قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

تسلیت گفتن های ما را پایانی نیست!


ما

روزى هزار بار میمیریم...

در آتش اگر نسوزیم،

زیر آوار زلزله دفن میشویم!

از آلودگى اگر خفه نشویم،

امواج دریا از پا درمان مى آورد!

از گرانى اگر کمرمان نشکند،

امید هاى واهى نابودمان میکند!

ما مردمانى هستیم که هنوز لباسِ سیاه از تنمان در نیامده،

بلاى جدید بر سرمان مى آید!

معجزه ماییم که هنوز زنده ایم...

باز هم تسلیت!!!اینبار سقوط هواپیما تهران-یاسوج!!!

به راستی که ما از نفرین شده گانیم!!!

باغ بهادران



سفرنامه بهمن ماه ما هم خیلی یهویی رقم خورد. قبل از اینکه بفهمم 22 بهمن یکشنبه است و با گرفتن یه روز مرخصی،4 روز تعطیل میشم، همکارا زحمت کشیدن و همه مرخصی گرفتن. این بود که حتی فرصت فکر کردن بهش هم نداشتم. تا اینکه مرخصی یکی از همکارا کنسل شد و برنامه سفر به اصفهان به سرمون زد. خیلی یهویی عازم شدیم. ما و مامان و بابا. پنجشنبه صبح 19 بهمن 96، با ماشین بابا حرکت کردیم و یکی از بهترین روزهای عمرمون رقم خورد. عکس بالا مربوط به اشترانکوه استان لرستانه.



نویان به شدت خوشحال و ذوق زده بود و خدا رو شکر اذیتمون نکرد. سینا عزیزم تو یه منطقه 30 کیلومتری اصفهان، به اسم"باغ بهادران" ویلا گرفته بود. بهشتی بود برای خودش. روی تراس ویلا که میرفتی بهشت زیر پات بود. آب جاری زاینده رود و درخت های بلند و برگ های زرد. بینهایت زیبا بود.



شب فوق‌العاده ای بود. کلی خندیدیم و خوش گذشت. ساعت 5 صبح از سرما بیدار شدیم و دیدیم بعلههه کپسول گاز بخاری تموم شده. آقایون هم خواب بودن و من و شراره دلمون نیومد بیدارشون کنیم و با پتو سر کردیم تا خودشون بیدار شدن. اینو گفتم که بگم برای شاد بودن و خندیدن نیاز نیست همه چی بر وفق مراد باشه!!!کافیه بخوای تا لذت ببری.



تا ساعت 5 جمعه 20 بهمن 96 تو اون ویلای دوست داشتنی بودیم و بعد رفتیم اصفهان خونه آبجی شراره عزیزم. سفرمون خیلی مختصر و صددرصد مفید بود. چون به نویان قول داده بودیم ببریمش نقش جهان تا کالسکه سوار شه، شنبه صبح 21 بهمن راهی نقش جهان شدیم. ولی متأسفانه خبری از اسب ها نبود!!!از پلیس گردشگری سوال کردیم، گفت به خاطر راهپیمایی فردا، امروز و فردا نیستن!!!!چرا آخه؟!امروز چه ربطی به راهپیمایی  فردا داره؟!!!خلاصه نشد قولمون عملی بشه ولی پسرم کلی لذت برد. نویانی عاشق مسجد و صدای اذانه. کلی ذوق کرد و خندید.



بعد از لذت بردن ازمساجد نقش جهان، یه تنبک خرید و شروع به نواختن کرد!!!مردم هم کلی براش ذوق کردن. خلاصه پسر ماهمه فن حریفه خخخخ



شراره یه ساعتی مرخصی ساعتی گرفت و همگی راهی سیتی سنترشدیم. سیتی سنتر رفتن تاریخی!!! گفتیم غذا بخوریم و بریم ولی سینا گفت اونجا رستوران داره!!! و رستوران هم داشت ولی ناجوانمردانه گرون بود!!! این شد که رفتیم از غرفه های سیتی سنتر غذا خریدیم و رفتیم تو پارک خوردیم خخخخ

