قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

عروسی خوبان


این پست، یه پست جامونده از نیمه های آذره!!!امروز دیدمش گفتم دیگه زیادی تنبلی کردم تکمیلش کنم خخخ

راستی من از امروز دوباره رژیم سم زدایی و لاغری جنرال رو شروع کردم. نتایجش رو حتما اعلام میکنم.چگونگی رژیم و ریز رژیم پارسالم رو میتونین اینجا ببینین


http://ghasedakemehr.blogsky.com/1395/10/11/post-198/جنرالی-میشوم-


14 آذر تولد مهدی بود که چهارشنبه 15 آذر1396(به دلیل کارمندی و آخر هفته و تعطیل رسمی بودن)برگزار شد. شب خوبی بود و دور همی کوچیکمون رو دوست داشتم. این عکسهام مربوط به اون شبه.



شنبه 18 آذر 1396 عروسی شیرین جون، دخترخاله مهدی بود و برای شرکت در مراسم باید میرفتیم تهران!دغدغه هام زیاد بود و مرخصی هام کم. مهدی هم خیلی موافق نبود. سختش بود.عروسی هم به خاطر خالی نبودن تالار، اول هفته افتاده بود!!!

ولی من خیلی دلم میخواست برم. مگه چندتا مراسم شادی اونم نزدیک تو عمرمون داریم!!!خلاصه از من اصرار و از مهدی بهونه!!!همین که خیالم راحت شد که با زایمان شبنم تداخل نداره، مصر شدم و مهدی هم راضی شد.



پنجشنبه 16 آذر به سمت تهران حرکت کردیم. هوا بارونی بود. به خاطر تعویض شلواری که برای نویان گرفته بودم و چک کردن ماشین که شب قبل حس کردیم انگار کمی روغن میده(به خاطر زدگی خیلی کمی که شلوار نویان داشت، داده بودم بابا عوضش کنه ولی اینی که آورده بود به نویان گشاد بود و اول وقت با مهدی رفتن برای تعویض شلوار نویان و چک کردن ماشین)یکم دیر راه افتادیم. حوالی ساعت 12 بود که به سمت تهران حرکت کردیم.به گردنه اسدآباد که رسیدیم برف شروع شد.وسطای گردنه بودیم که اوضاع وخیم شد!نگه داشتیم و زنجیر چرخ بستیم ولی به خاطر سرما و یخ زدن دستاش، مهدی نتونسته بود خوب سفتشون کنه و به چند متر نرسیده زنجیرها باز شد!!خیلی ترسیده بودم و همش میگفتم کاش اینقدر اصرار نمیکردم!همش با خودم میگفتم نکنه بلایی سر ما بیاد و عروسی اون بنده خداها خراب بشه!!!خلاصه تو این فکرها بودم که یه ماشین برفروب نجاتمون داد. اون افتاد جلو و ما پشت سرش. وقتی به پایین گردنه رسیدیم، گردنه رو بسته بودن و ورود ماشین ممنوع بود!خلاصه اینکه خدا خیلی بهمون رحم کرد.

 7 بعدازظهر رسیدیم تهران و رفتیم خونه مهناز خواهر مهدی. برادرزاده خواهرزاده های مهدی هم اومده بودن و کلی دور هم بهمون خوش گذشت. نویان هم که گل مجلس بود و همه کلییی دوسش داشتن. جمعه هم همگی خونه برادر مهدی بودیم و زن داداشش خیلی زحمت کشیده بود.



عروسی هم همون طور که حدس میزدم همه چی تموم بود. تو باغ تالار رز، جاده شهریار بود. همه چی عالیییی

امیدوارم که شیرین و سامان عزیز تا همیشه در کنار هم خوشبخت و شاد باشن.



صدای ارکستر خیلی بلند بود و نویان رو میترسوند!وقتی شروع به زدن میکردن نویان فقط بغل من و مهدی میموند و اصلا  نمیذاشت نزدیک سن هم بشیم، ولی با اینحال خیلی خوش گذشت و دلمون واشد. وقتی ارکستر استراحت میکرد تازه نویان استارت میخورد خخخخ




یه کارجالبی که من اولین باربود میدیدم، حضورآتلیه تو تالار بود! به نظرم خیلی ایده خوب و پول سازیه.هزینه ای هم نداره. فقط چند متر جا گوشه تالار میخواد همین. من شخصا امکان نداشت تو تهران آتلیه برم چون امکاناتش رو نداشتم ولی تو آتلیه تالار عکس گرفتم و کلی هم ذوق کردم و بابتش خوشحال شدم.



