قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قلب آبیها تپید

هوراااا،  ما دربی رو بردیم. تبریک به همه استقلالی ها. برد دلنشینی بود.  3-2 استقلال،  هوراااا

استقلال فاتح دربی 84 ام شد.

دلتون شاد و لبتون خندون آبی های کشورم... 


تندیس



تابلوهای تندیس رو که تو نت میدیدم غبطه می خوردم و با خودم میگفتم چرا همه امکانات ماله تهرانه!  مگه ما دل نداریم!  چرا اینجا شرکتی نیست که قالبگیری و ساخت تندیس پسر منو انجام بده! تا اینکه تو اینستاگرام دیدم که پک های قالبگیری هست و میشه اینترنتی سفارش داد و تو خونه قالب گیری کرد. با یه دنیا اشتیاق شروع به تحقیق تو این زمینه کردم. قیمت پک ها خیلی متفاوت بود از 60 تومن تا 300 تومن!  تو همین تحقیقات بودم که الهه جون،  از دوست های خوب مجازی نظرمو به یه کامنت تو دیجی کالا جلب کرد. یکی نوشته بود این قیمت ها اصلا منصفانه نیست!  موادش "آلرژینات " مخصوص قالب گیری دندون پزشکیه و قیمتش خیلی کمتر از این حرف هاست!  با فرخ عزیز که تو کار دندونسازیه صحبت کردم و قرار شد برام آلرژینات بفرسته و داستان قالب گیری ما شروع شد.



جونم براتون بگه که اگه خواستید آلرژینات بخرین حتما حتما همینی که تو عکس گذاشتم رو بگیرین ( آلرژینات کروموژل مارلیک).  قیمتش هم از 12 تا 15 تومنه و تو لوازم پزشکی و دندون پزشکی فروشیا پیدا میشه و یه بسته برای کل قالبگیری زیاد هم هست! آلرژینات یه پودر زرد رنگه که وقتی با آب سرد قاطی میشه رنگ نارنجی به خودش میگیره و موقع سفت شدن  دوباره زرد میشه.  اولین قدم انتخاب یه ظرف مناسبه.  ظرف مناسب ظرفیه که دست یا پا کاملا و بدون تماس با جداره و کف ظرف، توش جا بشه.  من از سطل های یکبار مصرف برای دست و یه قابلمه استیل کوچیک برای پای نویان استفاده کردم. سرعت عمل تو این کار حرف اول رو میزنه.  اول آب سرد رو تو ظرف بریزید (تاکید میکنم حتما خنک باشه که مواد زود سفت نشن و زمان بیشتری برای مخلوط کردن داشته باشین) و بعد پودر رو بهش اضافه کنین. با همزن و با نهایت سرعتی که میتونین مواد رو ترکیب کنید تا یکدست بشه.  وقتی رنگ مخلوط به زرد متمایل شد فرصت زیادی ندارین و باید سریع دست یا پای نی نی رو تو مواد بذارین و دو دقیقه ای بی‌حرکت نگهش دارین تا آلرژینات خودش رو بگیره.  بعد از لاستیکی شدن مخلوط، دست یا پا رو به آرومی خارج کنین.  مواظب باشین که قالب پاره نشه و صدمه نبینه. حالا میتونین گچ و آب رو مخلوط کنین و تو قالب بریزین. 24 ساعتی زمان بهش بدین،  بعد به آرومی قالب رو پاره کنین و تندیس های ناز رو خارج کنین.  حتما از دیدن تندیس ها، حسابی هیجان زده میشین. تندیس های دوست داشتنی که ریزترین جزییات هم روشون حک شده. تندیس ها رو چند روزی کنار بذارین تا کاملا خشک بشن. بعد با اسپری رنگش کنین. برای شناسنامه قاب میتونین از لوگو های آماده که تو نت هست استفاده کنین و اسم نی نی و تاریخ قالبگیری رو روش بزنین و تو قابش نصب کنین.



البته این کم هزینه ترین راهه وگرنه میشه یه شناسنامه فلزی هم سفارش داد. قابش هم باید عمق داشته باشه.  قاب نویان ده سانتی عمق داره و مربع توش 50*50. که حامد عزیز پسر عمه مهربون نویان براش درست کرده. تندیس ها رو با چسب یک دو سه،  تو قاب بچسبونید و از جاودانه شدن دست و پای نی نی نازتون لذت ببرین. اگه میخواین تندیس رو درست کنین چند نکته رو در نظر بگیرین :
اول اینکه باید موقع قالبگیری، نی نی تکون نخوره. من وقتی خواب نویان عمیق بود، قالب میگرفتم.  البته بگم که یه بار قبل سفت شدن آلرژینات بیدار شد و کل تخت رو با آلرژینات زرد کرد!  ماجراها داشتیم تا به تندیس رسیدیم خخخخ 
نکته دوم اینکه باید سرعت عملتون خیلی بالا باشه و برای مخلوط کردن پودر و آب حتما از همزن استفاده کنید. چون باید کاملا پودر حل بشه و زمان زیادی هم ندارید وقتی رنگ پودر دوباره به سمت زرد شدن بره وقتشه و اگه قالبگیری انجام نشه مواد سفت و بی فایده میشن. 
نکته سوم اینکه هرچی نی نی ها کوچولو ترن بهتره،  هم قالبگیری راحت تره هم تندیس ها کوچیک تر و قشنگ تر. 
نکته آخر اینکه اگه موقع خارج کردن تندیس مثلا یه انگشت شکست، اصلا ناراحت نشید به راحتی با چسب یک دو سه،  میشه مشکل رو حل کرد.
این قاب برای من یه دنیا خاطره است.  قالبگیری ما تو آبان ماه 95 شروع شد. اوایل آزمون و خطا زیاد داشتم.بار اول آب گرم ریختم رو آلرژینات، که هم دمای بدن نویان باشه، ولی اصلا فرصت نشد مخلوطش کنم، سریع سفت شد! یه بار دیر قالب گرفتم و موادم سفت شد! یه بار نویان بیدار شد و تکون خورد و خراب شد! یه بار قالبم پاره شد و تندیس اصلا خوب نشد! خلاصه کلی ماجرا داشتم! نصف بسته آلرژیناتی که فرخ مهربون، رایگان بهم داده بود تموم شد و من هنوز تندیس هامو کامل نکرده بودم!  این بود که آلرژینات سفارش دادم که یه مارک دیگه بود و بدرد نخور!!! اصلا تغییر رنگ نمیداد و سفت نمیشد!  متاسفانه ایرانی بود!  بابا رفت و همون مارک مارلیک رو برام پیدا کرد و بالاخره 26 آبان 1395 قالبگیری از دست و پای پسرکم تموم شد. برای قالبگیری از دست یا پا بهتره مثلا تو بغل باباش یا روی تاب خوابیده باشه (دست و پا آویزون باشه) که به راحتی بشه دست یا پاشو تو ظرف گذاشت، بدون اینکه نی نی اذیت بشه. دنبال قاب مناسب هم کلی گشتم و پیدا نکردم.  یه جا به بابام گفته بود 50 تومن هزینه ساختش میشه. تصمیم گرفتیم بدیم بسازن که حامد عزیز زحمت کشید و این قاب دوست داشتنی رو برامون ساخت. بالاخره 21 بهمن 1395 تابلو تندیس های نویان من کامل شد. من و مهدی که خیلی خیلی دوستش داریم. یه دنیا خاطره است. یادآور یکی ازدوست داشتنی ترین دوران زندگی ما که دیگه تکرار نمیشه... 

مرفه بی درد!!!!!!

