قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

خبر خووووووب


خیلی خوشحالم که میتونم این پست رو بذارم. این روزها بارها با خودم تکرار کردم که این پست رو میذارم و بالاخره روز موعود رسید. کارن خاله طبق آزمایش های تکمیلی و سونوگرافی سه بعدی سالمه سالمه.نگاش کن آخه هورااااا 

جیگر خاله برای زمینی شدنت روز شماری میکنم.ممنون از همه دوستانی که این مدت پیگیر این ماجرا بودن.

حس بودنت یا توهم (هرچه بود ناب و شیرین بود)

روزها از پی هم میگذرن و پسر دلبند من بزرگ و بزرگ تر میشه. دیگه کم کم اینقدر بزرگ شده که نمیشه قایمش کرد و هرکسی با کمی دقت به وجودش پی میبره. استرس های دوران بارداری و ترس هایی که گه گاه به وجودت سر میزنه، باعث میشه دلت بخواد این روزها سریع و سریعتر بگذرن و پسرت به سلامت چشم های نازشو به دنیا باز کنه و از طرف دیگه لذت حضورش در وجودت باعث میشه مدام به خودت گوشزد کنی که قدر این روزها رو بدون که شاید دیگه هیچوقت تکرار نشن.

جواب آزمایش غربالگری مرحله دوم (تست‏هاى کواد مارکر) هم گرفتم و با سونوگرافی آنومالی نشون دکتر دادم و اونم خداروشکر تایید کرد که "نویان" کوچولوی من سالمه و مشکلی نداره. از دکترم در مورد بندناف پرسیدم، که خیلی بیخیال گفت مهم نیست شاید همین الان باز شده باشه!!! و کلی هم سر دکتر سونوگراف غر زد که اصلا چرا اینو نوشته!!! به نظر آقای دکتر چیزی که هیچ ربطی به مادر نداره و از دست مادر و دکتر و هیچ کس دیگه ای هم جز خدا کاری برنمیاد، مطرح کردنش فقط باعث ایجاد استرس به مادر و فرزند میشه!!! دکتر خیلی آرومترم کرد. خداروشکر این روزها بی تابی هام کمتر و کمتر شدن.

شور و شوق اومدنش روزبروز بیشتر میشه و دلم میخواد مدام براش خرید کنم. دوتا شلوارک و یه تی شرت شلوارک اولین لباس هایی بود که براش خریدم.



چندجا هم واسه سرویس خوابش گشتم و تقرببا اونم انتخاب کردم. چند شب پیش، نیمه های شب از خواب بیدار شدم و دستم رو روی شیکمم گذاشتم، ذوق زده شده بودم، یه گردی سفت زیر انگشتام حس میکردم. خدای من این پسر کوچولوی منه!!! همون لحظه دست های مهدی رو هم روش گذاشتم و اونم حس کرد. توصیف شیرینی اون لحظه خیلی برام سخته. صبح که از خواب بیدار شدم فکر میکردم خواب دیدم که مهدی بهم یادآوری کرد که اونم بیدار کردم و احساسم رو باهاش شریکم.

مدتیه منتظر حرکت های کوچیکش زیر پوستم هستم. یه وقت هایی هم نگران میشم که پس چرا حرکتی احساس نمیکنم؟! از دکترم پرسیدم تو چه هفته ای باید حرکتش رو حس کنم ؟! اونم گفت تو هفته 20. اواسط هفته 18 بود که چیزی شبیه اینکه باد توی روده هات بپیچه احساس کردم یا یه چیزایی شبیه قلقلک زیر پوست!!! که بچه ها میگفتن حرکت پسرکوچولوته!!! یادش بخیر اون شب کلی با مهدی خندیدیم. دیروز یعنی آخرین روز از هفته 18 تو بانک منتظر بودم که نوبتم بشه، نمیدونم توهم بود یا واقعا احساس کردم. سه بار انقباض، زیر دلم سمت چپ. دلم میخواست تو بانک دادبزنم و به همه بگم این پسره شیطون منه که داره حرکت میکنه. این نویان کوچولوی منه که داره ابراز وجود میکنه و خودی نشون میده. وای که چه احساسی بود. ناب ناب ناب. از اون احساساتی که جایگزینی براش پیدا نمیشه. نمیدونم توهم بود یا واقعا حس کردم ولی هرچی بود شیرینیش وجودم رو گرفته. فقط و فقط دلم میخواد تمرکز کنم تا شاید باز هم حرکت های کوچولو شیرینش رو احساس کنم.

خدای خوبم مثل همیشه ازت میخوام پسرم رو سالم و صالح به آغوشم ببخشی و همیشه همراهش باشی.

ازت میخوام این روزهای ناب رو نصیب همه منتظرا کنی و بچه همه مادرها رو براشون حفظ کنی. الهی آممین