قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

جر و بحث ممنوع!!!

شاید بزرگترین اشتباهمون تو این دو سال و پنج ماه بود، بزرگترینش!!! یه جر و بحث ساده زن و شوهری جلو پسر کوچولویی که بیشتر از حد تصور ما متوجه میشه و بیش از حد حساسه!!!یه جر و بحث تو ماشین، که فقط تن صداهامون بالا رفت!!!اضطراب تو چشم های کوچیکش موج میزد!!!با تعجب نگاهمون میکرد و افسوس که اون موقع ما اینقدر خودخواه شده بودیم که نگاه معصومش رو درک نکردیم!!!طبق روال هر جمعه، نهار خونه مامان بودیم. بحثمون که تموم شد مهدی دم خونه مامان نگه داشت که من و نویان بریم بالا تا خودش بره پوشک بخره. عکس العمل نویان باعث شد حسابی خجالت بکشیم!!!پسرم ترسیده بود!!!شاید پیش خودش فکر میکرد اگه مهدی بره دیگه برنمیگرده!!!گریه میکرد و میگفت با هم بریم خونه ماجون!!! هرچی براش توضیح میدادیم بابا میخواد پوشک بخره و برمیگرده قبول نمیکرد!!!گریه و ناراحتیش آتیش به قلبمون زد.بغلش کردم و به خودم چسبوندمش. ازش پرسیدم ناراحتی؟! گفت آره!!! بوسیدمش و ازش معذرت خواهی کردم. گفتم ناراحت بودم و میدونم اشتباه کردم، نباید داد میزدم. اشک هاشو پاک کردم و گفتم مامان رو بخشیدی؟؟؟؟ با صدای لطیفش گفت آره ولی قلب کوچیکش هنوز هم تند تند میزد. آخرشم، با هم رفتیم پوشک خریدیم و بعد با هم رفتیم مهمونی!!!شاید نویان فراموش کرده باشه ولی من و مهدی هنوز بابت این ندونم کاری خودمون رو نبخشیدیم. با هم عهد بستیم بعد از این به هیچ عنوان جلو نویان حتی بحث نکنیم. امیدوارم بتونیم خودمون رو مدیریت کنیم و به اعصابمون مسلط باشیم.



مجموعه کتاب های بالا رو به سفارش حوا عزیزم گرفتم. واکنش نویان بهشون قابل تامل بود. کتاب ها متنی بودن و اولش برای نویان که همیشه کتاب های شعری براش میخوندم، حوصله سربر بود!!!روز اول اصلاااا باهاشون ارتباط نگرفت!!!حتی پرتابشون میداد و میگفت نخون!!!به قول مهدی شایدم فکر میکرده برای ما بدآموزی داره 

هربار قبل خواب یکیشو براش میخوندم و کم کم براش جا افتاد و الان خودش میارتشون و ازمون میخواد براش بخونیم. کتاب های جالبی هستن و راهکارهای خوبی برای مسائل تربیتی دارن. یکیش همون جدول ستاره هاست که برای نویان هم گذاشتم و الان با خوندن کتاب کلی ذوق میکنه و میگه نویان هم جدول ستاره داره...



جدول ستاره یکی از راه های خیلی مفید برای تربیت بچه‌هاست یا حداقل روی نویان خیلی خوب جواب داده. براش برچسب های ستاره خریدم و بهش گفتم هر روزی که الکی گریه نکنه و بهونه نگیره بهش یه ستاره میدم. اولین ستاره رو همون شب اول بهش دادم و با کلی ذوق و شوق چسبوند، گفت دوباره ستاره بده. گفتم هر روز که الکی گریه نکرده باشی بهت یه ستاره میدم. اونم قبول کرد.ستاره ها که ده تا شدن خودش رو میبرم ماشینی که دوست داره برای خودش برداره. چون ده روز خیلی طولانیه و ممکنه بچه خسته بشه جایزه های کوتاه مدت هم درنظر گرفتم. به ازای هر سه ستاره یه جایزه کوچولو داره. مثلا الان که سه تا ستاره گرفته قراره براش بادکنک هلیومی بخرم. 

