قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

خاله می‌شویم


دارم خاله میشم،  جیغ و دست و هوراااااا 

بی بی چک آبجی شبنمم امروز صبح (5 اردیبهشت 1396) مثبت شد. 

مادر بودن سخت ترین کار دنیاست!




نویان من 29 فروردین 1396 نوزده ماهه شد.19 ماهگیت مبارک همه هستی من. 
مدت ها بود دغدغه از شیر گرفتن نویان منو درگیر خودش کرده بود.  یکی میگفت زوده،  یکی دیره!  یکی میگفت تدریجی بگیر،  یکی دیگه طرفدار پروپا قرص یک دفعه ای بود.  خیلی در موردش تحقیق کردم و دیدم 
همه روانشناسا میگن باید تدریجی گرفته شه و قطع یک دفعه ای گرچه به ظاهر راحت تره ولی به بچه آسیب روحی میزنه و من خیلی از این بابت میترسیدم.  تصمیم گرفتم برم پیش دکتر منصوری،  دکتر نوزادی نویان که تو این مسائل خیلی با آرامش مسائل رو ریز میشه.صبح  پنجشنبه 31 فروردین 1396 رفتیم مطبش.  دکتر از روند رشدش خیلی راضی بود و گفت قد و وزنش به باباش رفته خخخخ 
دورسرش 50 بود و وزنش 13 کیلو.  قدش رو درست نفهمیدم ولی فکر کنم 88-89 بود.  خلاصه دکتر گفت شیر شبش رو قطع کن که هم برای دندوناش بده،  هم خوابش بهتر میشه،  هم خوراکش تو روز.  گفت تا شهریور ماه، شیر روز رو ادامه و حداکثر چهار وعده تو روز شیر بهش بده.  گفت دندوناش سالمه ولی کمی رنگ گرفته!  براش توضیح دادم که کلی هم مسواک میزنم و... 
دکتر گفت بهتره قطره آهنش رو قطع کنم و روزی یک چهارم قرص فروس سولفات رو تو یه کاسه عدسی که پیاز داغ و گوشت چرخ کرده هم توشه حل کنم و بهش بدم. البته چون نویان عدسی رو نخورد من تو شربت بیدمشک حل کردم و بهش دادم.  فکر کنم طعمش خیلی وحشتناکه بچم خیلی بدش میاد و رو زبونش رو با دست پاک میکنه! حس خوبی به قرص حل شده ندارم!  هم طعمش خیلی وحشتناکه هم اینکه من قطره رو ته حلقش میریزم و دندوناش سیاه میشه،  چه برسه با شربت بخوره که در تماس با دندوناشه.  حالا به دوتا دکتر آشنا سپردم برام پرس و جو کنن اگه فرق چندانی نداره همون قطره رو بدم.  به قول عطیه دوست عزیز پزشکم، این دندونا میوفتن و چه اهمیتی داره چه رنگین!  شاید من خیلی حساسم! 
خلاصه این بود که پروژه گرفتن از شیر شب کلیک خورد. 



