قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

سفری به روستای شکوفه های انار

(سراب نیلوفر کرمانشاه-نویان و بهنیا عزیز)

از اینجا شروع کنم که تعطیلات یک هفته ای خرداد قرار شد مامان و بابا و شراره و سینا برن ترکیه(کوشی آداسی). علیرغم تمام برنامه ریزی ها، ما به دلیل مسائل کاری مهدی، نتونستیم بریم، اونا رفتن و ما کرمانشاه موندیم.

چهارشنبه9 خرداد1397 یه برگردان گسترده تو اداره داشتیم و از 11شب سه شنبه تا حوالی 5 صبح چهارشنبه اداره بودم. مهدی و نویان خونه مامان خوابیدن و خدا رو شکر DownTime ما هم به خوبی برگزار شد. صبح چهارشنبه مامان و بابا به سمت تهران حرکت کردن. منم که شبش اداره بودم چهارشنبه دیگه تعطیل بودم و حسابی خوش به حال نویان شد.

پنجشنبه و جمعه هوای کرمانشاه گردوغبار داشت و اصلا نمیشد ازخونه بیرون رفت!!بعد ازیکم بارش، هوا دوباره خوب شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

شنبه و یکشنبه من باید اداره میرفتم و نویان پیش مهدی بود. خدایی هم، پدر و پسر خوب باهم راه اومدن. مهدی میگفت نزدیک ساعت 10 که قبلا هر روز میرفته خونه مامان، دوتا ماشینش رو بغل کرده و گفته حالا بریم پیش ماجون! که مهدی حواسشو پرت کرده و به خیر گذشته.

دوشنبه 14 خرداد 1397 یه اتفاق خوب افتاد. هلیا عزیزم(دوست مجازی گروه مامانکده که خیلی وقته حقیقی شده) و بهنیا گلی(پسرش) و فرهاد (همسرش) اومدن کرمانشاه و باهم یکم کرمانشاه گردی کردیم و سراب نیلوفر رفتیم و سوغاتی خریدیم و روز خوشی رو رقم زدیم. هرچی گفتم بیان خونه ما قبول نکردن. مام تو هتل رسالت (دورمیدون فردوسی) براشون جا گرفتیم که هم هتلش خوب بود و هم قیمتش مناسب بود.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

قرار بود سه شنبه 15 خرداد به سمت شمال حرکت کنیم. ولی چند چیز از رفتن پشیمونمون کرد. اول اینکه تنها بودیم. دوم اخبار ترافیک شدید شمال کلی ترسونده بودمون و در آخر هم به خاطر مهمونایی که داشتم(شب هم برادر مهدی که از تهران اومده بود پیشمون بودن) نتونستم چمدون و وسایل رو جمع کنم و شمال رفتن کلا لغو شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

خیلی وقت بود تو فکر سفر به شهرستان پاوه و دیدن روستاهای نودشه و هجیج بودیم. این بود که با خواهر و خواهرزاده های مهدی هماهنگ کردیم و با شبنم و سعید جمعا 14 نفری، چهارشنبه 16 خرداد 1397 به سمت نودشه حرکت کردیم.

کلی نت رو زیرو رو کردیم که بتونیم برای شب جا گیر بیاریم که موفق نشدیم. این بود که دلو به دریا زدیم و گفتیم نهایتا جا گیرمون نیومد برمی گردیم. خواهر و خواهرزاده های مهدی حوالی ساعت 10 صبح رسیدن کرمانشاه و سفر ما شروع شد.


(نودشه-پاوه-کرمانشاه)

هوا خیلی گرم بود و لذت سفر رو کم میکرد. نهار به سختی یه رستوران (ضیافت) تو پاوه پیدا کردیم که اصلااااا هم غذاش خوب نبود. بعد ازنهار به سمت نودشه حرکت کردیم. یه جاده فوق العاده ولی سخت. پیچ در پیچ ولی زیبا. بالاخره بعد از یه ساعت به نودشه رسیدیم. یه روستای پلکانی زیبا در دل کوه.


(سد داریان-پاوه-کرمانشاه)

به تمام شماره هایی که تو مسیر دیده بودیم برای اجاره سوئیت زنگ زدیم که متاسفانه یا جا نداشتن یا جاشون کوچیک بود.مهدی و شوهر خواهرزادش یه جا پارک کردن و دنبال پیدا کردن سوئیت رفتن. ما هم پیاده شدیم و روستا رو دیدیم. 

جمال(شوهر خواهرزاده مهدی) یه خونه تو ارتفاع رو نشونم داد و گفت ببین چه ویویی داره عالیه، منم تایید کردم و جالب اینکه همون خونه 180 متری اون شب میزبان ما شد!!!!به قول جمال کاش یه چی دیگه از خدا میخواستیم خخخخ


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

یکم که تو سوئیت استراحت کردیم اومدیم تو روستا و از طبیعتش لذت بردیم. پر از باغ و شکوفه های انار بود. گفتن اصلا به روستای شکوفه های انار معروفه. البته میگفتن فروردین و اردیبهشت بهترین ماه برای اومدن به نودشه است و الان یکم گرم و خشک شده.که البته به نظر من همینشم خیلی خوب بود.