خلاصه اینکه خیلی خوب جواب گرفتم. هر شب که میگم بیا ستارت رو بگیر با ذوق فراوون میاد و به هر زحمتی هست ستاره کوچولو رو روی کاغذ میچسبونه و ذوق میکنه. به مامانم هم جلو نویان گفتم که نویان بدونه پیش مادر جون هم نباید الکی گریه کنه و عصرا که من میرم دنبالش میپرسم که ستاره میتونم بهش بدم یا نه. باید همیشه مراقب باشه که ستاره شو از دست نده. این بین اگه کار خوب دیگه ای هم انجام بده ستاره میگیره. گاهی که بی دلیل گریه میکنه و بهونه میگیره بهش یادآوری میکنم که ستاره میخواد یا نه؟!اونم معمولا خیلی زود آروم میشه. البته بهش گفتم اگه جاییش درد بگیره و ... گریه کنه ایرادی نداره. گریه الکی و از سر بهونه گیری ستاره رو از بین میبره.




این هام کاکتوس های دوست داشتنی جدید منه که گلدون رنگیا رو لبه پنجره اتاق نویان گذاشتم. میگن اثرات پارازیت و اشعه رو کم میکنه!! کاکتوس ها وقتی گل میدن، واقعااااا آدمو ذوق زده میکنن

بعد نوشت: جایزه رسیدن ستاره هاش به سه تا رو خودش تعیین کرد و گفت ازون بادکنکا میخوام که میچسبه سقف!!!منم دیروز براش خریدم و بردم خونه مامان. پسرم حسابییییی ذوق زده شد و کلی خندید و بازی کرد.

از مامان پرسیدم امروز چه طور بوده؟!گفت تا ظهر عالی بوده ولی ظهر یه بار الکی کلی گریه کرده!!!رفتم پیش نویان و گفتم آقا کلاغه بهم گفته امروز الکی گریه کردی؟!یکم خجالت زده شد و گفت آره!!!گفتم چرا؟!گفت کتلت داغ بود!!!(مامان گفت بهونه میگرفته و کتلت داغ نبوده)

خلاصه گفتم بالاخره امشب ستاره نداری چون الکی گریه کردی. سرشو پایین انداخت و هیچی نگفت. ستاره هم نخواست. ولی دیدن جدول ستاره هاش هنوزم خوشحالش میکرد.باید حواسمون هم باشه زیادی سخت نگیریم و از بچه به اندازه سنش توقع داشته باشیم. به نظرم این روش برای خیلی چیزا جواب میده. من که ازش راضیم...

خاطرات برفی



برف نو برف نو

سلام سلام

بنشین خوش نشسته ای بر بام

پاکی آوردی ای امید سپید

همه آلودگی است این ایام...

"احمد شاملو"

بالاخره بارید، بالاخره نشست، نه در حدی که تو خاطراتم هست!!!!!نه اونجوری که باهاش آدم برفی بسازیم و تا مدت ها از پشت پنجره اتاق نگاهش کنیم که نکنه دماغش بیوفته، دکمه هاش یا بالاخره یه روزی سرش!!! نه اونقدر که با همبازی های دیرین بریم برف بازی و آدمک یخی برگردیم!!! نه به اندازه زمستون سال هشتاد و شیش که امتحان های دانشگاه عقب افتاد!!! نه به اندازه زمستون سال هشتاد و سه که تا ساق پا تو برف فرو می رفتیم و از فردوسی تا گاراژ رو با مهدی پیاده اومدیم. گرمای عشق مستمون میکرد و سرما برامون یه شوخی دوست داشتنی بود. یادش بخیر

ممنون خدا جون که این دونه های سفید پرانرژی رو مهمون شهرم کردی شکرت...

1396/11/08



امروز یکی از روزهای خوب دفتر خاطرات منه. مینویسم که به یادگار بمونه.

چون نویان تو اتاق خودش میخوابه من شب تا صبح معمولا زیاد بیدار میشم. از ساعت 12 شب، بی وقفه برف اومد. فکر میکردم صبح که بیدار شم نیم متر برف نشسته!!!ولی نمیدونم چرا برف داخل شهر خیلی کم  نشسته بود!!!ولی همونش هم کلی شادمون کرد.



نویان که خیلی بامزه میگفت همه جا"کفی" شده

خلاصه که کلی خندیدیم تا یاد گرفت که اینا برفن نه کف!!!

من که رفتم اداره، نویان و مهدی رفتن پارک و برف بازی کردن.