جدیدا خیلی کامنت هایی از این دست دریافت میکردم!!!  اوایل برام اهمیتی نداشتن و به پاک کردنشون اکتفا میکردم. ولی نمیدونم چرا امروز دلم خواست توضیحی در مورد خودم بدم!  اول اینکه آدمی هر اونچه رو بکاره درو میکنه. هیچ چی تو زندگی آدما اتفاقی نیست . ما از صفره صفر شروع کردیم. با پشتکار و اراده خودمونه که به اینجا رسیدیم. برای رسیدن به این رفاه نسبی،  من و شوهرم سالیان سال زحمت کشیدیم.  هیچ چی زندگیمون بادآورده نیست.  سهمیه و پارتی بازی نیست! ما وقتی تصمیم گرفتیم آینده رو با هم بسازیم،  دو تا جوون 20 و 21 ساله و دانشجو لیسانس بودیم!  بی هیچ پشتوانه ای. همسرم مادرش رو وقتی 9 ساله بود و پدرش رو تو 16 سالگی از دست داده بود.  یه پسر سختی دیده و خودساخته که روی سخت زندگی رو با تموم وجودش حس کرده بود. ما 5 سال زیر عقد و نامزدی بودیم تا شرایطمون برای شروع زندگی مشترک مهیا شد.  5 سال به حرف هم راحت نیست.  از دور و نزدیک حرف خوردیم ولی نشکستیم. هدفمون والاتر از اراجیف عوام بود.  از روزیکه خودمونو شناختیم،  داشتیم درس میخوندیم و کار میکردیم.  با احترام به همه، ولی درس خوندن تو دانشگاه سراسری خیلی متفاوت با آزاده. مهدی لیسانس و ارشد و دکتراش  دانشگاه سراسری و روزانه بود چون پولی نداشت که خرج درس خوندنش کنه، همه تلاشش رتبه بهتر و دانشگاه بدون هزینه بود.هنوز هم مشغول درس خوندنه.  هم کار کرد و هم درس خوند. پس بدونین که راحت به اینجا نرسیده.البته من اعتقاد ندارم ما به جای خاصی رسیدیم! برای اونایی گفتم که اعتقاد دارن ما مرفه بی دردیم! ما از خیلی چیزها گذشتیم تا به امروز رسیدیم. فکر نمیکنم یه رفاه نسبی برای یه ارشد الکترونیک و یه دکتر عمران، که هردو هم سخت کار میکنن،  ضایع کردن حق دیگران باشه!  من و مهدی پابه پای هم کار میکنیم،  از استراحتمون میزنیم تا بهتر زندگی کنیم و آینده پسرمون تامین باشه.  پس هیچ وقت نمیپذیرم کسی برچسب "مرفه بی درد " رو بهم بزنه. کسی چه میدونه که یکسال با حقوق حق التدریسی زندگی مشترک گذروندن یعنی چی؟!  با ذره ذره پول جمع کردن،  عروسی گرفتن و خونه و ماشین خریدن یعنی چی؟!  کسی چه میدونه حتی پرداخت  قبض آب و برق باید با حساب و کتاب انجام شه یعنی چی! مسیر های طولانی رو پیاده رفتن و پول تاکسی رو پس انداز کردن یعنی چی؟! من تمام این روزها رو تجربه کردم و با تموم سختی هاش،  حس میکردم خوشبخت ترین زن دنیام.  ما تو زندگیمون هدف داشتیم و قدم قدم نزدیک شدن به هدفمون و  صد البته قدرت بینهایت عشق، بهمون قوت قلب میداد. بی شک خدا هم همیشه کنارمون بود. ما خواستیم تا توانستیم. با اینکه وضع اقتصادی پدرم خدا رو شکر عالیه  ( پدرم از شاگردی تو مغازه پسرعموش شروع کرده، گفتم که بدونین اراده و پشتکار قوی داشته و چیزی بهش ارث نرسیده! آقا زاده هم نیست.  سوخته تا ساخته) ولی هیچ وقت همسرم نخواست منتی سرش باشه و اگه قرضی گرفته شد،  تا قرون آخرش پس داده شد. پدرم هم به ما ماهیگیری آموخت و هیچ وقت ماهی تقدیممون نکرد. 

و بگم از امروزمون که خدا یارمون بود و روزهای آسون رو بهمون هدیه کرد. امروزمون هم، مرفه بی دردانه نیست!  من و مهدی صبح تا شب کار میکنیم،  از استراحتمون میزنیم، از خوراک و پوشاکمون میزنیم، ولی از تفریحاتمون نه! سفر روح زندگیه.  وقتی سفر میری انگیزه میگیری که بهتر و بیشتر کار کنی. سفرهامون هم معمولا هزینه چندانی نداره.  شمال که ویلا بابا هست و خرجمون هزینه بنزین و خورد و خوراکه.  خیلی از سفرهامون هم دید و بازدید اقوامه مثلا همدان،  تهران،  اصفهان. سفرهای سیاحتی مثل شیراز و...  با کمترین هزینه ها میریم.  معمولا هتل نمیریم و از دانشگاه محل کار مهدی،با کمترین قیمت، مهمانسرا رزرو میکنیم.  خورد و خوراکمون تو سفر، اصلا پرهزینه نیست. تو کل سفر شاید فقط یک وعده رو مهمون رستوران های شیک باشیم! البته اهل آشپزی تو سفر هم نیستیم مگه کباب باشه. معمولا با غذاهای قیمت مناسب میگذرونیم. خرید اصلا جزیی از برنامه سفر نیست،  البته استثنا هم داره گاهی واقعا اجناس ارزون تره و خرید می صرفه. مثلا من خریدهای عیدم رو کیش انجام دادم ولی هیچ چیز اضافه ای نخریدم! سفر پر هزینه تا حالا فقط کیش بوده و مالزی.

اینا رو گفتم که بدونین خونه و زندگی حاضر و آماده بهم نرسیده،  که البته اگر هم به کسی برسه و حق مردم توش نباشه،  خوشحال میشم. نوش جونش که بی سختی آسایش داره.

ما یاد گرفتیم شاد باشیم، حتی با قدم زدن تو یه جاده پر از برگ های زرد،  زیر بارون، توی برف، حتی آفتاب!  شاد بودن و از زندگی لذت بردن جدای از وسع مالی،  بلد بودن میخواد که متاسفانه اکثر مردم ما بلد نیستن! ما از هر بهونه ای به نفع شاد بودنمون استفاده میکنیم  و چقدر ما ایرانی ها قاضی های بی انصافی هستیم!!!  کاش کمی با هم مهربون تر باشیم   و  جای برچسب زدن به همدیگه،  از شادی هم نوعمون لذت ببریم.  کاش بهتر باشیم...

اولین برف بازی کودکانه


چه حس خوبیه وقتی کوه های شهرت سپید پوش میشن و جاری شدن روح زندگی رو به نظاره میشینی. پنجشنبه 14 بهمن 1395 نویان برای اولین بار برف بازی کرد. هفته پیش کرمانشاه حسابی برف باریده بود. ما جزیره بودیم و از لذت دیدن بارش برف بی نصیب. خیلی دلم میخواست نویان رو تو برف ببرم و برف رو حس کنه. این بود که به سفارش همکارا، رفتیم سمت سراب قنبر و تو جاده به جایی رسیدیم که نزدیک به 30 سانتی برف نشسته بود. نویان دوست داشتنی من حسابی عاشق برف شد. برف ها قدیمی بودن و نمیشد باهاشون بازی کرد. با هر قدم صدای قیژ قیژ برف ها هیجان زده مون میکرد و کلی تو برف فرو میرفتیم. البته نویان از این قاعده مستثنی بود و تو برفها فرو نمیرفت. صبح هوا خوب بود. نمیگم سرد نبود ولی سرماش اذیت نمیکرد. نویان کلی از پاشیدن برف ها ذوق زده بودو با اولین دستی که براش زده شد، رقصیدن رو شروع کرد. ساعتی که گذشت دیدم بینی و گونه های نویان گل انداخته. براش ضدآفتاب زده بودم ولی ترسیدم سوز هوا، پوست نازنینش رو بسوزونه. به زور نویان رو سوار ماشین کردم. پسرم خیلی برف رو دوست داشت و کلی گریه کرد. به نویان میگیم بگو: برف، جواب میده : " بببببببببف" میگیم بگو : برف بازی، جواب میده: " بببببب بولیییییی" قربونت برم من که اینقدر خوب کلمات رو تکرار میکنی.خخخخخخخ