مدیونین فکر کنین جزغرفه غذاجای دیگه ای رو دیدیم!!!آخه عصری هم افتتاحیه نمایشگاه دکوراسیون داخلی سینا بود، شام هم خونه مامان سینا دعوت بودیم. همه دست به دست هم دادن تا سیتی سنتر رفتن ما این مدلی بشه.یکشنبه صبح 22 بهمن1396 هم سفرنامه ما بسته شد. عالی بود. جزو بهترین سفرهای زندگیم بود و ممنون ازسینا و شراره عزیزم که خیلییییی بهشون زحمت دادیم.



از سخنان جالب نویان بگم. تو راه برگشت از باغ بهادران به سمت اصفهان بودیم که به نویان یه شکلات دادم، یکی هم خودم خوردم. گفتم نویان بازم میخوای؟!جوابی دادکه کلی بهش خندیدیم!گفت نه دندونام درد میگیره!!!!اینقدر فهمیده است این پسرمن...

پ. ن: بعد ازشکست ترک پوشک، کتاب"من دیگه کوچولو نیستم چون خودم به توالت میرم" رو زیاد برای نویان میخونم. اونم عاشقشه و خیلی وقتا میگه کتاب توالت بخون!!چند باریه بهم گفته رو لگنم جیش کنم!!!و جایزه گرفته. کتاب رو شبیه سازی میکنه!!!یه بار بهم گفت جایزه ماشین کوچولو قرمز بهم بده!!!دقیقا مثل کتابش. منم براش خریدم و بهش دادم.یه بارم خرس کوچولو شو بغل کرد و با اون رفت رو لگنش. البته من فعلا پوشکش میکنم و شکل بازی شده براش. بعد از عید ایشالا دوباره اقدام میکنم.

ممنون حوای عزیزم.معرفی کتاب، پیشنهاد خوبی بود.

امروز 25 بهمن 1396 نویانی چند دقیقه ای اومد اداره ما. صبح منو رسوندن اداره و قرار بود ماشین رو برای من بذارن و به سفارش  نویان، خودشون با اتوبوس برگردن. منم اجازه گرفتم و چند دقیقه ای بردمش بالا. بچم کلی خجالت میکشید و ساکت بود. حتی همکارا بهش خوراکی دادن، نمیگرفت!!!زود هم گفت بریم پیش باباجون، اتوبوس سوار شیم.

بعدنوشت: اومدم خونه و شوکه شدم!!ظاهرا نویان به صورت کاملا خودجوش داره ترک پوشک میکنه!!!مامان گفت از صبح باز بوده و هم جیش هم پی پیشو تو لگن کرده!!خودش خواسته که دستشویی بره !!داشتم با خودم فکر میکردم بچه ها چقدر باشعورن!!! انگار ما باید خودمون رو باهاشون وفق بدیم!!!اونا خودشون راهشون رو پیدا میکنن!!!

شاید ما بچه ها رو دست کم میگیریم!!!در صورتی که  خیلی جلوتر از اون چیزین که ما فکر میکنیم!!!

راستییییی:

Happy Valentine's Day

از اینستاگرام ملیکا شریفی نیا:

"می دانم ولنتاین یک مناسبت ایرانی نیست!

ولی من دوستش دارم.

چون عشق ایرانی و فرنگی نمیشناسد!

عشق زیباترین اتفاق جهان شمول است

و ما

همه مردم دنیا

سخت نیاز داریم

به یاد آوریم

و به یاد بیندازیم عشق ورزیدن را

پس چه چیزی بهتر

ازین بهانه جذاب قرمز..."

حرفاش خیلی به دلم نشست چون کاملا باهاش همنظرم.


جر و بحث ممنوع!!!

شاید بزرگترین اشتباهمون تو این دو سال و پنج ماه بود، بزرگترینش!!! یه جر و بحث ساده زن و شوهری جلو پسر کوچولویی که بیشتر از حد تصور ما متوجه میشه و بیش از حد حساسه!!!یه جر و بحث تو ماشین، که فقط تن صداهامون بالا رفت!!!اضطراب تو چشم های کوچیکش موج میزد!!!با تعجب نگاهمون میکرد و افسوس که اون موقع ما اینقدر خودخواه شده بودیم که نگاه معصومش رو درک نکردیم!!!طبق روال هر جمعه، نهار خونه مامان بودیم. بحثمون که تموم شد مهدی دم خونه مامان نگه داشت که من و نویان بریم بالا تا خودش بره پوشک بخره. عکس العمل نویان باعث شد حسابی خجالت بکشیم!!!پسرم ترسیده بود!!!شاید پیش خودش فکر میکرد اگه مهدی بره دیگه برنمیگرده!!!گریه میکرد و میگفت با هم بریم خونه ماجون!!! هرچی براش توضیح میدادیم بابا میخواد پوشک بخره و برمیگرده قبول نمیکرد!!!گریه و ناراحتیش آتیش به قلبمون زد.بغلش کردم و به خودم چسبوندمش. ازش پرسیدم ناراحتی؟! گفت آره!!! بوسیدمش و ازش معذرت خواهی کردم. گفتم ناراحت بودم و میدونم اشتباه کردم، نباید داد میزدم. اشک هاشو پاک کردم و گفتم مامان رو بخشیدی؟؟؟؟ با صدای لطیفش گفت آره ولی قلب کوچیکش هنوز هم تند تند میزد. آخرشم، با هم رفتیم پوشک خریدیم و بعد با هم رفتیم مهمونی!!!شاید نویان فراموش کرده باشه ولی من و مهدی هنوز بابت این ندونم کاری خودمون رو نبخشیدیم. با هم عهد بستیم بعد از این به هیچ عنوان جلو نویان حتی بحث نکنیم. امیدوارم بتونیم خودمون رو مدیریت کنیم و به اعصابمون مسلط باشیم.



مجموعه کتاب های بالا رو به سفارش حوا عزیزم گرفتم. واکنش نویان بهشون قابل تامل بود. کتاب ها متنی بودن و اولش برای نویان که همیشه کتاب های شعری براش میخوندم، حوصله سربر بود!!!روز اول اصلاااا باهاشون ارتباط نگرفت!!!حتی پرتابشون میداد و میگفت نخون!!!به قول مهدی شایدم فکر میکرده برای ما بدآموزی داره 

هربار قبل خواب یکیشو براش میخوندم و کم کم براش جا افتاد و الان خودش میارتشون و ازمون میخواد براش بخونیم. کتاب های جالبی هستن و راهکارهای خوبی برای مسائل تربیتی دارن. یکیش همون جدول ستاره هاست که برای نویان هم گذاشتم و الان با خوندن کتاب کلی ذوق میکنه و میگه نویان هم جدول ستاره داره...



جدول ستاره یکی از راه های خیلی مفید برای تربیت بچه‌هاست یا حداقل روی نویان خیلی خوب جواب داده. براش برچسب های ستاره خریدم و بهش گفتم هر روزی که الکی گریه نکنه و بهونه نگیره بهش یه ستاره میدم. اولین ستاره رو همون شب اول بهش دادم و با کلی ذوق و شوق چسبوند، گفت دوباره ستاره بده. گفتم هر روز که الکی گریه نکرده باشی بهت یه ستاره میدم. اونم قبول کرد.ستاره ها که ده تا شدن خودش رو میبرم ماشینی که دوست داره برای خودش برداره. چون ده روز خیلی طولانیه و ممکنه بچه خسته بشه جایزه های کوتاه مدت هم درنظر گرفتم. به ازای هر سه ستاره یه جایزه کوچولو داره. مثلا الان که سه تا ستاره گرفته قراره براش بادکنک هلیومی بخرم. 

خلاصه اینکه خیلی خوب جواب گرفتم. هر شب که میگم بیا ستارت رو بگیر با ذوق فراوون میاد و به هر زحمتی هست ستاره کوچولو رو روی کاغذ میچسبونه و ذوق میکنه. به مامانم هم جلو نویان گفتم که نویان بدونه پیش مادر جون هم نباید الکی گریه کنه و عصرا که من میرم دنبالش میپرسم که ستاره میتونم بهش بدم یا نه. باید همیشه مراقب باشه که ستاره شو از دست نده. این بین اگه کار خوب دیگه ای هم انجام بده ستاره میگیره. گاهی که بی دلیل گریه میکنه و بهونه میگیره بهش یادآوری میکنم که ستاره میخواد یا نه؟!اونم معمولا خیلی زود آروم میشه. البته بهش گفتم اگه جاییش درد بگیره و ... گریه کنه ایرادی نداره. گریه الکی و از سر بهونه گیری ستاره رو از بین میبره.




این هام کاکتوس های دوست داشتنی جدید منه که گلدون رنگیا رو لبه پنجره اتاق نویان گذاشتم. میگن اثرات پارازیت و اشعه رو کم میکنه!! کاکتوس ها وقتی گل میدن، واقعااااا آدمو ذوق زده میکنن

بعد نوشت: جایزه رسیدن ستاره هاش به سه تا رو خودش تعیین کرد و گفت ازون بادکنکا میخوام که میچسبه سقف!!!منم دیروز براش خریدم و بردم خونه مامان. پسرم حسابییییی ذوق زده شد و کلی خندید و بازی کرد.

از مامان پرسیدم امروز چه طور بوده؟!گفت تا ظهر عالی بوده ولی ظهر یه بار الکی کلی گریه کرده!!!رفتم پیش نویان و گفتم آقا کلاغه بهم گفته امروز الکی گریه کردی؟!یکم خجالت زده شد و گفت آره!!!گفتم چرا؟!گفت کتلت داغ بود!!!(مامان گفت بهونه میگرفته و کتلت داغ نبوده)

خلاصه گفتم بالاخره امشب ستاره نداری چون الکی گریه کردی. سرشو پایین انداخت و هیچی نگفت. ستاره هم نخواست. ولی دیدن جدول ستاره هاش هنوزم خوشحالش میکرد.باید حواسمون هم باشه زیادی سخت نگیریم و از بچه به اندازه سنش توقع داشته باشیم. به نظرم این روش برای خیلی چیزا جواب میده. من که ازش راضیم...

خاطرات برفی



برف نو برف نو

سلام سلام

بنشین خوش نشسته ای بر بام

پاکی آوردی ای امید سپید

همه آلودگی است این ایام...

"احمد شاملو"

بالاخره بارید، بالاخره نشست، نه در حدی که تو خاطراتم هست!!!!!نه اونجوری که باهاش آدم برفی بسازیم و تا مدت ها از پشت پنجره اتاق نگاهش کنیم که نکنه دماغش بیوفته، دکمه هاش یا بالاخره یه روزی سرش!!! نه اونقدر که با همبازی های دیرین بریم برف بازی و آدمک یخی برگردیم!!! نه به اندازه زمستون سال هشتاد و شیش که امتحان های دانشگاه عقب افتاد!!! نه به اندازه زمستون سال هشتاد و سه که تا ساق پا تو برف فرو می رفتیم و از فردوسی تا گاراژ رو با مهدی پیاده اومدیم. گرمای عشق مستمون میکرد و سرما برامون یه شوخی دوست داشتنی بود. یادش بخیر

ممنون خدا جون که این دونه های سفید پرانرژی رو مهمون شهرم کردی شکرت...

1396/11/08



امروز یکی از روزهای خوب دفتر خاطرات منه. مینویسم که به یادگار بمونه.

چون نویان تو اتاق خودش میخوابه من شب تا صبح معمولا زیاد بیدار میشم. از ساعت 12 شب، بی وقفه برف اومد. فکر میکردم صبح که بیدار شم نیم متر برف نشسته!!!ولی نمیدونم چرا برف داخل شهر خیلی کم  نشسته بود!!!ولی همونش هم کلی شادمون کرد.