بابا اینام قرار بود برای برف بازی برن باغ. با خودم گفتم دو ساعتی مرخصی میگیرم و منم باهاشون میرم ولی زودتر از من همه مرخصی گرفته بودن!!!

بیخیال رفتن شده بودم.نمیدونم چی شد که مسئول مرکز دلش برام سوخت و بهم اجازه داد برم برف بازی!!!



این بود که با بابا و مامان و نویان راهی باغ بابا شدیم.مهدی تو یه جلسه دفاع کارشناسی ارشد داور بود و حیف که نتونست بیاد. جاش حسابی خالی بود.

وای که چه طبیعتی بود. خارج از شهر ده سانتی برف نشسته بود. کلی بازی کردیم و آدم برفی ساختیم.نویان هم مثل من عاشق برف بود و حسابی خوش گذروند. 



آدم برفیم مثل آدم برفی بچگی ها لاغر و کج و کوله بود ولی حس خوب بودنش سرشار از زندگیمون میکرد.

خدایا شکرت که یک بار دیگه برف رو از نزدیک دیدیم و حضورش لبخند رو برامون به ارمغان آورد...

ملت عشق(پیشنهاد کتاب4)


به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی است عشق.
یا درست در میانش هستی، در آتشش
یا بیرونش هستی، در حسرتش

"چهارم بهمن ماه هزار و سیصد و نود و شش"


"این کتاب در واقع دو رمان است که به زیبایی در کنار هم و در یک کتاب گنجانده شده است. دو رمان که موازی هم جلو می رود. یکی در سال ۲۰۰۸ در آمریکا اتفاق می افتد و دیگری در قرن هفتم در قونیه.


ماجرا مربوط به زنی به نام اللا است که در بوستون آمریکا زندگی می کند. رابطه او با خانواده اش چندان خوب نیست و رابطه زناشویی اش در حال فروپاشی می باشد.

در این میان اللا، کاری تحت عنوان یک ویراستار پیدا می کند. او می بایست رمانی را که به او داده شده است را بخواند و در مورد آن گزارشی تهیه کند. رمانی که زندگی او را برای همیشه تغییر خواهد داد. رمانی که به اللا می دهند، رمان ملت عشق است.


✔️ داستان کتاب ملت عشق از یک سو ماجرای زندگی اللا است و از سوی دیگر ماجرای کتابی است که به اللا داده شده است، یعنی رمان ملت عشق.

ملت عشق در واقع رمانی در مورد عشق مولانا و شمس تبریزی است.

در این بین اللا با نویسنده رمان ملت عشق یعنی عزیز ز. زاهارا از طریق ایمیل ارتباط برقرار می کند و…

کتاب ملت عشق  الیف شافاک، عنوان پرفروش ترین کتاب تاریخ ترکیه را به دست آورده است.این کتاب در ایران هم با استقبال بسیار خوبی مواجه شده و توانسته است طرفداران زیادی پیدا کند.

برگرفته از: http://kafebook.ir"

ازون کتاب هایی بود که به شدت منو شیفته خودش کرد. چهل قاعده شمس رو یادداشت کردم و عاشقشون شدم. خوندن این کتاب رو به شدت توصیه میکنم.

"عشق قدیمی ترین و پابرجاترین سنت روی زمین است، عاشق رانده میشود اما نمی راند...."

لیست زیر کتاب هاییه که قبلا خوندم و به شدت توصیشون میکنم :

 "سهم من نوشته پرینوش صنیعی"

"سووشون نوشته سیمین دانشور"

"شوهر آهو خانم نوشته علی محمد افغانی" 

و "کلیدر نوشته محمود دولت آبادی" 

از خوندنشون پشیمون نمیشین.



شین مثل شکست!!!


نمیشه همیشه برنده بود!! یه جاهایی باید پرچم تسلیمت رو بالا ببری و بپذیری که شکست خوردی!!! پروژه از پوشک گرفتن نویان یکی از همون وقت هاست!!! خیلی مقالات خوندم و مثل همیشه نت رو زیرورو کردم. تو کنکاش هام به یه روشی رسیدم به اسم "روش سه روزه!"نمیدونم مدت زمان کمش بود که منو جذب کرد یا تعداد کامنت هایی که ازین روش راضی بودن.هرچی بود خواستم که انجامش بدم. یه خداحافظی یهویی با پوشک بود. یه روز برای همیشه پوشک رو کنار میذاشتی و دیگه حتی شب هم نباید بچه رو پوشک میکردی.  نویان 28 ماهش میشد و به نظر من وقتش بود که پوشک رو کنار بذاره. برنامه ریزی هامو کردم و چهارشنبه 27 بهمن 1396 رو مرخصی گرفتم که سه روزی خونه باشم. رفتم خرید. براش دمپایی (که بره تو دستشویی) و یه لگن آبی صندلی ای (که هم این روزها دوتا لگن داشته باشم و هم اینکه بعداببرمش خونه مامان برای زمان هایی که اونجاست.) و زیرانداز بهداشتی (که موقع خواب زیرش بندازم و اگه خیس کرد تشک تختش خیس نشه) خریدم. به سفارش بعضی دوستان فرشامم جمع کردم.

خوش قلقی های نویان بدعادتم کرده بود!!! حتی فکر اینکه با شکست مواجه بشم رو نمیکردم!

صبح چهارشنبه شد و پروژه ما کلیک خورد. کلی بهش وعده جایزه و پاستیل و ... دادم ولی بچه انگار اصلا متوجه حرفام نمیشد!!! تا ساعت 1 ظهر 7 بار خودشو خیس کرد!!! اوایل که هیچی نمیگفت. بعد از چندبار بعدش که خیس میکرد،  میگفت جیش کردم!!! و من هربار با خودم تمرین کردم که باید صبور باشم. بالاخره چیزی به ذهنم رسید، پفک!!! خوراکی ممنوعه ای که نویان به شدت دوسش داره و من براش نمیگیرم. نمیدونستم کار درستی میکنم یا نه ولی بهش وعده پفک دادم. گفت جیش دارم و رفتیم رو لگن نشست. جیش نکرد ولی گفت جیش کردم پفک بده!!!! منم دلم سوخت و گفتم خیلییییی کم جیش کردی ولی بهت یه دونه میدم و ماجرا شروع شد. انگار کاملا یاد گرفته بود. هربار جیشش رو روی لگن میکرد و یه دونه پفک جایزه میگرفت. یه بار گفت جیش دارم و رفتیم بعد دیدم پی پیا کرده. خلاصه روز اول همه چی عالی بود. به قول مهدی تنها مشکل این بود که هفته بعد باید از پفک میگرفتمش و البته زبون درد هم گرفته بودم بس که به نویان یادآوری کردم!!!!

حتی شب هم جاشو خیس نکرد و من سرمست بودم و فکر میکردم همه چی تمومه!!!!



روز دوم رسید. از خواب بیدار شد و اصرارهای من برای دستشویی رفتن مجاب به رفتن دستشوییش نکرد!!! چندبار اومد گفت مامان جیش دارم و من سریع رفتم که کمکش کنم ولی با شیطنت خاصی فرار کرد و خندید!!! نمیدونم اشتباهاتم ازینجا شروع شد یا نه، ولی عصبی شدم و خواستم به زور و با گریه رو لگن بذارمش!!! و نویان همیشههههه برنده، این مدل مجادلاته!!!! بهش گفتم اگه شلوارت رو خیس کنی مامان ناراحت میشما و با لحن شیرینی جواب داد "باوووشه". به اصرار بالاخره راضی شد بره جیش کنه و من کلی خوشحال شدم ولی چند دقیقه ازش نگذشته بود که دیدم دوباره خودشو خیس کرده!!! عوضش کردم. اون روز صبح پی پیاشم تو لگن کرد و من کلی تشویقش کردم. ظهر بابا یه سر اومد خونه ما و من برای تشویق نویان به بابا گفتم که نویان دیگه بزرگ شده و پوشک نمیپوشه و ... ولی حس کردم نویان اصلااااا خوشش نیومد!!! یکمی عصبی بود و اصرارهای من برای دستشویی رفتن هم فایده نداشت!!!خودشو نگه میداشت!!! ظهر خوابید بدون اینکه دستشویی بره!!! جاشم خیس نکرد!!! کم کم نگرانی به سراغم اومد. به ذهنم رسید دستشویی رو تزئین کنم تا شاید دلش بخواد بره دستشویی و کوتاه مدت هم جواب داد. پسرم عاشق ماه و ستاره است و بادکنک های فویلی ستاره جذبش کرد و از خواب که بیدار شد رفت رو لگنش جیش کرد ولی مقاومت کردن هاش تموم نشد!!! هرکاری کردم حاضر نشد قبل خواب رو لگن بشینه!!!البته جاشم خیس نکرد.وقتی دیدم اصرار به دستشویی نرفتن داره گفتم بیا پوشکت کنم ولی حتی پوشک رو هم نمیخواست!!! حس کردم تزئین دستشویی هم کار درستی نبوده و از روال عادی خارج شدن بهش استرس داده. این بود که تزئینات رو جمع کردم.

روز سوم هم شروع شد. تصمیم گرفتم اصلا بهش نگم و اصرار نکنم.حس میکردم داره بازیم میده. شاید هم استرس گرفته بود یا شاید لجبازی میکرد!!! هرچی بود این روند آزارم میداد.  رو بالکن داشتم لباس های شسته رو پهن میکردم که مهدی اومد و گفت نویان جیش داره!!! رفت دستشویی و جیش کرد و جایزه شو گرفت و من خوش خیال گفتم حتما کوتاه اومده!!! ولی مقاومت هاش برای دستشویی نرفتن شدت گرفت. خودشو نگه میداشت و من مدام نگران بودم. چندباری هم رو لگن نشست و میگفت جیش کردم ولی خبری از جیش نبود!!!! میگفتم مامان جیش نکردی؟! میگفت "قطره قطره" ولی خبری حتی از یه قطره هم نبود!!! یه بارم نشست و گفت جیش ندارم ولی اومد بیرون و خودشو خیس کرد!!! انگار شرمنده هم شده بود!!! گفت خواستم سنتور بزنم!!!من خیلی سعی میکردم صبور باشم و هیچی نگم ولی از درون بهم ریخته بودم و شاید نویان اینو حس میکرد!!! با هم رفتیم پارک. هر کاری کردم حاضر نشد قبل از بیرون رفتن دستشویی بره!!! هوا هم سرد بود. وسطای بازی دیدم که به شدت خودشو خیس کرده!!! ناامید شده بودم. ظهر جمعه بود و مثل همه جمعه ها خونه مامان بودیم. ظاهرا خیلی پکر نشون میدادم و همه بهم میگفتن دارم زیادی خودمو اذیت میکنم!!! برای تشویق نویان جلو همه بلند گفتم که نویان پوشک نمیپوشه و میره رو لگن جیش میکنه، همه شروع کردن به تشویق و آفرین گفتن و ...که در کمال ناباوری نویان شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن و بهونه گرفتن!!!! انگار خجالت کشید و اصلا دلش نمیخواست کسی اینو بدونه!!! واقعا حس میکردم درمونده شدم!!!خونه مامان چندباری با بازی با مامان و عموسعید رفت و رو لگنش نشست و جیش کرد. چندبارم نشست و جیش نکرد!!! جمعه شب تولد 30 سالگی شبنم عزیزم و یک ماهگی کارن خاله بود.یه جشن خودمونی و دور همی صمیمی. از شانس بد ما برق قطع شد و وقتی برق اومد دیدم نویان خیس کرده.مامان کلی مایعات بهش داد ولی من کم کم حس میکردم باید شکست رو بپذیرم!!! اینکه خیس میکنه و ... اصلا برام مهم نبود!!! اینکه سه روز گذشته بود و روش موفقیت آمیز نبود برام اهمیتی نداشت!! چیزی که نگرانم میکرد این بود که نویان روزبه روز لجبازتر شده بود و روندم سیر منفی داشت!!!! این نگه داشتن هاش عذابم میداد!!! این مقاومت کردن هاش!!! از لگن فراری شده بود!!! امتحان کردیم که رو دستشویی ایرانی بشینه، کنار دستشویی و ... ولی فایده نداشت که نداشت!!! صبح شنبه وقتی از خواب بیدار شد جاشم خیس کرده بود!!!!

مرخصی منم تموم شده بود و باید میرفتم اداره. روحیه خوبی نداشتم. مدام از مامان پیگیر دستشویی رفتنش شدم و متاسفانه نرفته بود!!! هرکاری کرده بودن راضی نشده بود و آخر هم خودشو خیس کرده بود!!! هم مامان و هم خودم دیدیم که چه طور خودش رو جمع میکنه که جلو جیش کردنشو بگیره!!! اینقدر بهم ریخته بودم که حتی تو اداره ازم پرسیدن چمه و چرا اینقدر ناراحتم!!! مقاومت بی فایده بود. نویان سرلج افتاده بود و روز به روز هم داشت بدتر میشد و من میترسیدم این نگه داشتن ادرار به کلیه اش آسیب بزنه. بیشتر از آسیب جسمی هم نگران آسیب روحیش بودم.این همه تلاش کرده بودم که آرامش داشته باشه و به دور از استرس بزرگ بشه، اصلا دلم نمیخواست به هر قیمتی از پوشک بگیرمش!!!  این بود که تسلیم شدم و به مامان گفتم پوشکش کنه. تا شب تو پوشکش هم جیش نکرده بود ولی کم کم به روال عادیش برگشت. گرچه الانم اصلا دلش نمیخواد پوشکش رو عوض کنم!!!! حرفی هم از لگن میشه میگه نه دوست ندارم!!!! نمیدونم شاید هم توقع من از نویان زیاد بود!!! شاید چون خیلی خوب و منطقی با همه چی کنار میومد منو پرتوقع کرده بود!!! شاید اصلا آماده از پوشک گرفتن نبود!!! شاید من برخلاف اون چیزی که فکر میکنم بهش استرس داده بودم. نمیدونم!!! ممنون میشم اگه ایده و نظری دارین باهام درمیون بذارین. فعلا این پروژه رو متوقف کردم و احتمالا چند ماه بعد تو بهار، دوباره اقدام کنم. ممنون میشم اکه تجربه ای دارین منو درجریان بذارین.

بعد ازین ماجراها بود که مطمئن شدم نویان به شدت حساسه مثل خودم و به شدت لجبازه مثل باباش!!!



این عکس ها هم مربوط به جمعه 29 دی 1396 و جشن تولد سی سالگی شبنم و جشن یک ماهگی کارن جونمه. عشق خاله کلی بزرگ شده. ایشالا که همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشن و به همه آرزوهاشون برسن.

نویان به شدت به کارن علاقه داره و دلش میخواد نازش کنه و دست به سرش بکشه. ذره ای حسادت به کارن رو احساس نکردیم خدا رو شکر. البته همه حواسمون هست. من و مهدی که به ندرت جلوی نویان بغلش میکنیم. مامان و بابا و شبنم و سعید هم بیشتر از پیش حواسشون به نویان هست و باهاش بازی میکنن و خداروشکر برخورد پسرم با پسرخالش ستودنیه.



راستی یه چیز جالب نویان میگه که دلم خواست اینجا ثبتش کنم. یه بار به پشت لب مهدی اشاره کرد و گفت این چیه؟! مهدی هم بهش گفت "جاسیبیلی". از اون به بعد وقتی اعضا صورت رو اسم میبره همیشه "جاسیبیلی" رو هم میگه

بعد نوشت: نویان بعد ازین ماجرا، تو پوشک هم که جیش میکنه اعلام میکنه  دیشب بعد ازینکه اعلام کرد جیش کردم گفتم ایرادی نداره پوشک داری. بعدش گفتم مامان میخوای بری رو لگنت جیش کنی؟وروجک میگه ولمون کن بابا بذار همینجا جیش کنم  خلاصه از خنده هلاک شدم از دست این جوجه...

سانچی، یه تراژدی دیگه!دوباره تسلیت!


خدایا چرا دیگه دعاهامون مستجاب نمیشه؟!!چند تا خبر بد دیگه باید بشنویم؟!انگار نفرین شدیم!!!
تسلیت میگم به همه مردم ایران و آرزوی صبر میکنم برای خونواده هاشون...
نفت کش سانچی 24 دی 1396 پس از چندین روز سوختن، غروب کرد و همه امیدهامون برباد رفت
شعر زیر از بابامه به یاد این حادثه تلخ
"غریبانه می سوزیم 
تمام بودن هایمان را 
در افقی که 
باور نداریم ....
سرزمین تلخی است 
تمامی هستی ما !!!!
عشق در آتش 
مثل ابراهیم در آوارگی....
تمامی اشک های ناسور را
تلخ تلخ 
سر می کشیم 
 تمام رفتن های 
این روزها را 
زلزله ....
کف خیابان ....
آتش سانچی ...
و
دل بی صاحب ما .....
آتش مهیاست
باور کنیم ققنوس پر خواهد گشود ....
#ن_آتش "