وقتی رسیدیم خونه برف زیبایی شروع به باریدن کرد. دونه های سفید برف رقصان رقصان، پهنه آسمونو بدرود میگفتن و با شادی به زمین مینشستن. البته بارش برف چندان طولانی نشد. ولی تو همون مدت زمان کم، کلی بهمون انرژی داد. پرده پذیرایی رو کنار زدیم و رقص برف ها رو تماشا کردیم. نویان که محو این نعمت خارق العاده شده بود و همش ازمون میخواست بغلش کنیم و کنار پنجره بایستیم تا بارش برف رو بهتر ببینه.



صبح، من و مهدی و نویان و مامان و بابا رفتیم بیرون. خوبی هوا و زیبایی برف ها، فکر تفریح دسته جمعی رو به سرمون انداخت. کلی با اینور و اونور هماهنگ کردیم ولی جز عمو بهرام و خاله پرستو (دوست بابا و خانومش) کسی OK نداد. عصری 7 نفر دوباره راهی شدیم. ولی هوا به نسبت صبح خیلی سرد شده بود. باد سردی می وزید. نگران نویان شدم و با زحمت تونستم با بهونه شکلات و بیسکویت سوار ماشینش کنم. گرچه بعدازظهر خیلی هوا سرد شده بود و زود راهی خونه شدیم، ولی با این حال خوش گذشت و در کنار هم بودن بهمون گرما و انرژی داد.



پ . ن : چالش جدید ما لباس بیرون پوشوندنه آقا نویانه!!! اصلا نمیدونم چرا این مدلی شده!!! میخوایم کاپشن و ... تنش کنیم فرار میکنه و آخرش مجبوریم با گریه راضی به پوشیدن کاپشن و شلوارش کنیم!!!! اینجوری نبود و تا میگفتیم بریم "دد" سریع میومد لباس میپوشید، ولی الان با بدبختی حاضر به کاپشن پوشیدن میشه. هنوز هم عشق ددره ولی میگه لباس نپوشم بریم ددر!!!!

نویان جدیدا وقتی چیزی رو میخواد که ما مخالفیم، اخم هاشو تو هم میکنه و شکلک گریه میگیره و صدای "اوووو " درمیاره مثلا داره گریه میکنه! تو جزیره که بودیم، هر وقت این کارو میکرد، خاله شبنم و خاله شراره بهش میگفتن: پیرمرد نشو، پیرمرد نشو.

جالب اینکه الان اگه کسی بهش بگه پیرمرد شو همون شکلک رو درمیاره و بعد هم میخنده. قربون پسر باهوشم برم مننننن.

یه چیز جالب دیگه اینکه، نمیدونم چرا از دریچه های کولر میترسه!!! چشمش که به دریچه کولر میوفته پیرمرد میشه خخخخ

جدیدا وقتی هم  بهش میگی:ناز کن. دست به سرت میکشه و میگه : "ننااااااا"

این آقا کوچولو با اومدنش همه چیزه من شد، همه چییییی....



اینم جای پاهای نویان منه
بعد نوشت : نهمین مروارید پسرکم 15 بهمن 1395 جوونه زد. دندون چهارم پایین سمت چپ (آسیاب). رو لثه اش زخم شده و چیز سفتی مثل نون که بهش میخوره بچم اذیت میشه!!!

نیلگون بیکران همیشه فارس


سلام جزیره زیبا و دوست داشتنی کیش

مدت ها بود تصمیم داشتیم یه سفر به جزیره داشته باشیم، ولی هربار یه چیزی میشد و تصمیممون جدی نمیشد. ولی امسال با وجود موانع زیادی که ایجاد شد، بالاخره راهی شدیم. پنجشنبه 7 بهمن 1395 با پرواز ساعت 15:30 کیش ایر به همراه مامان و بابا و شبنم و سعید راهی جزیره کیش شدیم. شراره و سینا هم از اصفهان پرواز داشتن. اولین پرواز نویان، آبستن خاطرات بدی شد! بهم گفته بودن موقع پرواز مدام بهش شیر بدم، ولی نویان حساس به صدا، موقع take off ترسید و دیگه شیر نخورد! گریه گریه ... با اشک هاش التماس میکرد که از هواپیما بیرون بریم! ظاهرا فشار داخل هواپیما گوشش رو اذیت میکرد. بچم نزدیک به 45 دقیقه گریه کرد و آخر هم با ترفند آب بازی تو لیوان خاله شبنم و عمو سعید آروم شد و خوابید! خدا میدونه چی بهمون گذشت. من و مامانم که همپای نویان گریه میکردیم. خیلی سخت بود خیلیییی...



تو فرودگاه کیش، آقا نویان بیدار و شیطونی هاش شروع شد. کل فرودگاه رو با قدم های نازنینش بالا و پایین کرد.
توصیه جدی : اگه عازم کیش شدین، به هیچ عنوان از فرودگاه بلیط تخفیف تفریحات کیش رو نخرین! بلیط ها اصلا اعتبار ندارن و کلاه برداریه تو روز روشن!!! خدا ازشون نگذره.
هوای کیش عالیییی بود نه سرد و نه گرم. بهترین زمان ممکن برای سفر به جزیره بود.
ما یه سوییت تو شهرک صدف کرایه کرده بودیم که خدایی خیلی خوب بود. مرتب و تمیز و دسترسیش هم عالی بود. و علاوه بر قیمت مناسب، یه مزیت دیگه هم که داشت این بود که هر 8 تامون پیش هم بودیم و کلی خوش گذروندیم.
شب اول رفتیم ساحل، پشت بازار ونوس و کشتی سوار شدیم و کف دریا رو دیدیم. تجربه بدی نبود.  اولش نویان بیتابی کرد ولی تا موزیک شروع شد، حالش خوب شد و بعد هم خوابید. 
صبح جمعه راهی آژانس تفریحی رنگارنگ شدیم و بلیط تفریحاتمون رو ok کردیم. اونجا بود که فهمیدیم بلیط های تخفیف فرودگاه، یه کلاه برداری بزرگه!!! 
بعد هم سری به مجتمع تجاری کیش زدیم. من شنیده بودم کیش خیلی گرونیه ولی اصلا اینطوری نبود.  غالب مغازه ها off بودن و ما کلی خرید با قیمت عالی داشتیم. عصر هم راهی پارک دلفین ها شدیم.  یه مجموعه عالیییی که واقعا به قیمتش می ارزید.  پکیجش شامل باغ پرندگان، تونل خزندگان،  جنگ کلاسیک،  دلفیناریوم  و آکواریوم بود. خیلی قشنگ بود و حسابی لذت بردیم. یه مار زنده دور گردنم پیچید و یه موجودی شبیه آفتاب پرست رو بغل کردم و عکس گرفتم.ترسناک نبود، چون میدونستم بی خطرن ولی حس مار چندشناک بود، پوست چربی داشت.
ورودی مجموعه، ماشین برای بچه ها کرایه میدادن و من به خیال اینکه کالسکه هست برای نویان نگرفتم که چشمتون روز بد نبینه!  هر بچه ای رو تو ماشینا میدید بهونه میگرفت و ماشین میخواست.  خلاصه ماجرا داشتیم.  موقع جنگ کلاسیک،  همه وارد سالن شدن و ما از مسئول ماشین های پارک شده خواستیم که یکیشو در اختیارمون بذاره.  اونم خدایی آدم خوبی بود و قبول کرد، فقط گفت باید تو همون محدوده بمونیم چون امانته و بگم از نویان که با چه عشقی ماشین سواری میکرد.میخندید و فرمون رو میچرخوند. من و مهدی هم با کمال میل،  بیخیال جنگ و از شادی نویان سرمست شدیم.  خدایا شکرت بابت پسر دسته گلی که به ما بخشیدی و دین و دنیای ما شد.
توصیه: اگه کودک نوپا همراهتون دارین، حتما حتما کالسکه شو با خودتون ببرین. خیلی خیلی کارتون رو راحت میکنه.




