قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

جشن مروارید




نویان شیرینم، پسر عزیزتر از جونم، جشن رویش اولین مرواریت مبارک. ایشالا که سالیان سال با اون دندونای نازت غذاهای خوشمزه خوشمزه بخوری امید مامان. بالاخره جمعه 18 تیر 1395 جشن مروارید های نازت رو گرفتیم. چون خونه ما کوچیک و آپارتمانی بود، جشن رو خونه مادرجون گرفتیم. ایشالا که سالیان سال سایش رو سرمون باشه. خیلی به مادرجون و پدرجون و خاله ها زحمت دادیم. اگه کمکشون نبود مامان تنهایی اصلا نمیتونستم این همه کار رو انجام بدم.



خاله شراره و عمو سینا از اصفهان و عمو رامین و عمو حسن (عموی من)هم از تهران اومدن. عمو آرمین و عمو بهرام ( دوست بابام) هم بودن. عمونادر و خاله سوسن (عمو و خاله من که زن و شوهرهستن) هم دعوت بودن ولی چون آیلین کوچولو (نوه شون) خیلی اذیت میکنه نیومدن، آیلین رو نگه داشتن و فقط خاله پگاه (دخترعموی من) اومد. جشن خوبی بود و فکر کنم به همه خوش گذشت.


شیطونک مامان اینقدر شلوغ پلوغی و هیاهو جلبت کرده بود که تو روز، به سختی فقط یه ساعت خوابیدی. اینقدر برات همه چی جذاب بود که حتی تو بغلم نمیموندی که شیر بخوری و شاید بخوابی!!! بالاخره به هر زحمتی بود سرشب خوابوندمت. ولی باز هم زود بیدار شدی و تو جشن به خوش اخلاقی همیشه نبودی جیگرطلای من.

راستی عکس دندون روی لباست رو خودم به کمک خاله شراره با نمد درست کردم. خیلی دوسش دارم. برای شام جوجه و سالاد الویه و آش دندونی درست کردیم که خدا رو شکر همه چی خوب شد. زحمت ژله های شیشه خورده رو خاله شراره کشید. جونم برات بگه که کل شهر رو واسه پاستیل دندون زیر ورو کردم، نبود که نبود. داشتم قید ژله دندونی رو میزدم که بالاخره عمو سینا از اصفهان برام پیدا کرد و ژله دندونی هم درست شد. یه دنیا خاطره  از جشن مرواریدت برامون موند.

راستی طرز تهیه آش دندونی هم میذارم شاید کسی به کارش اومد:

لوبیا چیتی، لوبیا قرمز، لوبیا سفید، نخود، عدس، گندم و جو پوست کنده رو از 24 ساعت قبل بخیسونین و آبش رو عوض کنین تا نفخش بره. بعد مواد رو بپزین. قلمه و گوشت گوسفندی هم جدا بپزین. وقتی همه مواد پخت با هم مخلوط کنین و پیاز داغ هم اضافه کنین. نمک و فلفل سیاه و فلفل قرمز هم بزنین. این آش سبزی نداره. آش دندونی ما آماده است. حالا میتونین با کشک و نعنا داغ تزیینش کنین. زحمت طبخ آش دندونی رو هم مادرجون کشید. عالییییی هم شده بود.

آخر کارهم برای خاله اقدس(خاله بابا)، مامانی بابایی(پدربزرگ و مادربزرگ من)، عمو معین و عمو عابد (دوستای بابا) هم که تو جشن نبودن،  آش بردیم.







خدا رو شکر همه چی به خوبی گذشت. به اعتقاد من جشن دندون مثل جشن عروسی میمونه، دیگه تکرار نمیشه و خیلی خوشحالم که با همه سختی هاش جشن خوبی برگزار کردم. مبارکت باشه همه هستی من.
یکشنبه 20 تیر تولد مامانم بود. ایشالا که 120 ساله شه و سایه پرمهرش رو سر خونوادش باشه.همون روز یکشنبه بعد از تقریبا 2 سال (به خاطر بارداری) با شراره رفتم استخر. جای دوستان خالی، خیلی خوش گذشت.
راستی خونه خریدیییم. همون آپارتمان "سام"، 140 متری و خشک. دوشنبه 21 تیر 1395 قولنامش کردیم. کلی کار داره. فعلا حامد (خواهرزاده مهدی) که دکوراتوره اومده و اندازه زده و قراره طرح بده. خدا کنه خوب بشه و از پس مخارجش هم بربیایم. قیمت همه چی وحشتناکههههه.
دوشنبه 28 تیر 1395 ارزیابی مرکزه. با اینکه من دیگه مسئول نیستم ولی نمیتونم بی تفاوت باشم!!! شاید به نفع من باشه مرکز زمین بخوره ولی اخلاقیات حکم میکنه که مسئولیت پذیر باشم و مثل همکارم برخورد نکنم. تقریبا هر روز ادارم( شیفت من یه روز درمیونه) جالبه برام که پارسال با اون شکمم همه کارها رو خودم یه تنه انجام دادم. خدا چه قدرتی بهم داه بود. خلاصه ای کاش همه مردم کمی فقط کمی مسئولیت پذیرتر بودن.

جوانه اولین مروارید

فصل ها,، ماه ها و هفته ها، روزها، ساعت ها, دقیقه ها و ثانیه ها در گذرند و نویان کوچک من همبازی با زمان بزرگ و بزرگ تر میشه. انگار دیروز بود که با چشمایی لبریز از اشک شوق،  برای اولین بار تو اتاق عمل، روی ماهشو دیدم. چیزی به یکساله شدنش نمونده و من با تموم وجودم سعی میکنم از ثانیه ثانیه های بزرگ شدنش لذت ببرم و هیچ روزی رو از دست ندم.

چند وقتی بود که لثه نازنینش سفید شده بود و مروارید دندونش از زیر لثه هم دیده میشد، ولی خبری از جوونه دندون نبود. تا روز سه شنبه 25 خرداد 1395، وقتی که نویان نازنینم 9  ماه و 27 روز داشت. لیوانش رو براش نگه داشته بودم تا مثل همیشه با ولع تمام، آب نوش جان کنه، صدای "تق" توجهم رو به خودش جلب کرد. با جستجو فراوون بالاخره لمس کردم که مروارید پایین سمت راست جوونه زده.( اصلا دهنش رو باز نمیکنه و دستم رو که تو دهنش میبرم با دو تا دست نازش دستم رو میگیره و از دهنش بیرون میاره  ) اولین دندونت مبارک قشنگترینم .

و نویان صبور من باز هم مثل همیشه یا اذیت نشد و یا دلش نیومد به خاطر دراومدن دندونش مامان باباشو نگران کنه.قربونت برم من عشق مامان دیروز که 27 خرداد بود دندونش خیلی بیشتر بیرون اومده بود و به راحتی لمس میشد و دیگه نیازی به کنکاش نبود. عزیز دلم ایشالا که غذاهای خیلی خیلی خوشمزه نوش جان کنی با این دندونای قشنگت و چقدر رویش اولین دندون آدم رو به وجد میاره 

حالا تو فکرم که یه جشن دندونی براش بگیرم. امیدوارم که همه چی خوب پیش بره.

از گل پسرم بگم که دیگه به راحتی چهاردست و پا میره و سعی در بلند شدن و ایستادن داره. به همه چی آویزون میشه تا بلند شه. دیروز 27 خرداد 1395 بدون کمک ما ، دستای نازشو به مبل گرفت و بلند شد و ماشاا... تعادلش هم بد نیست. قربون قد رعنات برم عشقم.

هنوز هم عاشق اینه که دستاشو بگیری و اونم با ذوق تمام و تند تند تاتی کنه!!! با سرعتی بالا!!! کم کم داره خطرناک میشه و باید همیشه کنارش باشی چون میخواد بلند شه و ممکنه بیوفته. عاشق دست زدنه و وقتی میگی : "دست دست" میخنده و محکم دست میزنه.  الان حسابی تو روروکش لذت میبره و واقعا درسته که باید به سن مناسب از روروک استفاده کرد. البته هنوز هم من بیشتر از روزی 20-15 دقیقه تو روروک نمیذارمش. خدا میدونه که دیدن این روزها چقدر برام شیرین و لذت بخشه. امید که همه دوستای خوبم این روزهای شیرین رو تجربه کنن.

چند روز پیش دیدم به خاطر فعالیت زیادو گوگله کردنش، گوشه ناخن شست چپش شکسته!!! با ناخنگیر گرفتمش ولی دو روزی هست میبینم که شست پاش قرمز شده و مثل گوشه کردن ناخن یه کمی ورم داره که دیروز با بتادین یه کم شستشوش دادم. البته بهش که دست میزنم عکس العمل خاصی نداره. نمیدونم درد نداره یا صبوری میکنه. حالا تو هفته بعد که برای چکاپ بردمش با دکترش در میون میذارم.

غذا خوردنش ماشاا... خیلی خوب شده و برای خوردن هر قاشق دهنش رو تا جایی که میتونه باز میکنه. قربون دهن کوچولوت پسره نازم. سوپش هم کامل تر شده و ترکیبی از برنج، گوشت، عدس، جو پوست کنده، سیب زمینی، هویج، سبزی (جعفری و گشنیز)، رشته فرنگی و کدو سبزه و نویان هم عاشقشه.  تو فرنیش هم موز و زرده بلدرچین میریزم که اونم با دل و جون میخوره. برای درست کردن حریره بادومش هم بعد از آسیاب کردن بادوما و پختنشون، یه دونه خرما هم آسیاب میکنم وتو فرنی میریزم و دیگه عصاره بادوما رو نمیگیرم و خود بادوما رو به فرنی اضافه میکنم. وقتی هم که ما مشغول غذا خوردنیم، نویان رو تو صندلی غذاش میذارم و یه تیکه نون سنگک میدم دستش. حسابی مشغول نون سنگک میشه و یه چیزایی هم میخوره.آب سیب و هویجش رو هنوز هم باید با بازی بهش بدم. ماست هم اصلا دوست نداره. یکی دو قاشق بعد از سرلاک به هوای اینکه هنوز سرلاکه میخوره ولی بیشتر از این دیگه گول نمیخوره ماست هم پروبیوتیک  کم چرب بهش میدم.

چند روزه وقتی پیش مامانه، تو این تاب که ماله بچگی های من بوده خوابش میبره. قربونت برم امیدم.

از احوال این روزهای خودمون بگم که فروش خونه بدجور ما رو درگیر خودش کرده. مردم هم یه جورایی عجیب و غریب شدن!!! انگار دیدن خونه و سرکار گذاشتن بقیه یه تفریح جدید شده!!! به جای اینکه برن پارک، تو سایت دیوار میگردن و میرن خونه میبینن!!! و ای کاش فقط به دیدن ختم میشد!!! جوری برخورد میکنن که پسندیدن و حتی میگن دیگه آگهی رو از سایت بردارین!!! بعد میرن و پیداشون نمیشه!!! ما هم کلی دنبال خونه گشتیم و یکی هم پیدا کردیم که خیلی به دلمون نشسته. 140 متری، سه خوابه، دوبر و حسابی نورگیر. البته خشکه و کلی خرج داره و سازنده هم یه کم قیمت رو بالا میگه!!! البته فعلا حتی قیمت پایین هم بگه نمیتونیم بخریم تا وقتیکه یه مشتری واقعی برای خونمون پیدا بشه. جدیدا به یه مشاور املاک جدید سپردیم که آدم پیگیریه. ایشالا که هرچی خیره.