چقدر بازی های زندگی متناقضه!  یه روز با کلی کلنجار مجبورت کردم شی شیری مامانی بخوری و حالا همون کلنجار ها به مراتب سخت تر برای جدا شدن از به قول تو "دی دی "!!! عزیز مامان، نمیدونی که چقدر سخته التماس هاتو مرهم گذاشتن و چقدر سخته دیدن اشک های نیمه شبت!  ولی من مادرم و محکوم به قوی بودن!  چقدر این مرحله حساس و سخته.  هم برای من و هم برای تو. فقط دلم میخواد بدونی که مامان فقط و فقط آرامش و سلامتی روحی و جسمی تو رو میخواد و هر چی میگه و هر کاری میکنه به همین خاطره ... 
عکس بالا مربوط به اولین شب( اول اردیبهشت 96)  بدون شی شیریه که بعد از کلی گریه شبونه، رو تاب تابش خوابش برد. 
شب اول ساعت 2:30 و 3:30 بیدار شد،یه کمی غر غر کرد ، با لیوان آب بهش دادم و تو بغلم راه بردم تا خوابید.  6:30 و 7:30 صبح هم بیدار شد و شیر خواست.  اینبار خوابش سبک تر بود التماس میکرد "ماما دی دی " و چقدر سخت بود برام که قوی باشم و بهش بفهمونم شیر شب باعث درد دندونش میشه و شبا شی شیری هم میره لا لا! بالاخره رو تاب خوابش برد تا ساعت 9 که بیدار شد و شیر خورد.  شب سختی رو گذروندم.بیخوابی،  سردرد!  صبح هم کلی من و بابا مهدی تشویقش کردیم که شب شیر نخورده و از بقیه هم خواستیم که تشویقش کنن تا شاید راحت تر با این مساله کنار بیاد.  خلاصه هر کی دیدش گفت چه پسر خوبی،  دیگه شبا شی شیری نمیخوره و.... 
شب بعد فقط یه بار ساعت 3:30 بیدار شد،  یه کم غر زد، آب خورد،  راه بردم و زود خوابید. اما امان از 7 صبح!  گریه و التماسش نزدیک 5 دقیقه ای طول کشید و وقتی هم خوابید،  تو خواب بغض داشت!  جیگرم کباب شد.  شک و دودلی به سراغم اومد.  خدایا نکنه راه رو اشتباه اومدم!  نکنه بدتر به روحیش صدمه وارد شه!!!  فکر و خیال آرومم نمیذاشت و دوتا سوال!  وعده 7 صبح به بعد جزو شیر شب محسوب میشه یا نه! چون این وعده هم وسط خواب نویانه و بعدش دوباره میخوابه!  و اینکه تو خواب روز که شیر میخواد مجاز به خوردن هست یا نه؟!  از یه طرف میگفتم بچه که خوابههه از کجا بفهمه الان روزه یا شبه و از طرف دیگه نباید شیرش رو کلا قطع کنم و با حذف شیر تو خواب روز تقریبا انگار شیر رو ازش گرفتم چون نویان خیلی وقته دیگه خیلی شیر نمیخوره! فکر و فکر و فکر. حتی تا اونجا که تصمیم گرفتم برم پیش روانشناس کودک،  ولی زنگ زدم و برای 30 اردیبهشت وقت مشاوره دادن!  خیلی دیره!  بالاخره با الهام جون که یه دوست قدیمی مجازیه، پسرش شیش ماهی بزرگتر از نویانه و روش از شیر گرفتنش شبیه من بوده،  صحبت کردم و اون گفت تو خواب روز شیر داده و وعده صبح هم با اینکه وسط خوابه، ولی شیر داده و جالب اینکه پسرش تشخیص میداده و از شیر شب گرفته شده!  حرف هاش خیلی آرومم کرد و تصمیم گرفتم منم روش الهام رو ادامه بدم.  حالا اگه کسی تجربه ای داره و میتونه راهنماییم کنه ممنون میشم برام پیام بذاره.
دیشب پسری عالیییی بود.  یه بار ساعت 2 و یه بار 4 بیدار شد.  بدون غر و گریه و بهونه گیری،  آب خورد و سریع خوابید!   8 صبح هم بیدار شد که بهش شیر دادم و دیگه هم نخوابید!  خدایا شکرت کمکم کن تو این مسیر سخت ثابت قدم و موفق باشم.  از شما هم التماس دعا دارم. 



این عکس ها مربوط به چهارشنبه 30 اردیبهشت 1396. عشق مامان و حیاط باصفای خانه پدری. 



نمیدونین که چقدر این عسلک شیرین شده!  از پنجشنبه 31 اردیبهشت 1396 برای باباش دلبری میکنه با "بابا دون و بابا دونم " گفتن هاش. یعنی "بابا جون و باباجونم " بعضی وقتهام شعر میخونه " بابادونم بابا دون، بابا بابا دونم، ماما ما دونم ماما دون، ددونم ددونم " این ها رو پشت سر هم با آهنگ میگه و من دلم ضعف میره براش. 
جدیدا هم وقتی پیاده روی میریم دیگه خیلی تو کالسکه اش نمیمونه و تمایل داره بیشتر راه بره.  با خنده و ذوق فراوون میدوه و چقدر این بچه خستگی ناپذیره!  مسیر پیاده روی یک ساعته رو تقریبا نزدیک به 30 دقیقه شو داره میدوه!  زنده و سلامت باشی امید زندگی من. 
بعد نوشت : دیشب چهارمین شب بدون شیر بود.  به خوبی شب قبلش نبود، ولی در کل بد هم نبود. 
ساعت 4 بیدار شد، غر زد. بهش گفتم مگه نگفتم شی شیری شبا میره لا لا که دندونای نویان درد نگیره! باورتون میشه دیگه غر نزد! ولی بغلم راه بردم تا خوابید.
ساعت 7 هم بیدار شد. هوا تاریک و ابری بود. فکر نمیکردم 7 باشه که شیر بدم. بغلش کردم و باهاش حرف زدم و بوسیدمش. یه کم گریه کرد، دیدم ساعت هفته! با خودم گفتم اگه بعد از گریه بهش شیر بدم، بد میشه و فکر میکنه اگه گریه کنه من کوتاه میام!  این بود که بازم باهاش حرف زدم و راه بردم و لالایی خوندم. پسرکم خوابید تا 8:30 که بیدار شد، شیر خورد، دیگه هم نخوابید.ساعت 8:30 هم که بیدار شد شیر نخواست!  ولی چون من دیگه تا بعدازظهر اداره بودم،  خودم بهش گفتم مامان شی شیری میخوای؟!  خورشید خانوم بیدار شده،  شی شیری هم بیدار شده.  اونم خوشحال شد و تو بغلم خودشو جا داد.
پریشب خیلی عالی بود. اصلاااا غر هم نزد. آب میخورد و سریع میخوابید.ولی کلا از روندش خیلی راضیم جز دو شب اول اصلا اذیت نشدم. بچم خوب باهاش کنار اومد و گریه و بهونه گیری هاش کمتر از یک دقیقه است!  البته بیشترین مدت گریه کردنش تو این شبا 5 دقیقه ای بیشتر نبوده.  امیدوارم کم کم عادت کنه و دیگه شبا بیدار نشه.  برامون دعا کنین. 

روحت شاد، یادت سبز

مسجدی که مراسم یادبودش بود،  تو مسیر ادارمه. غلغله بود.  کلی آدم غریبه و آشنا به شعاع چند متری مسجد،  با چهره هایی بهت زده و غمگین ایستاده بودن!  عکس هاش رو که دیدم دلم گرفت.  خدایا چقدر برای رفتن جوون بود! چقدر زود بود! چقدر زود دیر میشه!  کاش بیشتر قدر داشته هامونو بدونیم. بیشتر با هم باشیم،  بیشتر بخندیم،  بیشتر از زندگی لذت ببریم...

 امروز روز وداع با عارف لرستانی عزیز،  همشهری هنرمندمون بود که دیالوگ هاش تا ابد یادمون میمونه و خنده رو لبامون میاره (گرچه شاید بعد از این غم چاشنی خنده هامون باشه)  

عارف لرستانی عزیز ساعت 09:01 روز 26 فروردین 1396 دار فانی را وداع گفت و راز مرگ برایش فاش شد.  روحش شاد و یادش گرامی 

روزهای دل انگیز بهاری




این روزها هوا بی نهایت دوست داشتنی و دل انگیزه.  نم نم بارون و سرسبزی بهار و چه چه پرنده ها و... 
همه چی مهیاست تا آدمی از زندگی لذت ببره.  
دلنشین ترین روز های بهاری، سهم روزهای زندگی تان باد.



نویان کوچولو مامان حسابی شیطون و بلا شده و البته به شدت ددری!  مادر جونش تقریبا هر روز صبح باید ببرتش پارک!!!! جای همه پارک های مسیر رو حفظه.  البته فقط معرفی میکنه فعلا و کم پیش میاد گیر بده که حتما بریم پارک. 




اینقدر شیطون شده که پا تو کفش بزرگترش میکنه خخخخخخ 

این عکس ها مربوط به پنجشنبه 24 فروردین 1396. یه روز شلوغ و پر از ددر! باطری لپ تاپ بابا مهدی خراب شده بود و صبح برای خرید باطری، رفتیم بازار و کلی نویان تو پاساژ "ارگ" بدو بدو کرد و خوش گذروند.  بعدش یه دفعه وسط راه میخواست از کالسکه اش پیاده شه.  بدو بدو رفت کنار این ماه رقصان که سوارش شه وروجک.  خدا رو شکر به یه دور سواری راضی بود.



عصری هم رفتیم فروشگاه رفاه و خرید کردیم و با این سبدهای خرید ناز مواجه شدیم.  خیلی وقت بود رفاه نرفته بودیم و کلی از دیدن این ابتکار جالب ذوق زده شدیم. نویان کلی با این سبدهای ماشین دار  بازی کرد و خوش گذروند.  البته آخراش از نشستن خسته شده بود و میخواست پیاده شه و خودش سبد رو هدایت کنه!!!