دلفیناریوم معرکه ترین بخش پکیج بود و دیدنش رو به همه توصیه میکنم.  دلفین های باهوش و دوست داشتنی مانلی و دختر کوچولوش ماتیا و اسکار و بقیه که اسمشون رو فراموش کردم.گراز دریایی با حال و با نمک دونیا . سارا فوک ناز دوست داشتنی.



شام هم پیتزا و مرغ سوخاری گرفتیم که الحق از خوشمزه ترین پیتزاهایی بود که تا امروز خورده بودم و نویان هم کلی کیف کرد باهاش.  البته من برای نویان پلو مرغ و آش گندم از کرمانشاه پخته و آورده بودم و خیالم بابت خورد و خوراکش راحت بود. 



شنبه 9 بهمن 1395 راهی پلاژ تفریحی دامون کیش شدیم.  آبی نیلگون بیکران و آرامش خاصش.  انگار تکه ای از بهشت زیر پاهای تو بود.  نویان حسابی بازی کرد و لذت برد. اولین تفریحمون "بنانا " بود. یه تیوپ شبیه موز که قایق تندرو میکشیدش و باید تعادل رو حفظ میکردیم که تو آب نیوفتیم. تو دو گروه بنانا سوار شدیم که هر مرحله یکی پیش نویان بمونه. حفظ تعادلش  خیلی سخت بود و ما دوبار تو آب افتادیم!  شوری زیاد آب، آدمو اذیت میکرد ولی هیجانش بی‌نظیر بود.  من و مهدی "پاراسل"  رو به خاطر ترس مهدی از ارتفاع سوار نشدیم و در کنار نویان از ساحل زیبای جزیره لذت بردیم ولی بقیه سوار شدن و کلی کیف کرده بودن. 



بعد از نهار راهی کلاس غواصی شدیم و به اعماق آب های خلیج فارس رفتیم.  یه حس خوب، یه تجربه ناب. عالییییی بود. اولش که تو آب رفته بودم ترس بدی داشتم ولی خیلی طول نکشید که زیبایی های اعماق آب منو مست خودش کرد. ماهی های رنگارنگی که دورت رو گرفته بودن و میتونستی لمسشون کنی.مربی هم کنارم بود و واهمه ای نداشتم .  الان که فیلم و عکس هاشو میبینم به شدت دلتنگ اون دقایق میشم.  البته مدتش خیلی کم بود و زود اومدیم بالای آب. ولی همون مدت زمان کم هم، منو شیفته خودش کرد. اگه سری به جزیره کیش زدین حتما این حس بی نظیر رو تجربه کنین.



یکشنبه 10 بهمن 1395 عملا آخرین روز حضور ما تو جزیره بود. ساعت 9 صبح شبنم و سعید وقت رقص و شنا با دلفین‌ها رو داشتن بعد به همراه بقیه راهی کشتی آکواریوم شدن. من و مهدی هم تو این مدت پاساژ گردی کردیم و کلی از خریدهامون لذت بردیم. 



