قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قدم هات استوار

"گام نهادن تو در این دنیا، بهترین اتفاقی بود که مادری چون من تصورش را میکرد. کنون که قدم های کوچکت به استواری رسیده، بدان که تمام آرزوهایم را به این دوپای نازنینت گره زده ام تا بدانجا که برگام نهادن تو براین زمین با تمام وجود افتخارکنم.
پسرم برزانوانت دست بگذار و محکم بایست دنیا راپشت سربگذار و بر شگفتی های هرروزه ات بیفزای"



اولین کفش ها رو 17 آبان 1395 رسما افتتاح کردی. قدم هات استوار همه زندگی مامان. البته لازم به ذکره که تا حالا دوتا پاپوش پاره کردن نویان خان .
از راه رفتن خسته نمیشی و دوست داری مستقل راه بری و کسی دستت رو نگیره. راه بری و راه بری. دوشنبه 17 آبان که برات کفش خریدیم و قدم زدی، یه کار خنده دار کردی! جلو یه سوپر مارکت ایستادی و به چیپس و پفک های جلو مغازه زل زدی! بعد هم یه چیپس رو برداشتی و د بدو!!!! کلی منو بابایی بهت خندیدیم.  البته فقط دوست داری با جلدش بازی کنی و اصلا نمیدونی اینا خوردنین.  وای به روزی که بفهمی



اینم یه غذای انگشتی جدید که نویان عاشقش شد. یه جورایی میشه گفت خوراک لوبیاست.
جدیدا خیلی خوب ادا درمیاری و آواها رو خیلی خوب تکرار میکنی. قدیما وقتی کوچیکتر بودی بابا مهدی برات آوا درمیاورد "da da daaaaaaaaaaaaaa" و تو با شدت تمام میخندیدی. یه بارم بابا ازت فیلم گرفت و بارها فیلمو دیدی و برای خودت و صدای بابا مهدی کلی ذوق کردی . چند وقت پیش تا اول فیلم رو دیدی( قبل از شروع شدن فیلم)خندیدی و گفتی "daaaaaaaaaa" و منو بابا کلی برات غش و ضعف رفتیم
جدیدا هم وقتی میگیم بابا مهدی چی میگه؟ جواب میدی : daaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
الهی که من قربون da گفتنت بشم.
 حسابی ددری شدی و تا کسی لباس ددر میپوشه، شستت خبردار میشه و ازش جدا نمیشی! حتی مانتو مادرجونت رو میشناسی، میری تو اتاقش، پایین مانتو که از چوب لباسی آویزونه رو میگیری و میفهمونی که بپوش بریم ددر 
وقتی بهت میگیم "دندونات کو؟" با زبون کوچیکت به پشت دندونات میزنی و صدا درمیاری. 
عاشق اینی که عکس های روی دیوار خاطره مادرجون رو با چشم دنبال کنی و ما برات معرفی کنیم و هی تکرار کنیم و تکرار کنیم ...
قربونت برم من که مفهوم زندگی  رو برام دگرگون کردی...