قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

بهاری دیگر



بهار پیش از آنکه حادثه ای در طبیعت باشد، حادثه ایست در قلب آدمی
و پیش از آنکه در طبیعت محبوس باشد، در حسی انسانی وقوع می یابد.
بوی نو شدن می آید
امیدوارم نو شویم، در اندیشه، در گفتار و رفتار...
هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز



به حق که با بودن تو، هر روز من نوروز است. شیرین ترین معجزه خداوند، دومین نوروزت مبارک...



این فرشته کوچولو موقع سال تحویل خوابالو و بد اخلاق بود. تو یکی از عکس هاشم اشکش جاریه! امیدوارم کل سال رو بخندی بهترینه من. هفت سین امسال رو به خاطر حضور این پسرکوچولو 18 ماهه، با تم رنگارنگ چیدم. پر از فرفره های رنگارنگ دوست داشتنی، که خودم عاشقشون شدم. پسرم در برابر سفره هفت سین امسال، حسابی آقایی کرد. اولش یه کم با سکه ها و فرفره هاش بازی کرد، ولی بعدش عادی شد براش. فقط هرچند وقت یکبار سیب هفت سینمون رو برمیداشت و به به به به گویان گاز میزد و ما مجبور میشدیم دوباره سیب بشوریم تلاشش برای خاموش کردن شمع ها هم دیدنی بود. الهی که قربونت برم من زندگی.



اینم از عیدی امسال آقا نویان که خیلی خیلی دوسش داره.
پ. ن: قبل از تحویل سال یه اتفاق بد افتاد، خیلی بد. هنوز با یادآوریش، بدنم به لرزه میوفته! صبح روز عید(30 اسفند 1395) شبنم یه سر اومد خونه ما و به نویان پاستیل داد. چشمتون روز بد نبینه، یکی از پاستیل ها تو گلو نویان گیر کرد! نفس بچم برید و صورتش سرخ شد. اینقدر دستپاچه بودم که نمیدونستم باید چی کار کنم! فقط جیغ میکشیدم! مهدی نویان رو برگردوند و زدیم پشتش. صدای گریه نویان رو که شنیدم، اشک امونم رو برید. بغلش کردم. اون گریه میکرد و من گریه میکردم. نویان آروم شد، ولی من هنوز گریه میکردم. بوسیدمش ، بوییدمش و خدا رو هزاربار بابت نفس های گرم نویان شکر کردم.خدایا خودت نگهدار میوه عمرم باش.



اینم هفت سین ما که محض احتیاط، به بالای میزنهارخوری منتقل شد تا این 13 روز، کمتر در معرض خطر باشه. خخخخخ
راستی شب عید برفی اومد بیا و ببین. هوا هم این روزهای اول بهاری، حسابی زمستونی و بارونیه! فعلا طبیعت گردی و باغ رفتن رو تعطیل کرده



بعد نوشت: این برف و بارون نوروزی ول کن نیست!!! دیروز 2 فروردین 1396 یه کمی از شدت بارون کم شد و رفتیم باغ. نهار مهمون عمونادر بودیم. سرد ولی قابل تحمل بود. نویانی حسابی با آیلین و غزل ( دخترهای دخترعمو هام) بازی میکنه و خوشحاله. دیروز خم شد توپ برداره، با صورت افتاد رو سنگریزه ها. صورت پسرم زخمی شد میدونم بسیار زمین باید، تا پخته شود خامی! (خخخخ اصلش سفره من تحریفش کردم!)ولی من طاقت ندارم



امشب 3 فروردین 1396 بیشتر از 20 نفر (خاله ها و عموها و مامان اینا و شبنم و ...)مهمون دارم! و فردا شب 10 نفر( برادرا و خاله مهدی) ! تا 6 فروردین هم هر روز تا ساعت 12 شیفتم! خدا بخیر بگذرونه.



شنبه 5 فروردین 1396، شراره و سینا مارو سورپرایز کردن! گفتن به خاطر تنها بودن پدر و مادر سینا کرمانشاه نمیان، ولی وقتی ما رفتیم خونه مامان که کالکسکه نویان رو برداریم و بریم ددر، دیدیم اونجان! کلی ذوق زده شدیم. پدر سینا سرطان روده گرفته متاسفانه و تحت شیمی درمانی و .... خیلی آدم خوبیه خدا شفاش بده.
این بود که دسته جمعی رفتیم نوبهار گردی و بستنی انار خوردیم. برای آقا نویانی هم یه پاندا دوست داشتنی خریدیم. من که عاشقشم. جای همه خالی.
تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست
یه چیزی از قلم افتاد!!! یادتونه فرشته جون، زن پسرداییم چند هفته ای جلوتر از من باردار بود و تو هفته 9 قلب نی نی از تپیدن ایستاد و مجبور شد سقطش کنه؟! نمیدونم یادتون هست یا نه، ولی من خیلی براش غصه خوردم. خودمم اوایل بارداریم بود و کلی استرس گرفته بودم. خیلی خوشحالم که شنیدم بازم بارداره. نی نیش پسره و الان 5 ماهشه. آرزو میکنم که به سلامت به دنیا بیاد و دل فرشته و علیرضا جون شاد بشه. آمیییین.