عکس بالا یکی ازهمون عکسهاست. نویان رو گذاشتیم زمین که ازش عکس تکی بگیریم،ولی صدای بلند ترسونده بودش و اینجا میگفت بغلم کنین و عکاس شکار لحظه ها کرد و ماخیلی این عکس رو دوست داشتیم.



یکشنبه صبح هم راهی کرمانشاه شدیم. این عکس های زیبا هم غروب اسدآباده.



این قلکی که میبینین مربوط به بچگی های منه که مامان با روزنامه و چسب زیرش رو ترمیم کرده و به نویان داده. اونم ازهمه پول زور میگیره و پس انداز میکنه خخخخ



دیگه همه سکه های ما ذخیره قلک آقا میشه خخخخ



نظرات 7 + ارسال نظر
محجوب بانو شنبه 23 دی 1396 ساعت 19:54 http://booyehbehesht.niniweblog.com

سلام عزیزم خوبییییییییییی
ماشالله به گل پسر خوشکل
راستی تولد شوهر جانت بوده؟؟؟
مبارک باشه انشالله 120 ساله بشن

سلام گلم ممنون شکر

ماندانا شنبه 23 دی 1396 ساعت 17:14

سلام نسیم جان خیلی مبارک است خوشحالم از اینکه به سلامت برگشتید.
نسیم جان من به بنفشه آفریقایی خیلی علاقمندم محل زندگیم نیز در تهران است . می خواستم ببینم می توانم از شما چند گلدان کوچک بنفشه با رنگهای مختلف بگیرم؟
لطفا برایم ایمیل کنید . مبلغ را هم تقدیم خواهم کرد .

سلام گلم من چیزی برای فروش ندارم فقط برای خودم پرورش دادم و اینجا نوشتم تا کمکی باشه برای کسایی که میخوان پرورش بدن. شما میتونین به راحتی از تهران تهیه کنین شاد باشید

marzi دوشنبه 18 دی 1396 ساعت 13:31 http://rozegaremarzi.blogsky.com

به به. همیشه به عروسی و شادی و سفر ان شالله.
چه عروسی لاکچری ای هم بوده. چه تالار زیبایی. حتما کلی هم هزینه کردن عروس و داماد.
مبارکشون باشه و خوشبخت باشن ان شالله.
چه جالب که تو هنوز وسایل بچگیاتو داری. مال ما هفت کفن پوسوندن.

مامانم کلی از وسایل مارو داره. دفتر نقاشی ها و انشاهامونم هست خونوادگی خاطره بازیم خخخخ

سوری دوشنبه 18 دی 1396 ساعت 06:06 http://dokhtarin.blogfa.com

خیلی شیرینه نویان جون ، نسیم عزیزم من همیشه میخونمت و حتی گاهی سرچم میکنم تو وبلاگت

فدات شم عزیزم لطف داری

آبگینه یکشنبه 17 دی 1396 ساعت 12:44 http://abginehman.blogfa.com

همیشه به جشن و عروسی عزیزم
چقد جاده وحشتناک بوده خداروشکر صحیح و سالم رسیدین
یه سوال اون تاپ نویان جون رو کجا سفارش دادی؟ منم میخاستم تاب بخرم ولی فقط پلاستیکی مدل زرافه دیدم

فدات شم ممنون. والا از کرمانشاه خریدم از اسباب بازی فروشی

الهه شنبه 16 دی 1396 ساعت 19:54

سلام اجی خوبی ماشالله اجی پسرت چه بزرگ شده خداروشکر که بهتون خوش گذشت و اتفاقی براتون نیفتاد اجی ان شاءالله همیشه شاد و سلامت باشی کنار خانواده ات

الهه شنبه 16 دی 1396 ساعت 15:05

عزیزم الهی همیشه شاد باشید. مرسی از عکسای خووووووشگلی که گذاشتی تو پستت، خیلی زیباست.

فدات شم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد