قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

شیرین تر از بهاااااااار


باز کن پنجره ها را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد و بهار

روی هر شاخه کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

همه چلچله ها برگشتند

و طراوت را فریاد زدند

کوچه یکباره آواز شده است

و درخت گیلاس

هدیه جشن اقاقی ها را

گل به دامن کرده است

باز کن پنجره ها را ای دوست

هیچ یادت هست؟

که زمین را عطشی وحشی سوخت

برگ ها پژمردند

تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

با سر و سینه گلهای سپید

نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی

تو چرا این همه دلتنگ شدی

باز کن پنجره ها را و بهار را باور کن



امسال بهار زودتر از همیشه رسید!!!! هیچ سالی رو به یاد ندارم که از نیمه های اسفند درختا غرق شکوفه شده باشن!!!! خدایا بابت این همه زیبایی شکرت



اسفند دوست داشتنی من از راه رسید و عجول تر از همیشه داره بار و بندیلش رو جمع میکنه و میره و من مثل تمام اسفند های عمرم لبریز از حس ناب زندگیم. لبریز از شوق نوروز. هنوز مثل بچگی ها حال و هوای نوروز از خودبیخودم میکنه. عاشق این روزهام. عاشق این انتظار برای رسیدن بهار. این انتظار پرهیاهو...



عاشق ترافیک بازارو شلوغی خیابونا، بوی خاک روی نم دستمال خونه تکونی، صدا و بوی باروت ترقه ها، دویدن ها و دویدن ها



عاشق گل ها، شکوفه ها، جوانه ها

عاشق رقص ماهی های قرمز تنگ بلور

عاشق عطر عود دست فروش ها

عاشق شعله های لرزون شمع ها و هفت سین های کنار هم چیده شده گوشه خیابونا

اسفند همیشههههه برام زیباتر از بهار بوده و هست...




بهار در راه است

لبریز از عطر بهارنارنج

با کوله باری از شکوفه های عشق

سبزه های امید

و ابرهایی که آبستن بارانند

شاید خدا خواست و این بهار

درخت آرزوهایمان جوانه زد...




بهترین و شادترین و اسفندی ترین روزها رو براتون آرزو میکنم.

ایام به کام

صدای پای بهار

امروز مثل همیشه با صدای نویان وروجک بیدار شدم. با چشم های گرد و نازنینش نگاهم میکرد و هووو هووو میکرد که یعنی بیدار شو!!!بوسه ای از وجودش چیدم و سریع کارهاشو انجام دادم که ببرم پیش مادر جونش و منم راهی اداره بشم. وقتی کارت کشیدم، دیدم درخت کنار در نگهبانی، شکوفه داده! شکوفه های سفید و کوچولو. تازه یادم افتاد که چیزی به عید نمونده!!! تازه حس کردم که چقدر آسمون آبی و هوا چقدر بهاری شده. پرواز پرستوها منو به وجد آورد و تلالو خورشید رو با تموم وجودم چشیدم. زمین دوباره نفس میکشه و زندگی تو وجودش جوانه میزنه. و من یادم اومد که چقدر عاشق هوای مطبوع اسفند و حال و هوای عید نوروزم. چقدر عاشق هیاهو خیابون ها و بدو بدو و خریدهای نوروزم.دست فروش هایی که عید نوروز رو نوید میدن.  چقدر عطر بهار که از اواسط اسفند ماه، با تنگ ماهی های قرمز و ترق و توروق ترقه های بچه ها، به کوچه پس کوچه های شهرم سرک میکشه، سرمستم میکنه. صدای دایره زنگی حاجی فیروز و آهنگ های شاد بهاری که از هر کوی و برزنی گوش رو نوازش میده. ننه سرما کم کم بساطش رو جمع میکنه و عمو نوروز و حاجی فیروز سالی بهتر رو نوید میدن.

خدایا شکرت. شکرت که یه بهار دیگه در راهه و بیشتر شاکرم که آرزوی نوروز پارسال، امسال کنارمه و به وضوح " ما ما " و "می می" میگه. نمیدونم منظورش چیه ولی دلم براش ضعف میره. خدایا شکرت که خوشبختی رو با بند بند وجودم حس میکنم. خدایا شکرت.

امسال هم با وجود نویان خیلی بعید میدونم بشه خونه تکونی کرد!!! ولی اصلا ناراحت نیستم. فدای سرش. از بچگی بهمون یاد دادن که سر سفره هفت سین باید لباس نو بپوشیم. حتی مامان نمیذاشت لباس ها رو قبل از روز عید تن کنیم و الانم همون حس و حال سراغم میاد. هنوز فرصت نکردم برای خودم چیزی بخرم ولی حتما یه لباس نو خواهم خرید که رسم نو بودن رو به جا آورده باشم. امیدوارم که تو این روزهای پر هیاهو و شیرین حسابی به همه تون خوش بگذره و حسابی برای مهمونی سال جدید آماده بشین.

"شیشه عطر بهار لب دیوار شکست

و هوا پر شده از بوی خدا

همه جا آیت اوست

دیدنش آسان است

سخت آن است که نبینی اورا"

بوی خوب نوروز

از روزی که ماهی های قرمر تنگ بلور پاشونو تو کوچه ها میذارن، حال و هوای نوروز تو دلم قدم میزنه و من چقدر عاشق نوروزم. چقدر عاشق این جنب و جوش هام. خیابون های شلوغ، آهنگ های شاد، دست فروش هایی که وسایل هفت سین میفروشن، خرید های پشت سر هم، خونه تکونی،بوی خاک روی نم دستمال، فکر چیدن بهترین سفره هفت سین، شیرینی و شکلات و آجیل و ساعت ها تو آرایشگاه منتظر موندن!!!!حتی صدای ترق و تروق ترقه های بچه های بازیگوش!!!

هر سال این وقتا با خواهرام بازار رو زیرورو میکردیم. شوق خرید عیدی، وای که چه لذتی داشت. ولی امسال وضعیتم به خاطر وجود نی نی با همیشه فرق داره. به دستور دکترم بیشتر از 15 دقیقه نباید پیاده روی کنم و خرید های عید رو از دست میدم. خونه تکونی هم که هیچی... حالا تو فکرشم که یکی رو بیارم یه تمیزی کلی بکنه. نه مثل هر سال که خونه رو زیرورو میکردم. فدای یه تار موی نی نی ام.

عید امسال با همه عیدها برام فرق داره. یه شوق عجیبی تو وجودمه. مثل اولین عیدی که کنار مهدی عزیز سر سفره هفت سین نشستم. وای که چه لذتی داشت وقتی بعد از اون همه انتظار سال جدید رو تو خونه خودت تحویل کنی و چه لذتی داره امسال که حس کنی قلب کوچیکش تو بطن تو میتپه. همون قلب کوچیکی که آرزوشو داشتی. خدای مهربونم این فرشته کوچیک چند سانتی بعد از مهدی، بهترین هدیه آسمونی بود که ازت گرفتم. خودت میدونی که چقدر عاشقشم. خودت مراقبش باش و به سلامت به دنیا برسون. من پاره وجودم رو به خودت سپردم ای مهربون بی همتا.