام داده بود.



نویانم امروز 23 ماهه شد و چیزی به تولد دوسالگیش نمونده. باورش خیلی برام سخته که این روزهای پرشتاب به دوسالگی پسرم نزدیک و نزدیک تر میشن!!!
23 ماهگیت مبارک نفس مامان



جمله های شیرین، شیرین تر از هر چی که تو زندگی تجربش کردم.کاش زمان متوقف میشد و من بیشتر و بیشتر مالک این روزها بودم. لهجه شیرینش، جملات گسستش، مکث های بین کلمات و حرکت تایید سرش، خدا میدونه با قلب من چی کار میکنه این جمله های پاره پاره.



نویانه عشق آبه من "بیلیم ایتخر آپ"(بریم استخر آب بازی کنیم).
از بابا مهدیش خواست که ماشینش رو بالای تختش بذاره و بابا مهدی گفت بلد نیستم، و شیرین زبونی پسری، پدرجون رو مجاب کرد که ماشینشو بالا ببره و ذوق تماشاییش دیدنی بود:
"بابادون بلده نیست، ددون بلده، مایین بیاد بالا"
(باباجون بلد نیست، پدرجون بلده ماشینو بیاره بالا)
و ده ها جمله شیرین دیگه!لهجش طوریه انگار یه خارجی زبان، همکلامم شده!!!چقدر این حس شیرینه. 




عشق ماشین تو خونشه، این پارکینگ هم باباجونش براش درست کرده. عاشق 206 عمو سعیدشه و بابا جون به زحمت یه 206 پلیس براش پیدا کرد. خدا رو شکر به عنوان"ما دیدید"(ماشین عمو سعید)به رسمیت میشناستش، عاشقشه و اگه نبینتش دلتنگش میشه و دنبالش میگرده.
چرخ یکی از ماشین هاش شکسته بود و مهدی با هر زحمتی بود براش درستش کرد. چنان خوشحال بود که نگوووو" babadoon maeeen dolost dade"(باباجون ماشین درست کرده)
تو اتاقش دراز کشیده بود و مادرجون چراغ اتاقش رو روشن کرد. نور چشماشو اذیت کرد.با اشاره به لوستر"ein bade at boloo"
(این بده، ات، برو)اشاره به چراغ های کوچیک تزیینی اتاقش"ein oobe"(این خوبه)



با اینکه با تموم وجودم سعی کردم از حضور پسرم لذت ببرم ولی باز هم انگار کم کاری کردم!!! 
عاشق اتاقشه و ساعت ها باید کنارش بشینی تا تو اتاقش بازی کنه. دستت رو میکشه و با"ootakh"(اتاق) گفتن هاش راضیت میکنه همراهش بشی.
بامهارت فوق العاده ای از تختش بالا می کشه!
یه بازی جدید هم اختراع کرده. باید دراز بکشم و خودشو پرت کنه رو من و با خنده بگه "Dale maman" (کله مامان) و بعد لپش رو به صورتت بچسبونه و نوازشت کنه و با گفتن"doobale"(دوباره) روند بازی تکرار میشه و باید خیلی حواست جمع باشه.
بهش بگی دست بنداز گردن بابا یا مامان، چنان دو دستش رو دور گردنت میندازه و صورتشو بهت میچسبونه که از ذوق زیاد، نفست بالا نیاد!



"دیگه بزرگ شده!" چقدر این جمله شیرین و تلخه!!!!
علیرغم تبلیغات بابا مهدی برای رنگ قرمز، پسرم عاشق آبیههههه خخخخخ
هرچیزی رو که آبی باشه دوست داره. کره آبی، دنت آبی، ماشین آبی و ....
دنت و کره رو امتحان نمی کرد!یه بار با جلد آبی براش گرفتیم حاضر شد بخوره و بعدش دیگه ولکن نبود



عاشق"abelo"(آبلو). انواع شربت رو به این اسم میشناسه و مخصوصا عاشق شربت هاییه که توش تخم شربتی باشه. 
برج هایی که با کتاب های باباجونش میسازه دیدنیهههه. پسرم استاد اختراع بازیه و کتابخونه و کتاباش هم جزو اسباب بازی هاش محسوب میشه.



"بیبیبیج"(ساندویچ)هم از غذاهای دوست داشتنی شازده است و ما هم همیشه ساندویچ گوشت یا مرغ میگیریم که ضرری نداشته باشه.



بالاخره خوردن با نی رو هم یاد گرفته و شیر کاکائو رو با نی بهش دادم.خورد و گفت شکلات



بازی خلاقانه با حبوبات رو دوست داره و حسابی بازی میکنه و یاد میگیره. هم اسم نخود و لوبیا و عدس رو یاد گرفت، هم با دقت و دونه دونه تو بطری انداخت و خالی کرد. که این کار به قوی شدن انگشتاش و بالا بردن دقتش، کمک میکنه. گاهی هم در بطری رو میبست و صداشو درمی آورد. بازی خوبی بود.






کاربرداین قطعه های آجری شکل هم زیاده. هم دومینو میشه هم پازله و هم میشه باهاش جنگا(jenga) بازی کرد. نویان تو چیدن برجش کمک میکنه و قطعه ها رو هم بیرون میکشه. ولی وقتی میریزه، ناراحت میشه!
 گاهی هم قطعاتش رو پشت هم میچینه، با دقتی فراوون که کاملا پشت هم باشن.
دومینو که چیده میشه از ما میخواد بریزیمش و ترجیح میده خودش تماشاچی باشه.



هنوز هم با شوق فراوون و سرعت بالا با آهنگ های دیوار به دیوار به قول خودش نانا میکنه. 
جدیدا ما تو ماشین فقط اجازه داریم دو تا آهنگ گوش بدیم،  آهنگ 60 "دلم"(دلم بنده این یه لبخنده(محمدرضا گلزار))و  69"دله"(بیتاب پازل باند(دست به این مست مزن چون شکننده است)) خلاصه اینکه از حالا آقا تصمیم میگیره، تو ماشین آهنگ مورد علاقشو گوش میده و باهاش قر میریزه...

باغ زیبای پدرم

کلمات از من می گریزند
چون افتادن برگی در باد!!!
وقتی تو نیستی
صدای پای آب هم
غریبه ایست
که از بستر تن زمین می گریزد
دیگر هیچ تن خسته ای
زیر آن درخت سیبی که میوه اش
ممنوعه عشق بود
شعر را بهانه ماندن تو نمی کند...
ن.آتش
(شعر از بابامه)














باغتون آبااااااد، دلتون شاااااااد, تنتون سلامت
سایه تون مستدام

شیرین تر از عسل




آخه مگه میشه این عسل خان خوش تیپ رو نخورد؟!!! جریان خاله سوسکه است و دست و پای بلورین بچش



نویانم داره بزرگ و بزرگ تر میشه و باور این سیر برای من و مهدی سخته!!!! نویان کوچولوی مامان، قد کشیده، حرف میزنه، حتی بیشتر از حد تصور ما مسائل پیرامونش رو متوجه میشه!!!! دقتش به اطراف و ثبت صحنه ها و اشخاص بی نظیره.عاشق "آبوم" (آلبومه) و افراد رو معرفی میکنه. این سرسره آبی به نظرش بلند بود و تا مدت ها ازش سر نمیخورد، ولی پسرم شجاع شده و سرسره آبیم امتحان کرد بالاخره البته هنوز هم از وارد تونل شدن میترسه!!! دلیل این ترس هم برامون نامعلومه.عاشق نورپردازی نوبهار پلازاس (پاساژه) و تو روز هم که از اون مسیر رد میشیم ازمون نورررر میخواد!!!! صخره نوردیشم حرف نداره!!! یه تیکه صخره مصنوعی تو پارک برای بچه ها گذاشتن و نویان با مهارت خوبی، صخره نوردی میکنه.البته خب اطلاع دارید که نویان از بچگی عاشق "bile" (پله) بود و هست و مهارت در صخره نوردی هم جای تعجبی نداره!!!



این اولین سازه دست ساز آقا نویانیه. جدیدا هم مهدی براش دومینو گرفته، شیطونک نمیذاره بچینیمش. هنوز کامل نشده، محکوم به فنا میشه
عاشق قایم موشکه و وقتی دنبال چیزی میگرده تکرار میکنه "ایدا؟! نهههه" یعنی اینجا نیست و کلی همه رو عاشق "ایدا ایدا" ( اینجا) گفتن هاش کرده.
تو طول روز هم چندین بار سراغ سنتورش میره و مینوازه و دوباره جمعش میکنه!!! (این سنتور یه زمانی ماله من بود، بعد از مدتی من رفتم سراغ گیتار و شبنم سنتور رو دست گرفت. شبنم هم الان رفته سراغ کمونچه و نوبت نویانه. نویان که عاشقشه. مخصوصا اینکه عمو سعیدش هم حرفه ای سنتور میزنه و نویان فکر میکنه داره مثل اون مینوازه ) البته دف هم خیلی دوست داره و گاهی دمکنی رو میاره میگه برام دف بزنین
همچنان یه بار نیمه های شب، از خواب بیدار میشه، ولی من دیگه بلندش نمیکنم. صورتم رو نزدیکش میبرم، اونم صورتم رو نوازش میکنه و دوباره میخوابه. گاهی هم خودشو تو بغلم جا میده. خدا میدونه که چقدر این لحظات ناب و شیرینن، ولی من رو میترسونن که نتونم نویان رو مستقل کنم و تو تخت خودش بخوابونم!!! برنامه جداسازیش رو گذاشتم برای ماه بعد که کامل از شیر گرفتمش(البته الانم شبا شیر نمیدم تا نزدیکای 8 صبح). خدا خودش کمکم کنه. کلی مرحله سخت در پیشه!!!



بالا رفتن که کلا بازی مورد علاقه نویانه، مخصوصا اگه بالای ماشین دجونش باشه!!! کلا خسارت های وارده به برف پاککن و ماشین دجون دیگه از حدش گذشته



پسری عااااااشقه enoone (هندونه) و anoor (انگور) و tabebi (طالبیه) ردخور نداره باید حتما در روز یکیشونو بخوره. انگور هم حتما باید دستش بگیره و دونه دونه بخوره.
شعر عموزنجیرباف رو براش میخونم و اون جواب میده. کلا استعدادش تو یادگیری شعرها عالیه و کلی از شعرهای کتاباش رو حفظه. البته نمیخونه ولی وقتی ما وسطش مکث میکنیم، کلمه بعدی رو میگه.
"ببییییین" گفتن های با تاکیدش رو باید حتما شنیدددد. 



عزیردل مامان فکر میکنه اگه هر کار سختی میخواد انجام بده "علی" بگه راحت میشه وقتی هندونه به اون سنگینی رو میخواد بلند کنه، چنان علی ای میگه بیا و ببین
یه بار تو ماشین بابا بودیم و بابا بی هوا از پارک اومد بیرون و زد به ماشین کناری. البته خدا رو شکر سرعت ها زیاد نبود و چیزی نشد. ولی واکنش نویان تماشایی بود چنان "ای بابا" ای گفت دیدنیییی. کلی بهش خندیدیم. اون روز تا بابا میرفت تو سرعتگیر یا چیزی از این دست، به بابا نگاه میکرد و با "ای بابا" گفتن هاش تذکر میداد
"آره بابا" و "نه بابا" هم که از واژگان مورد علاقه نویانن و بسیار پرکاربرد.
"بیلا" تو فرهنگ زبان نویانی یعنی بیااا و "عمه بیلا ،haba بیلا ، عمو اینابیلا ، عمو دعید بیلا ، mamam بیلا" رو زیاد ازش میشنویم.
عاشق "نینیا"س و مدام میخواد با نی نیا بازی کنه.
"پلو آلی" (پلو خالی) هم غذای مورد علاقشه که مامان مجبوره بهش پلو خالی با مثلا خورشت سبزی بده از قبل باید قاطی کنم و براش بیارم وگرنه زیربار نمیره!!! مثلا اگه سرسفره دیس پلو باشه نمیذاره خورشت روش بریزی و باید پلو خالی بهش بدی



تو آب دادن به گلدونای مامان حسابی فعاله و دوست داره خودش انجامش بده!!! معمولا فرش های خونه ما، به دلیل آب بازی های حضرت آقا خیس تشریف دارن!!!! آب پاش به دست کل خونه رو آب پاشی میکنه حتی مامان و بابااااا



بیرون ریختن کتاب های کتابخونه هم از تفریحات مورد علاقشه!!!! الانم داره برای دفاعیه دکترا بابا مهدی، که ایشالا 6 شهریور ماهه مطالعه میکنه تا بتونه کمکش کنه



اینجام که محو کارتون شده!!!! عاشق آهنگ "ووو چی چی" (قطاره)
با اینکه خیلی سعی کردیم این مدت زیاد تلویزیون نبینه، ولی چندان هم موفق نبودیم متاسفانه!!!!
نویان همچنان میانه خوبی با لبنیات نداره و به سفارش دکترش همون پودر شیرخشک رو که دوست داره بهش میدم. "ببجونیور" شیر خشکی بود که پزشکش بهم معرفی کرد و نویان با قاشق میخوره و "ایش به به" یعنی از طعمش راضیه
عابربانک های ما هم، همگی ماله عمو هستن که به نویان به به بده!!!! این تنها نظریه که پسرم در مورد عابربانک داره.
سکه هم ازمون میگیره میگه "پول" و میذاره تو جیبش



در تدارک مقدمات گرفتن از پوشکم. فعلا دارم باهاش کار میکنم که بتونه خودش شلوارش رو دربیاره و ببینه که ما رو به قول نویان "ladan" (لگن) دستشویی میکنیم تا الگوبرداری کنه!!! البته فعلا لگنش تبدیل به اسباب بازی شده!!!! و همچنان پشت مبل ها رو، به نشستن رو لگن ترجیح میده!!! تا دو سالگی فعلا عجله ای نیست ولی میدونم مسیر سختی در پیشه.

تکیه گاه من


من تکیه به دیوار تو کردم عجب حس قشنگیییییی....

ده سال از روز عقدمون گذشت. 

Image result for ‫سالگرد عقد‬‎

دختر


این روزها همه جا پر بود از تبریکات روز دختر و چقدر همه چی تا یه جایی برام دلنشین بود! واقعا نمیدونم تا کی این بی فرهنگی ها تو ذهن مردممون ادامه پیدا میکنه؟! "سال دیگه روز دختر بهمون تبریک نگن صلوات!!!! "

"روزت مبارک،  ایشالا سال دیگه روز زن رو بهت تبریک بگیم!!! "

شنیدن این جملات که بین همکارا ردوبدل میشد، خیلی حالم رو بد کرد!  تصور من از روز دختر چیز دیگه ای بود.  چیزی ورای بکارت!!!! که از نظر من این برداشت عوام نه تنها جشن و سرور نداره که گریه داره! واقعا چه چیزی رو جشن میگیریم؟!!!! غیر از اینه که دنیای با طراو ت و سراسر زیبایی دخترونه لایق ستایشه؟! غیر از اینه که این دنیا هیچ ربطی به این برداشت غلط نداره؟!  

من تا همیشه دختره پدر و مادرم هستم و این مساله ربطی به باکره بودن نداره!!!!  چرا اینقدر این روز رو بد فهمیدیم؟؟؟؟!!!!  روز دختر برای من یعنی پیام تبریک پدرم که بهم میگه باعث افتخارشم و کلی بهم انرژی میده.  چرا اینقدر همه چی رو سطحی نگاه میکنیم!!!  

یکی از نیروهای خدماتی اداره دیروز زحمت کشیدن و برای همه خانوما به مناسبت روز دختر بستنی گرفتن و چقدر ما رو ذوق زده کردن. بعد یکی از همکارا با تعجب به من میگه "مگه روز شماست؟!!! "

چه جوابی باید به این همکار مرد داد؟!!! تنها میشه گفت من تا ابد دختر پدر و مادرم هستم.  حالا تو ذهنش چقدر بهت میخنده و مسخرت میکنه،  برام اهمیتی نداره. اون چیزی که برام مهمه اینه که دید من باید به زندگی و مسائل پیرامونیم درست باشه و درست به فرزندم آموزش بدم، به این امید که آینده ایران،  ایرانی بهتر و با فرهنگ تر باشه. چقدر مسخره میشم و بهم میخندن برام هیچ اهمیتی نداره.  

از نظر من جشن گرفتن روزی با نام روز دختر خیلی هم عالیه، چون فرهنگ سازی میکنه که خونواده ها به داشتن دختر افتخار کنن و فکر نکنن پسر، گلی بیشتر از دختر،  به سر پدر و مادرش میزنه!!!  جشن گرفتن روز دختر خیلی هم خوبه چون بین این همه تبعیض جنسیتی و محدودیتهای جامعه ما برای دخترا،  حداقل به دخترا کمی اعتماد به نفس میده.  ولی نه اینکه شرط روز دختر بودن چیزی باشه که تصورش هم حالم رو بد میکنه!!!  به نظرم ما همه چی رو وارونه فهمیدیم!!!!  

نمیدونم تا چه حد تونستم منظورمو برسونم.  از نظر شخص من،  آدمیت، ورای جنسیت باارزشه و هیچ فرقی نمیکنه آدم، دختر باشه یا پسر.  همون طور که عشق مادر به فرزندش ورای جنسیته.که برای منه پسردار نویانم با دنیایی دختر قابل معاوضه نیست چون عشقش تو گوشت و جونمه و برای مادرم که دخترداره بالعکس. 

خواهش میکنم، تمنا میکنم،  التماس میکنم کمی به حرف هامون،  به کارهامون و..  فکر کنیم.  کمی با فرهنگ باشیم، حداقل سعی کنیم بهتر باشیم... 

بعد نوشت :لازم دیدم اضافه کنم که تبریک گفتن یا نگفتن این روز به من، اصلا اصلا برام اهمیتی نداره و اگه این پست رو گذاشتم تنها مشکلم با ماهیت این روز بود نه اینکه ناراحت باشم که چرا به من تبریک نگفتن یا گفتن یا روز منم هست یا نه و... 

اینکه از نظر من وارد خصوصی ترین جزییات زندگی افراد شدن و بابتش جشن گرفتن،  اصلا زیبا نیست و از نظر من ماهیت و دلیل اصلی شکل گیری این روز چیزی ورای برداشت عوامه.  البته این نظر منه.