قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

زندگی ادامه داره...

این پست هنوز تکمیل نشده بود که غم روی دلم آوار شد.

امروز تصمیم گرفتم تکمیلش کنم و به خودم بارها یادآوری کردم که زندگی در جریانه و باید قدر ثانیه ثانیه هاشو دونست.



من در حال حاضر، به علم نوین برای تربیت کودک ایمان دارم و در همین راستا بود که تصمیم گرفتم با یه روانشناس صحبت کنم. مهدی وقت گرفت و پنجشنبه 11 آبان 96، من و مهدی، نویان رو پیش مامان گذاشتیم و راهی شدیم. خانوم مهربونی بود الهام حسنی و یه کانال روانشناسی به نام طلیعه فکر داشت که مارم عضو کرد.مجموعه کتاب بالا رو هم معرفی کرد و گفت در قالب داستان، آموزش های مفیدی داره که البته من هنوز نگرفتمش. خیلی از حرف هاش برام تکراری بود و بارها تو کتاب های روانشناسی خونده بودم، ولی خوشحال بودم که پیشش اومدم و به ادامه راه درستم ایمان پیدا کردم. در مورد لجبازی هاش گفتم و "نویان خودش" گفتن هاش. براش جالب بود. میگفت این حس استقلال برای دوسالگی زوده و معمولا برای بچه‌های سه ساله پیش میاد!!!هرچی گفتم، گفت طبیعیه و کلی انرژی مثبت بهم داد و برای ادامه راه تشویقم کرد. 

در مورد جدا کردن تخت خوابش پرسیدم، گفت بهترین سن برای جدا کردنه و اینکه باید هر شب یک متر دورتر ازش بخوابی و نهایتا بعد از دو هفته بری اتاق خودت و بچه کاملا مستقل بشه و اینکه عروسکی، چیزی، رو کنارش بخوابونی و بهش بگی شبا کنارشه و کمکش میکنه تا دوباره بخوابه و منم یه خرس خواب به نویان دادم(خیلی خوب پیش میرفتم ولی زلزله روندم رو خراب کرد و یه هفته ای پیش خودم خوابوندمش. دیشب بعد از یه هفته دوباره تو تختش خوابید!ولی به سختی!امیدوارم بتونم روند قبلی رو دوباره برقرارکنم)

یه چیز جالب دیگه ای که میدونستم و اونم گفت این بود که تا حد ممکن به بچه نه نگید، ولی وقتی گفتید پاش بمونید و اصلا و ابدا کوتاه نیاین و تسلیم اشک و جیغ و ... نشید و برای کارهای خوبش جایزه در نظر بگیرید، حتی در حد یه شکلات.



از شروع سال 1396 (سال خروس) تصمیم داشتم کناراین آقا خروسه از نویان عکس بگیرم. آخرشم نشد و مامانم گرفت خخخخ







باز هم اربعین و دیگ شله زرد نذری مامان و بابا(18 آبان 1396). جای شراره و سینا عزیز بازم خالی بود.



قرار بود اسم این پست حکمت خدا باشه ولی قسمت نبود. حالا چرا حکمت خدا؟!چون باز هم حسش کردم. با تمام وجودم. 



وقتی نویان به دنیا اومد و حق مرخصی زایمانم خورده شد و پستم ازم گرفته شد، خیلی غصه خوردم و باعث بانیشو لعنت کردم. گذشت و گذشت، چرخید و چرخید. پسرم از آب و گل دراومد. وقتم آزادتر شد و خدا صلاح دید که پستم بهم برگردونده بشه!!!!



نه تنها پست سابقم بلکه مسئولیت دو مرکز عمده!!! با نهایت عزت و احترام!!!خدایا شکرت خدایا تو چقدر حکیمی. اون روزها نویان کوچیک بود و شاید از پس اینهمه مسئولیت برنمیومدم ولی الان همه چی روبراه تره و روسا هم با دیدن مدیریت ضعیف قبلی، کلی قدر منو میدونن و باهام همکاری میکنن. شاید باورتون نشه ولی الان بودن و نبودن این پست حتی برام ارزشی نداره و اگه فرداهم ازم بگیرنش اصلا ناراحت نمیشم .