خیلی دلم میخواست غروب دریا روی کشتی یونانی رو ببینم ولی همه خسته بودن و وقتی بیدار شدن،  خورشید غروب کرده بود. سری قبلی که کیش اومده بودم کشتی یونانی رو دیدم.  این دفعه دلم میخواست با نویان برم و ازش عکس بگیرم که قسمت نبود. وقتی همه بیدار شدن، رفتیم قلعه وحشت ارم و تو دو گروه وارد تونل بازی شدیم.  ای بد نبود.  به ترسناکی تونل وحشت مالزی نبود ولی به یک بار تجربش می ارزید. کلی خندیدیم و خوش گذشت.  البته من و شبنم تو عکس ها از همه خنده دارتر ترسیده بودیم خخخخ 



برای آخرین بار عازم مرکز تجاری کیش شدیم. صبح من و مهدی تقریبا به تمام پاساژ های کیش سرزدیم و به نظر ما هیچ جا مثل مجتمع تجاری کیش جنس های خوب با قیمت مناسب نداشتن. اینقدر خرید کرده بودیم که یه چمدون بزرگ دیگه خریدیم خخخخ فکر کنین چمدون سایز بزرگ محکم نشکن رو 130 تومن گرفتیم!  قیمت ها فوق العاده بود.  تمام لباس های مارک off خورده بود.  
شب آخر رو هم تو رستوران ساحلی "میرمهنا" گذروندیم.  اولش قرار بود "شاندیز صفدری" بریم که به خاطر دور بودنش از شهر، بیخیال شدیم.  میرمهنا هم عالی بود. موسیقی زنده و عالی، غذای عالی تر و یه شب به یاد موندنی.  تو منو رستوران "بشقاب دریایی" عالییی بود. من معمولا غذاهای دریایی رو دوست ندارم به همین خاطر چنجه سفارش دادم و با نویان حالشو بردیم ولی از بشقاب دریایی مهدی هم امتحان کردم و فوق العاده بود. اصلا خبری از بوی ماهی های جنوب نبود.  شاه میگوش خوشمزه ترین میگویی بود که تا حالا خورده بودم. سالاد بارش هم عالی بود. نویان هم حسابی با گروه موسیقی حال میکرد و قر میداد.  چون ساعت 7 صبح پرواز بود ساعت 1 از رستوران خارج شدیم( رستوران تا ساعت 3 اجرا زنده داشت)  به زور نویان رو آوردیم نمیخواست بیاد بیرون عشق مامان.  یه پیشی هم اونجا بود که نویان کلی نازش کرد. 
از نویان میپرسیدیم :کجا اومدیم؟ جواب میداد :" اییییییشش" و تلفظ  "ش " هم براش خیلی سخت بود.  من فدای کیش گفتنت بشم عشقم. 
شب آخر بود. ساحل کیش،  شن های سفید و درخت های نخل.
صدای دریا، سمفونی وداع بود.
به سوییت اومدیم و بار و بندیلمون رو بستیم. 
به سفارش هدا جون که پزشکه،  4 میل شربت "دیفن هیدرامین" بیست دقیقه قبل از پرواز به نویان دادم و گرفتمش تا شیر بخوره و پسرک معصوم من کل پرواز رو مثل فرشته ها خوابید و دوشنبه 11 بهمن 1395 با پرواز ساعت 7:10 کیش ایر، جزیره زیبای کیش رو بدرود گفتیم و روزهای قشنگ این سفر به خاطراتمون اضافه شد. یادش بخیییییررر 
دو سالی بود که برف درست و حسابی تو شهرم نیومده بود. از روزی که ما شهر رو ترک کردیم آسمون کرمانشاه دونه های سفید رنگ دوست داشتنیشو به شهرم بخشیده بود و خدا رو شکر از پنجشنبه تا یکشنبه حسابی باریده بود. گرچه ناراحت شدم که نتونستم برف بازی کنم ولی خدا رو هزاران بار بابت این نعمت پاکش شکر کردم...