نویان که خیلی بامزه میگفت همه جا"کفی" شده

خلاصه که کلی خندیدیم تا یاد گرفت که اینا برفن نه کف!!!

من که رفتم اداره، نویان و مهدی رفتن پارک و برف بازی کردن.

بابا اینام قرار بود برای برف بازی برن باغ. با خودم گفتم دو ساعتی مرخصی میگیرم و منم باهاشون میرم ولی زودتر از من همه مرخصی گرفته بودن!!!

بیخیال رفتن شده بودم.نمیدونم چی شد که مسئول مرکز دلش برام سوخت و بهم اجازه داد برم برف بازی!!!



این بود که با بابا و مامان و نویان راهی باغ بابا شدیم.مهدی تو یه جلسه دفاع کارشناسی ارشد داور بود و حیف که نتونست بیاد. جاش حسابی خالی بود.

وای که چه طبیعتی بود. خارج از شهر ده سانتی برف نشسته بود. کلی بازی کردیم و آدم برفی ساختیم.نویان هم مثل من عاشق برف بود و حسابی خوش گذروند. 



آدم برفیم مثل آدم برفی بچگی ها لاغر و کج و کوله بود ولی حس خوب بودنش سرشار از زندگیمون میکرد.

خدایا شکرت که یک بار دیگه برف رو از نزدیک دیدیم و حضورش لبخند رو برامون به ارمغان آورد...

ملت عشق(پیشنهاد کتاب4)


به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی است عشق.
یا درست در میانش هستی، در آتشش
یا بیرونش هستی، در حسرتش

"چهارم بهمن ماه هزار و سیصد و نود و شش"


"این کتاب در واقع دو رمان است که به زیبایی در کنار هم و در یک کتاب گنجانده شده است. دو رمان که موازی هم جلو می رود. یکی در سال ۲۰۰۸ در آمریکا اتفاق می افتد و دیگری در قرن هفتم در قونیه.


ماجرا مربوط به زنی به نام اللا است که در بوستون آمریکا زندگی می کند. رابطه او با خانواده اش چندان خوب نیست و رابطه زناشویی اش در حال فروپاشی می باشد.

در این میان اللا، کاری تحت عنوان یک ویراستار پیدا می کند. او می بایست رمانی را که به او داده شده است را بخواند و در مورد آن گزارشی تهیه کند. رمانی که زندگی او را برای همیشه تغییر خواهد داد. رمانی که به اللا می دهند، رمان ملت عشق است.


✔️ داستان کتاب ملت عشق از یک سو ماجرای زندگی اللا است و از سوی دیگر ماجرای کتابی است که به اللا داده شده است، یعنی رمان ملت عشق.

ملت عشق در واقع رمانی در مورد عشق مولانا و شمس تبریزی است.

در این بین اللا با نویسنده رمان ملت عشق یعنی عزیز ز. زاهارا از طریق ایمیل ارتباط برقرار می کند و…

کتاب ملت عشق  الیف شافاک، عنوان پرفروش ترین کتاب تاریخ ترکیه را به دست آورده است.این کتاب در ایران هم با استقبال بسیار خوبی مواجه شده و توانسته است طرفداران زیادی پیدا کند.

برگرفته از: http://kafebook.ir"

ازون کتاب هایی بود که به شدت منو شیفته خودش کرد. چهل قاعده شمس رو یادداشت کردم و عاشقشون شدم. خوندن این کتاب رو به شدت توصیه میکنم.

"عشق قدیمی ترین و پابرجاترین سنت روی زمین است، عاشق رانده میشود اما نمی راند...."

لیست زیر کتاب هاییه که قبلا خوندم و به شدت توصیشون میکنم :

 "سهم من نوشته پرینوش صنیعی"

"سووشون نوشته سیمین دانشور"

"شوهر آهو خانم نوشته علی محمد افغانی" 

و "کلیدر نوشته محمود دولت آبادی" 

از خوندنشون پشیمون نمیشین.