فقط این اتفاق ها باعث شد یه بار دیگه، خیلی نزدیک تر، خیلی بزرگ تر و خیلی حکیم تر از قبل حسش کنم. ممنونم خدای خوبم.




ممنونم هموطن

یک هفته گذشت، یک هفته ی سخت، هم از نظر روحی، هم از نظر کاری! میدونم روزها و ماه ها و شاید سال ها زمان نیاز باشه تا شهرهای زلزله زده به وضعیت عادی خودشون برگردن و بعضی چیزهام دیگه هیچ وقت برنمیگردن!!!خدا صبرشون بده. خدا به دلشون آرامش و امید بده. این پست رو گذاشتم که تشکر کنم از همه  هموطنا و دوستای خوبم که این مدت شرمندم کردن.با تماس هاشون، با پیام هاشون، با کمک هاشون و ...

زندگی جریان داره. دم همه تون گرم.دوستون دارم. شاد و سلامت باشید.

1396/08/29

کرمانشاه نازنینم تسلیت


از زلزله و عشق خبر کس ندهد/آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای

اینکه دیشب چقدر ترسیدم بمونه، چقدر جیغ کشیدم و گریه کردم بمونه، اینکه چقدر نگرانی کشیدم بمونه، اینکه تا صبح تو خیابون و تو ماشین کوفته شدم بمونه، با غم مردم چی کار کنم که داره دیوونم میکنه!!!!خدایا صبر بده!!!

 دیشب زلزله 7.3 ریشتری ساعت 21:48 مورخ 21 آبان 1396 استانم رو لرزوند.

پ.ن: ما سلامتیم خدا رو شکر. ممنون که یادم بودید. برای مردم سرپل ذهاب دعا کنین آمار فوتیش بالاست. اینقدرگریه کردم دارم دیوونه میشم و اگه گروه خونیoمنفی دارید خواهش میکنم خواهش میکنم اهدا کنین....

بعد نوشت:آدمی از ثانیه ای بعد خبر نداره!!!تو دستشویی بودم که لرزه ها شروع شد. داد زدم مهدی زلزله و جواب داد سرجات بمون!!!مغزم دستور نمیداد. فقط نویان فقط نویان!!!نفهمیدم چه طور اومدم بیرون. تا به مهدی و نویان برسم چندین بار افتادم و به در و  دیوار خوردم. مهدی خودشو سپر نویان کرده بود.من هم شدم سپر مهدی. برق رفت. صدای شکستن و جیغ و گریه نویان تنها صدایی بود که میشنیدم.30 ثانیه ای که لرزید مثل یه عمر گذشت!!!تو زندگیم اینقدر نترسیده بودم. کاج مطبق تو پذیرایی، لوسترها،مثل تاب میرفتن و میومدن و من گفتم همه چی تموم شد!!!گلدونام، آیینه شمعدونم و ... شکست. تابلوها کج شد. آب آکواریوم بر اثر حرکت ریخته بود رو سرامیک و منو نقش زمین کرد. پاهام درد میکرد. هول کرده بودم به سختی نویان رو آروم کردم. چندتا وسیله برداشتیم و زدیم بیرون. خیلی وحشتناک بود. همه بیرون بودن.خونه ما سالم بود ولی سنگ نما خیلی ازآپارتمان ها ریخته بود. شبنم اینا و مامان اینا اومدن دم خونه ما. سرد بود. باد میومد. اشکم سرازیر بود. ترافیک ترافیک!!!تصمیم گرفته بودیم باغ بریم که ترافیک پشیمونمون کرد. شب رو تو ماشین، تو یه زمین خالی به صبح رسوندیم. شب سختی بود ولی گذشت.صبح که نویان تو خونه بیدار شد هنوز ترس تو وجودش بود! میگفت تابلوها رو درست کن، چرا گلدونا افتاده و الکی بهونه میگرفت! بچم خیلی ترسیده، بمیرم براش. بیشتر جیغ های ما ترسونده بودش. زلزله بم که اومد خیلی ناراحت شدم خیلی گریه کردم ولی اینبار حال عجیب تری دارم. هنوز ترس دیشب تو وجودمه. دلم داره میترکه برای هم استانی هام. اینقدر گریه کردم چشمام باز نمیشه.دعا کنین براشون.اونایی که  تو سرپل ذهاب و قصر شیرین زیر آوار موندن. برای مادرا که جیگرگوشه هاشون پر کشیدن، برای بچه ها که یتیم و یسیر شدن برای ...

اگه توانایی کمک مالی دارید به مراکز اعلام شده مراجعه کنید ممنون میشم


 

بعد نوشت: دیشب تا ساعت 1:30 اداره بودم. صبح هم ساعت 7 اومدم اداره. راه اندازی لینک به سمت سرپل ذهاب داشتیم که بتونن از طریق اینترنت اطلاع رسانی کنن.نمیدونم چقدر به دردشون میخوره ولی تو حوزه کاری ما همین از دستمون ساخته بود. با اینکه شب قبلش هم نخوابیده بودم ولی حالم خوب بود چون حس میکردم برای مردمم مفیدم!امید که مفید باشم.

این فاجعه، این اتفاق تلخ برای من یه لطف داشت، فهمیدم چقدر آدم های دور و برم با معرفتن. ممنون که هستین

استقلال


دغدغه ذهنی بعدی من، بعد از گرفتن شیر، استقلال محل خواب نویان بود. پروژه ای که ماه ها پیش امتحان کردم و ناکام عقبگرد زدم!!! مثل همیشه کلی در موردش خوندم و خوندم و دیدم تنها تشویق میتونه نویان رو مستقل کنه. مدت ها بود بهش میگفتیم که چقدر آقا شده و دیگه باید تو تخت خوشگل خودش بخوابه. اونم خوب استقبال میکرد و میگفت تختم خوبه خوشگله و ...
سه شنبه 25 مهر 1396 بود و من و نویان تو اتاقش کتاب میخوندیم که خودش گفت دوست دارم تو تختم بخوابم!!! از برنامه ریزی های من دور بود، فردا باید اداره میرفتم و کم خوابی میتونست اذیتم کنه، ولی با دیدن اشتیاقش تصمیم گرفتم بذارمش تو تختش. بهش گفتم هر صبحی که تو تخت خودش بیدار بشه بهش یه ستاره میدم و ستاره ها که سه تا شدن براش جایزه میخرم. نویان رو که تو تاب و در حین کتاب خوندن حسابی  خوابالو شده بود، بوسیدم، بهش شب به خیر گفتم و گذاشتم تو تختش. لالایی خوندم و اونم بعد از چند تا چرخ خوابش برد و اولین شب این ماجرا شروع شد.


نویان غرق در خواب و من سرشار از دلتنگی. میدونستم که باید با خودم کنار بیام و به استقلال پسرم ببالم. مثل همیشه یکی دوباری بیدار شد و سریع خوابید. صبح که بیدار شد حسابی تشویقش کردیم و یه ستاره پلاستیکی که از قبل آماده کرده بودم بهش دادم.  اینقدر خوشحال بود که میگفت دوباره برم تو تختم بیبابم(بخوابم). به مامان و بابا هم گفتم حسابی تشویقش کنن و خدا رو شکر ظاهرا این پروژه هم به خیریت  گذشت. جالبه بگم جایزه سه ستاره،  ازم اسمارتیز خواست و چقدر بابتش خوشحال شد. البته اینم بگم چون فاصله اتاق خواب هامون از هم دوره میترسم شب بیدار شه و من نفهمم و فعلا ما آواره ایم و پایین تخت نویان میخوابیم!!! البته گارد های تختش نمیذاره ما رو ببینه. گرچه ایمان دارم باهوش تر از این حرف هاست که حضورمون رو حس نکنه!!!! باید فکری هم به حال خودمون بکنم. دنبال وسیله ایم که بتونم صداشو از اتاق خودم بشنوم. چند موردی دیدم که خیلی قیمت هاشون بالا بودن. حالا ایشالا اونم پیدا میکنم و پسرم کاملا مستقل میشه.



از همه بیشتر اینکه خودش میخوابه خوشحالم میکنه. روندمون اینجوری شده که اولش رو تابش میشینه و من براش کتاب میخونم، خوابش که گرفت خودش میگه برم تو تختم، بعد هم یا خودم براش لالایی میخونم یا با موبایل براش میذارم و معمولا زود میخوابه. بزرگ شدنش رو با پوست و استخونم حس میکنم. مستقل شدنش رو. و چقدر وابستگی من به نویان بیشتر از وابستگی اونه!!!

عکس بالا اشانتیون خرید سرسره بود که فروشگاه کودک بهش هدیه داد.



این هم اتاق آقا کارن، توراهیه خاله شبنمه. نویان عاشق نقاشی اتاقش شده. میگه "ایسی مومون"(خرس مهربون) داره. امیدوارم که پسرخاله های خیلی خوبی برای هم باشن.



هنوز خیلی با لیوان شیر نمیخوره و ما همچنان ظهرا که خوابید، با شیشه بهش شیرخشک "ببجونیور" میدیم. ولی برای اینکه کم کم به طعم شیر عادت کنه در روز یه استکانی شیر با کیک بهش میدم و بد نیست با نی میخوره، ولی نه در حدی که خیالم راحت باشه و شیر خشکشو قطع کنم.

اینم از نویان و آیلین عزیز که گاهی اوقاتم با هم نمیسازن ولی خیلییییییی همدیگه رو دوست دارن.


جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن، پادشاه فصل ها پاییز...



این هم ذوق نویان من از رویارویی با برگ های پاییزی



راستی اینم بگم که دیگه پسرم شبا قبل از خواب، با خمیردندون مسواک میزنه. بعد از تحقیقاتی که انجام دادم متوجه شدم باید خمیردندونی بگیرم که فلوراید نداشته باشه. چون هنوز بلد نیست دهنشو بشوره و خمیردندون رو نخوره. این شد که این خمیردندون رو بهم معرفی کردن. به اندازه یه نخود روی مسواک انگشتیش میذارم و براش مسواک میزنم. یه مسواک هم براش خریدم که گاهی هم خودش دلش میخواد مسواک بزنه، دستش میدم و خدایی هم بد مسواک نمیزنه.



بدرود همشهری هنرمند


زیر سایه روباه نخواب، بگذار شیر تورا بدرد...

امروز مراسم خاکسپاری علی اشرف درویشیان، نویسنده بزرگ کرمانشاهی بود. کرج به خاک سپرده شد اما، آسمان شهرش در سوگش گریست.روحش شاد، یادش سبز.

"رفتی

 در هوای کوچه های پاییزی 

آن روزها که 

آبشوران پراز

 نغمه های عاشقی بود 

و قلب ها غمگینانه می زد 

تو در کوچه های درد

  صدای پای عابرانی را فریاد می زدی 

که همیشه با

کوله باری از همت و عشق

زیر آن نگاه مهربانت 

پنهان می شدند

می دانم ،همیشه خیلی دیر

 یادمان می آید که باید برویم ..ٔ.....

#ن.آتش "

( بابام برای مراسم خاکسپاری راهی کرج شد و با نویسنده محبوبش وداع کرد)