بعد از خرید، رفتیم پارک کوهستان و ماهی های قرمز عید رو تو دریاچه مصنوعیش آزاد کردیم.  نویان برای ماهیا بوس فرستاد و باهاشون بابای کرد.(  البته وقتی برگشتیم خونه سراغشون رو از تنگ خالی میگرفت!)
رو لبه استخر، خستگی ناپذیر بازی میکرد.

 
آخرش با وعده پارک راضی شد سوار ماشین شه. رفتیم پارک و کلی تاب سرسره بازی کرد.  اونجام یه ماشین شارژی کرایه ای دید و دوباره عشق به ماشینش زنده شد.  خدا رو شکر پسرم قانع بود.  مدتش 5 دقیقه بود ولی فکر نکنم دو دقیقه بیشتر باهاش مشغول بود!  بیشتر دوست داره پیاده شه و خودش ماشینو راه ببره!  از پارک هم به وعده خونه پدرجون سوار ماشین شد!  ما هم که اگه قولی میدیم حتما باید انجامش بدیم،  رفتیم خونه پدرجون!  اونام از صبح باغ بودن و خسته!  خلاصه جونم براتون بگه که آخرش با گریه از بغل مامانم جدا شد که بریم خونه! 



قربونش برم من جدیدا خیلی خوشگل میگه "باد "اینجام دیروز باد و بارون شدیدی بود.طوری که خیابونا رو آب گرفته بود.  
متاسفانه کردستان و آذربایجان سیل اومده 
خیلی براشون ناراحت شدم خدا به بازمانده هاشون صبر بده. 
دیشب (شنبه 26 فروردین 96) بهش میگفتم بیا بریم لا لا،  سرشو میذاشت رو بالشت،  چشماشو رو هم فشار میداد و میگفت " خوووو پیششششش "
منم سرمو رو پاش گذاشتم و گفتم خوابم میاد،  سرشو تکون میداد و میخوند "لا لا لا... " مثلا داشت ادای منو درمیاورد و لالایی میخوند.  غش کردم براش.  پسر خوردنی مامان. 



عکس بالا هم مربوط به شنبه 26 فروردین 1396 و خونه باباییمه ( بابای بابام)  عین خان ها به بالشت لم داده و تلویزیون میبینه.  پاهاشو ببین فقط خخخخ 
یه بازی مخصوص خودش داره به اسم "بدی بازی "! یه سری لوگو رو که روی هم سوار میشن از هم جدا میکنه و دونه دونه به من میده و میگه "badi badi" فکر کنم چون قبلا شراره بهش میگفته بده،  الان اینجوری عنوانش میکنه 
وروجک یاد گرفته سوییچ رو میندازه و ماشین رو روشن میکنه و شروع به رقصیدن میکنه!!!! گاهی اوقات هم با سوییچ ماشین میخواد ماشین و سه چرخه خودشم روشن کنه  
عاشق باغ باباس!  همین که میپیچیم تو کوچه باغ بلند میخنده و ذوق میکنه 
میگی زبونت کو؟ زبونش رو درمیاره و نشونت میده 
- لپت کو؟ لپ خودشو میکشه 
- زانوت کو؟ با دست چند بار میزنه رو زانوش 
- انگشتات کو؟ انگشتاشو خیلی خوشگل تکون میده
چشم،  گوش،  دماغ، دهن،  دندون رو میشناسه و نشون میده.  مو و دست و پا هم میشناسه و میگه. 
این روزها داره خیلی زودتر از اونی که فکر میکردم بزرگ میشه!  حسابی همه چی رو متوجه میشه و دیگه خیلی باید مراقب حرف زدن هامون باشیم. 

تنتون سلامت روزتون مبارک


پدرم، 

 الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموختم.  سایه ات مستدام روزت مبارک. 

بهترین همسر دنیا،

شانه هایت ستون محکمی است،  پناهگاه امن من

دست در دستانم که میگذاری،خون گرم آرامش در کوچه رگ هایم می دود 

تویی که صبوریت،  دل های ناامید را سپیده دم امیدواری است 

عاشقانه دوستت دارم.  روزت مبارک و سایه ات ابدی