بچه‌ها رو پارک بردیم و اونام حسابی کیف کردن. 

نویان عاشق بیل مکانیکی و کامیون و لودر و تراک میکسر و ...ایناست. تو مسیر کلی  دیدیم و بچم کلی کیف کرد. تو نودشه هم کنار یه بیل مکانیکی رفت و عکس گرفت. فکر کنم جزو آرزوهاش بود اینقدر ذوق کرد خخخخ


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

از تدبیری بگم که برای جلوگیری از دعوای نویان و باران اتخاذ شد و به شدت موفقیت آمیز بود. به پیشنهاد جمال، هیچ اسباب بازی ای برای بچه‌ها نبردیم و خیلیییی تصمیم خوبی بود. بچه‌ها نه تنها باهم دعوا نکردن که شدیدا با هم خوب بودن و حسابی بپر بپر و بدوبدو کردن و نویان میگفت که باران رو خیلییی دوست داره.


(هجیج-پاوه-کرمانشاه)

پنجشنبه صبح 17 خرداد 1397، بعد از صبحونه بارو بندیلمون روبستیم و به سمت سد داریان و روستای هجیج رفتیم که اونهاهم فوق‌العاده زیبا بودن. فقط حیف که هوا گرم بود و زود همراهامونو کلافه میکرد.اونا از هجیج دور زدن و گفتن کم کم به سمت جوانرود میرن. ما و شبنم اینا یکم جلوتر رفتیم. از جاده  روستای هجیج که بالا رفتیم به آبشار و سرچشمه بل رسیدیم که محشر بود. قایق سواری هم داشت که متاسفانه ما نتونستیم سوار شیم. کارن که خیلی کوچولوه، نویان هم از صدای قایق موتوری میترسه. ولی قایقاش عالیییی بود. از چند سانتی آبشار رد میشد و یه دنیا هیجان داشت.


(سرچشمه و آبشار بل-کرمانشاه)

نهار رو نزدیک قوری قلعه خوردیم و رفتیم بازارچه مرزی جوانرود. میدونستم چیزی نداره و قیمتهاش با کرمانشاه تقریبا یکیه ولی خب همسفرهای خوبمون دوست داشتن برن و ما هم تابع جمع شدیم. بد هم نبود یکم خرید کردیم.


(سرچشمه و آبشار بل-کرمانشاه)

وقتی به کرمانشاه رسیدیم ساعت 10 شب بود و دیگه برای همدان رفتن همسفرها دیر بود. به سختی تونستیم راضیشون کنیم که شب کرمانشاه، پیش ما بمونن و فردا صبح برگردن همدان.

ناگفته نمونه که خونه اومدن همان و شروع دعوای باران و نویان سر اسباب بازی همان!!!


(بازارچه مرزی جوانرود-کرمانشاه)


ندا و جمال(خواهرزاده مهدی و شوهرش)سرما خورده بودن و نویان هم متاسفانه ازونا گرفت و اون شب خیلی بد خوابید. البته خدا رو شکر خفیفه و فقط کیپ بودن بینیش اذیتش میکنه، مخصوصا موقع خواب.

جمعه 18 خرداد 1397 حدود ساعت 3 بعدازظهر، مامان و بابا هم رسیدن کرمانشاه و اومدن پیش ما و از سفر به کوشی آداسی بینهایت راضی بودن.

خلاصه سفرنامه خرداد ماه ما هم اینجوری بسته شد. ما که راضی بودیم، خدا رو شکر.



نظرات 4 + ارسال نظر
باران یکشنبه 27 خرداد 1397 ساعت 13:03 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

همه این جاها رو منم عید رفتم خیلی خوش گذشت گردنه ته ته وپیر شالیار هم میرفتید بیشتر بهتون خوش میگذشت

اااا چه جالب اولین باره اسمشو شنیدم ولی به خاطر میسپرم ایشالا عمری بود بریم ببینیم

محجوب بانو چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 23:32 http://booyehbehesht.niniweblog.com

عزیز دلمممممم
انشالله همیشه ب خوشی و گردشششش❤️❤️

فدداااات

[ بدون نام ] یکشنبه 20 خرداد 1397 ساعت 23:26

کار خوبی میکنی اجی قبلا هم فکر کنم تو یکی از پست ها گفته بودی خدا حفظش کنه براتون

فدات شم عزیزم آره گفتم

الهه یکشنبه 20 خرداد 1397 ساعت 14:38

سلام اجی خوبی خداروشکر که حسابی بهتون خوش گذشته ان شاءالله شاد و سلامت باشین همیشه کنار هم خیلی وقته از کارن جان عکسی نذاشتی تونستی بزار

ممنون عزیزم راستش به یه سری دلایل تصمیم گرفتم عکس از چهره بچه‌ها نذارم ببخشید ولی اینو بگم که کارن حسابییی خوردنی شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد