قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

پذیرش بیمارستان

امروز شنبه 28 شهریور 1394 و من بالاخره تو بیمارستان بیستون پذیرش شدم امروز با یه دنیا امید و کمی استرس با مهدی راهی بیمارستان بیستون شدیم. طبق حرف دکترم مستقیم رفتم زایشگاه و سراغ خانوم رحیمی رو گرفتم. بهم گفتن رفته تو بخش و برمیگرده. با مهدی کنار زایشگاه ایستاده بودیم که یه خانوم قدبلند عینکی با دو نفر همراه وارد زایشگاه شدن. اسمش رو نتونستم بخونم ولی حسم میگفت خودشه. رفتم تو زایشگاه و درست حدس زده بودم.

- سلام من از بستگان خانوم دکتر ملک خسروی و بیمار دکتر صانعی هستم.

با مهربونی دستش رو روی شونم گذاشت و گفت: بلههههه دکتر صانعی دو بار، هفته پیش تماس گرفتن و سفارشتونو کردن. خانوم دکتر ملک، رو چشم ما جا دارن.

خلاصه مهرها رو زد و پرسید: چه نسبتی  با خانوم دکتر دارین؟!

- دوست هستیم. دوست جاریمن.

- به سلامتی

خلاصه بالاخره بی دردسر پذیرش شدم. ولی واقعا شانس آوردم. بیمارستان به شدت سخت میگرفت. یکی از بیمارای دکتر صانعی بود که بچش بریج (ایستاده) بود، میگفتن سونو قبول نیست باید بری عکس بگیری!!! بند "پ" یه بار برای ما جواب داد خدا اول برادرشوهرم و بعد خانوم دکتر ملک خسروی رو خیر بده

بعد از زایشگاه رفتیم پذیرش و بعد از کلی اثر انگشت و امضا و پرداخت سه میلیون تومن پول بی زبون، فرستادنمون پیش پزشک اورژانس و از اونجا آزمایشگاه برای آزمایش خون. به سفارش خانوم رحیمی بعد هم یه آبمیوه شیرین و کیک خوردم و دوباره برگشتم زایشگاه. نوار قلب نازنینش رو گرفتن و یه دستگاه دستم دادن و گفتن هر وقت تکون خورد دکمه رو فشار بدم. اولش بچم آروم بود و تکون نمیخورد. کلی باهاش حرف زدم که تکون خورد. پسرم نازش زیاده قربونش برم.

بهم گفتن امشب یه سوپ سبک بخور و از 12 شب به بعد دیگه چیزی نخور. فردا بدون لاک و آرایش و فلزجات، 8 صبح بیا زایشگاه و یه دمپایی هم با خودت بیار. لاک و فلز رو میدونستم ولی آرایش رو اولین بار بود میشنیدم! همه با آرایش میرن معمولا! من اصلا دلم نمیخواد بی رنگ و رو و مثل مریض ها باشم از اونجا به سمت بخش زنان راه افتادیم. چه غلغله ای بود. نی نی های ناز کوچولو رو میاوردن و شور عشق تو چشمای خونواده هاشون موج میزد. متاسفانه همه اتاق های خصوصی بیمارستان پر بود!!! فعلا اسمم رو نوشت، گفت شاید تا فردا خالی بشن بالاخره کاراش تموم شد.

نمیدونم چم شده بود.اشکم سرازیر شد. بدجوری به بودنش تو وجودم عادت کردم. تکون های نازش و سکسکه های شیرینش. دلم برای روزهای خوب بارداریم تنگ میشه.

کنار زایشگاه یه شماره بود، برای فیلم برداری از لحظه تولد. مهدی سیوش کرد ولی انگار اشتباه سیو کرده زنگ میزنیم میگن اشتباهه قسمت نیست دیگه. با دکتر سفیدگر ( برای نمونه گیری سلول های بنیادی) هم تماس گرفتیم و تاریخ دقیق و بیمارستان رو هم گفتیم.

از بیمارستان که اومدیم اول رفتیم دمپایی خریدیم و بعد هم با مهدی رفتیم رستوران محبوبی و یه چلو خورشت خلال و چلو کباب وزیری جانانه خوردیم. به بابا هم گفتم برای رو توالت فرنگی بیمارستان، برام نایلون بخره. هرکاری میکنم دلم نمیاد روشون بشینم

امروز صبح هم یه آمپول دگزا زدم و شب هم یکی دیگه دارم. که میرم پیش خواهرم شبنم، تا برام بزنه. این تزریقاتیا خیلی بی رحمانه میزنن

دیروز ظهر طبق معمول هر جمعه، خونه مامان بودیم. عصری حاضر شدیم و کلی عکس گرفتیم. عکس هایی ناب ،از آخرین ساعت های حضور نویان در وجود من. البته بعدش فهمیدم ماه میلادی رو اشتباه نوشتم

امیدوارم این ساعت های باقیمونده هم به سلامتی سپری بشه و پسر نازم رو ببینم. مثل همیشه، التماس دعا.

تا قسمت چی باشه

امروز 38 هفته هم تموم شد و فردا اولین روز از هفته 39 رو تجربه میکنیم. این روزا حسابی سنگین شدم و دردهای کوتاه مدتی هم به سراغم میاد که با ایزوپرین حل میشه. شدت حرکت های پسرم  کمتر شده. حسابی جاش تنگه، ولی هنوز هم فعاله  دردش به جونم. خداروشکر ورمی ندارم و کفش و حلقه و ...اندازمه. فقط دماغم یه ذره گرد شده ترک هام دیگه تا بالای نافم اومده و حسابی خودنمایی میکنه.نشان های افتخار مادری.

چهارشنبه 18 شهریور پیش دکتر صانعی (دکتر خودم که ترجیح میدم پیش خودش سز بشم) وقت داشتم. به این امید که بهم نامه پذیرش بیمارستان بده. دکتر تا اسمم رو دید گفت: شما از بستگان خانوم دکتر ملک خسروی هستین؟

- بله

- به خاطر شما از آمریکا زنگ زدن و سفارش کردن!

- لطف دارن. بس که من استرس دارم!

خلاصه دکتر حسابی از قوانین جدید شاکی بود! اینکه تصویب کردن به ازای هر یه زایمان طبیعی، اجازه 4 مورد سزارین بی دلیل دارن! و اینکه این قانون چقدر به ضرر دکتر صانعی شده و از 10 تیر تا حالا 56 سزش رو به دکترهای دیگه معرفی کرده! دکترهایی که طبیعی زیاد پیششون میره.

می نالید که زایمان طبیعی براش نمیاد و هرکی میاد سزارین میخواد! حتی گفت امروز صبح قرار بوده یه طبیعی برام بیاد که اونم نیومده! خلاصه سرتونو درد نیارم، بالاخره برام سونو نوشت و گفت برو انجام بده تا ببینم چی کار میشه کرد!رفتم کلینیک دکتر حسنی نسب و سونوگرافی رو انجام دادم. طبق معمول پسرم سرحال و قبراق بود.

جواب سونو رو به دکتر صانعی نشون دادم و گفت شنبه 28 شهریور زمان خوبی برای سزارینه. ولی فعلا قولی نمیدم برو دوشنبه، سه شنبه برگرد ببینم زایمان طبیعی برام جور میشه یا نه!

حالم گرفته بود. یه جورایی حس میکردم دکتر صانعی نمیتونه کاری انجام بده. گفتم خدایا به امید خودت. تا حالا کمکم کردی از این به بعد هم هرچی تو بخوای.

تو این مدت شرکت رو کچل کردم بس که بابت بیمه به شرکت کرمانشاه و تهران زنگ زدم. بیمه تیرماه تاخیر خورده بود و شرکت جریمه شده بود و به قول خودشون پول نداشتن جریمه رو بدن!!!! آخرش زنگ زدم امور مالی تهران، وضعیتم رو گفتم و کلی دعوا کردم. اونم قرار شد پیگیری کنه و من یه ساعت بعد تماس بگیرم. تو تماس بعدی گفت ما بیمه مرداد رو میریزیم و فردا برو دفترچه تو بگیر! صبح با ناامیدی به مهدی گفتم بیمه مو چک کنه و شاخ درآوردم. راست گفته بود! بیمه مرداد رو واریز کردن و بالاخره من دفترچمو گرفتم. مشکل من حل شد، بمونه که تا امروز که 24 شهریوره هنوز بیمه تیر واریز نشده!!!

امروز 24 شهریور 94 دوباره رفتم مطب دکتر صانعی که تکلیفم معلوم شه. تا رفتم تو اتاقش شناخت و کلی تحویل گرفت. گفت متاسفانه برام زایمان طبیعی نیومده! ولی بذار ببینم برات چی کار میشه کرد! کلی سوال کرد که قبلا جراحی داشتم یا نه و سونو و کارت بارداریمو بالا پایین کرد و هیچی پیدا نکرد که دلیل سزارین عنوان کنه! آخرش گفت چند وقته ازدواج کردی؟

- از 89، 5 سال

- برات میزنم به دلیل 5 سال نازایی

- دکتر 86 عقد کردم

- بهتر. پس میزنم به دلیل 8 سال نازایی. شنبه 28 ام برو بیمارستان بیستون، بخش زایشگاه، پیش خانوم رحیمی. یه ماما نسبتا قدبلنده عینکیه. بگو مریض منی و از بستگان خانوم دکتر ملک خسروی. منم باهاش هماهنگ میکنم. با بقیه ماماها صحبت نکن و شلوغش هم نکن. ایشالا شنبه بیمارستان پذیرش میشی و یکشنبه 29 ام سزارین...

نامه بیمارستان رو دادن دستم ولی هنوز خیالم آسوده نیست! اصلا از این کارآگاه بازی ها خوشم نمیاد! مگه قراره چه خلافی بکنم! تحقیق کردم، هیچ جای ایران این قانون به این سفت و سختی اجرا نمیشه! وعده ما شد شنبه صبح، زایشگاه بیمارستان بیستون.

اگه شنبه نتونم پذیرش بیمارستان بیستون رو بگیرم، یکشنبه میرم بیمارستان سجاد پذیرش میگیرم و پسرم دوشنبه 30 شهریورتحت نظر دکتر رضاوند به دنیا میاد.دیگه تا خدا چی بخواد و قسمت منو نویان کوچولو چی باشه. مثل همیشه محتاج دعاتونیم.



اولین سلول های وجودت ( ذخیره امید)

کلی با خودمون کشمکش داشتیم که چی کار کنیم! تحقیقاتمون جواب درستی بهمون نمیداد. یه عده کاملا موافق و یه عده کاملا مخالف بودن. و ما مونده بودیم که سلول های بنیادی بند نافت رو نگه داریم یا نه!!!!! بهمون گفتن درمان ها در حد تحقیقاته و فقط هزینه اضافه است! و من به شدت نگران حیف و میل کردن اسکناس هایی بودم که منو پدرت با سختی جمع کردیم! همین طور گفتن فقط تا 20 سال قابل نگهداریه!!! 20 سال!!!! 20 سال هم یه عمره!!! از طرف دیگه میدیدم که چه بیماری هایی باهاش درمان شده و حتی برای من و بابا مهدی و خواهر یا برادر احتمالی تو هم استفاده میشه! خلاصه حساب که کردیم دیدیم این کار خیلی واجب تر از تموم وسایلی بوده که برات خریدیم و خواهیم خرید. پس تصمیم گرفتیم که خون بند نافت رو به بانک نگهداری سلول های بنیادی رویان بسپریم. البته به این امید که هیچوقت ازش استفاده نشه. آممین

سه شنبه 10 شهریور و آخر هفته 36 بود که برای مشاوره رفتیم. کلی آزمایش ازم گرفتن و 294 تومن هزینه آزمایش ها شد!(HBs Ag,-HBs Ab-CMV Antibody-HBc Ab- HIV Ab-HCV Ab-HTLV1- HTLV2)

دیروز، سه شنبه 17 شهریور و آخر هفته 37 جواب آزمایش به دست برای بستن قرارداد رفتیم موسسه. 2200 هزینه شد و بالاخره قرارداد رو بستیم. وسایل مورد نیاز رو بهم دادن و گفتن روز قبل از زایمان با نمونه گیر هماهنگ کنم. یه کیت یخ هم بود که از دیروز تو فریزر گذاشتم که یخ بزنه. یه سری هم کادو برای تو دادن که آلبومش رو خیلی دوست دارم. بابا مهدی هم کیفت رو صاحب شد،  آرم رویان رو از روش درآوردم که باهاش بره باشگاه

این پروژه تقریبا آخرین کاری بود که قبل از دنیا اومدنت باید انجام میدادیم.

عزیزدلم دیگه چیزی به دنیا اومدنت نمونده. دوشنبه 16 شهریور پیش دکتر رضاوند رفتم. فشارم 11 رو 6 بود و وزن رو 75 گفت!!! البته به نظرم 1 کیلویی زیاد نشون میداد! نوار قلبت هم نرمال بود و خانوم دکتر نامه بیمارستان رو نوشت. 29 شهریور پذیرش بیمارستان سجاد و 30 شهریور زایمان..........................

امروز پیش دکتر خودم (دکتر صانعی) وقت دارم. اگه اونم نامه بیمارستان بده که پیش خودش میرم ولی اگه نه، تو 30 شهریور چشمای نازت رو به جهان ما باز میکنی و من و بابا مهدی بیصبرانه دیدارت رو انتظار میکشیم. جالب اینکه تو شناسنامه من متولد 1364/06/30 ام و تو 1394/06/30 میشی

اول مهر ساعت 5 عصر هم پیش دکتر سیدزاده که تخصص نوزادان و فوق تخصص کلیه و مجاری ادراری داره، واسه چکاپت وقت گرفتیم که ایشالا بهمون بگه همه چی روبراهه.

پسرم این چند روز باقیمونده رو حسابی از خودت مراقبت کن و حسابی برای من و بابا مهدی و عاقبت بخیر شدن خودت دعا کن. میبوسمت فرشته کوچولوی من.

بی طاقتی های مادرانه

نویان عزیزتر از جونم سلام

خوبی عشق مادر؟! شیطون من، این چند روز اخیر اینقدر تکون هات محکم شده که گاهی اوقات میترسم کیسه آبت رو پاره کنی. بعضی حرکت هات باعث میشه به شدت دردم بگیره ولی اصلا مهم نیست مامان. تو تکون بخور فقط مواظب خودت باش. دل بابا مهدی حسابی برات ضعف میره. میبوستت، قربون صدقت میره، ساعت ها حرکاتت رو دنبال میکنه. خلاصه میترسم هووی من بشی پسر گلم

دیروز اولین روز از آخرین ماه دومین فصل سال 1394 بود (اول شهریور). دیروز واسه اتاقت چراغ خواب دیواری سفارش دادیم که قراره 10 روزه دیگه آماده بشه و همین طور  چکاپ دکتر رضاوند (دکتر جدیدی که به خاطر سز پیشش رفتم) رو داشتیم. فشارم 11 رو 7 و وزنم 72 کیلو بود. قلب نازنینت هم تند و تند می تپید. دکتر ازم پرسید برنامه زایمانت چیه؟

- از چه نظر؟! هرطور خودتون صلاح میدونین.

- سزارین؟! طبیعی؟!

- خانوم دکتر من فقط سزارین میخوام. واسه همین پیش شما اومدم.

- خب مشکلی نیست. برای 14 ام وقت بگیر و قبلش هم سونو رو انجام بده و اون روز با خودت بیار تا بهت وقت سزارین بدم.

- از چند هفته به بعد میتونم سز انجام بدم؟!

- بعد از پایان 38 هفته. از 28 شهریور به بعد

وای خداااااااااااااااااااااااااااااااااا نمیدونی پسرم چه حالی دارم. باورم نمیشه که تنها 26 روز تا به آغوش کشیدنت باقی مونده. دلم برای بوسیدن و بوییدنت لحظه شماری میکنه. شمارش معکوس من از حالا شروع شده و من بی طاقت تر از اونی شدم که تو تصوراتم بود.ساعت ها کندتر از همیشه میگذرن. نگاه که میکنم کلی کار دارم که هنوز انجام ندادم. خرید پوشک و شیرخشک و بستن ساک بیمارستان و شستن لباس هاتو ... ولی من فقط به تو فکر میکنم. به روزهایی که گذشت و روزهایی که در انتظارمونه.

دیشب خواب میدیدم به دنیا اومدی! تو شرایط بدی بودی! تو خونه! و خلاصه خواب بدی بود. امیدوارم این روزهای باقیمونده هم به سلامتی سپری بشه و تو به موقع و بی دغدغه به آغوشمون بیای. خیالمون راحت شد که بالاخره سز میکنم ولی هنوز نمیدونیم بالاخره پیش کی!!!! قرار شد 11 شهریور سونو بدم و 14 پیش دکتر رضاوند برم و وقت سز بهم بده. از طرفی هم قراره 18 شهریور پیش دکتر صانعی برم، که اونم احتمالا سونو میده! و امیدوارم وقت سزارین. فعلا پیش هردو دارم میرم تا قسمت چی باشه. خودم بیشتر دلم میخواد زیر دست دکتر صانعی سزارین بشم که میگن کارش تو ایران اوله. تا خدا چی برام بخواد. پسر قشنگم  این روزهای آخر که آسمونی هستی برای مامان و بابا و عاقبت بخیر شدن خودت حسابی دعا کن و از خدا بخواه که همیشه کنارمون باشه.نویان کوچولوی دوست داشتنی من به مامان قول بده که این روزهای آخر هم مواظب خودت باشی و به سلامتی چشم های نازنینت رو به روی دنیا باز کنی. پسرم دغدغه سلامتی تو بزرگترین دغدغه این روزهای منه. پس حسابی مواظب خودت باش. دوستت دارم و بیصبرانه نگاهت رو انتظار میکشم.

تعویض دکتر

نمیدونم یادتون میاد یانه. اون اوایل بارداری نوشتم که میخواستم پیش یه دکتر معروف شهر برم که میگن جراحی اش عالیه و 2 روزه طرف میتونه به کار و زندگیش برسه، ولی موفق نشدم ازش وقت بگیرم!!!!

این چند ماه خیلی این در و اون در زدم. آخرش منشی اش میگفت واسه اواخر خرداد میتونه بهم وقت بده!!! عمو بهرام عزیز (دوست صمیمی پدرم که از بچگی همیشه تو تصمیم گیری های مهم زندگیمون نقش داشته و من خیلی دوسش دارم) گفت که یه دوست متخصص بیهوشی به اسم دکتر محمدی داره که میتونه برام وقت بگیره. دیروز تو اداره بودم که مهدی زنگ زد و گفت عمو بهرام گفته امروز ساعت 5:30 برم مطب دکتر صانعی و به منشی اش بگم دکتر محمدی با خود دکتر هماهنگ کردن، تا بهم نوبت بده. بدتر اینکه مهدی هم نمیرسید که باهام بیاد و منم تا 5 اداره بودم. با مامان هماهنگ کردم که با هم بریم. خلاصه 4:50 از اداره زدم بیرون و اصلا نفهمیدم با چه سرعتی رانندگی کردم و خودمو رسوندم خونه. دفترچه و آزمایش و سونوهامو برداشتم و رفتم خونه مامان. حدودا ساعت 6 رسیدم مطب و با منشی هماهنگ کردم. اونم گفت هنوز دکتر نیومده و باید بیاد تا بپرسن هماهنگ شده یا نه!!!

خلاصه دکتر حدودا ساعت 6:30 رسید!!! و هماهنگی شد و منشی اش گفت بشینین تا مریضایی که نوبت دارن ویزیت شن، بعد.

خلاصه اینکه نشستن ما از ساعت 6 بعدازظهر تا نزدیکای 10 شب طول کشید!!! مامان خیلی خسته شده بود. منم داغون بودم. مطب غلغله بود و انگار مریضا تمومی نداشتن. منم خب نوبت نداشتم و باید منتظر میموندم. بمیرم الهی نی نی هم خسته شده بود. دیگه اینقدر رفتم پیش منشی و اومدم که بار آخر آروم گفت دفترچه تو بیار و مریض اومد بیرون برو تو.

انگار فتح بزرگی انجام داده بودم. وارد اتاق دکتر شدم.ماما مطب فشارم رو گرفت، بازم 12 رو 8!!! ازم پرسید همیشه فشارت همینجوریه؟ که براش توضیح دادم وارد مطب میشم فشارم بالا میره!!! اونم تایید کرد و گفت ضربان داری، مشخصه. جاتون خالی دوباره صدای قلب نی نی رو شنیدم. اینبار طولانی تر. ماما پرسید: هفته چندی؟

- تو 15

- خوبه قلبش هم خوبه

و انگار دوباره دنیا رو بهم داده بودن. وزنم هم گرفت و 60 بودم.

بالاخره به دکتر رسیدم. یه مرد مسن ولی شیک پوش و مودب.به شدت تیپ و اتاقش منو یاد دکتر شبیری (دکتر درمان نازایی ام) مینداخت. وقتی گفتم آشنای دکتر محمدی ام کلی تحویلم گرفت. آزمایش ها و سونو ها رو نگاه کرد و گفت خدا رو شکر همه چی خوبه. اونم گفت سه شنبه بعد واسه سونو آنومالی وقت خوبیه. گفت میخوای آزمایش غربالگری دوم رو بدی؟

- مگه دلبخواهه؟!

- آزمایش غربالگری اولت خوبه، ازدواجت هم فامیلی نیست، شاید نیازی نباشه ولی به خاطر سنت آزمایش بدی بد نیست.

من 29 سالمه وقتی دکتر حرف میزد حس پیری بهم دست داد واسه ماه بعد 20 اردیبهشت ساعت 8 شب هم نوبت بعدی رو گذاشتن.

بالاخره نزدیکای ساعت 11 شب رسیدیم خونه. خسته و داغون.حالا مونده بودم که چی کار کنم. دکتر قبلی رو دیگه نرم؟! هر دو رو برم؟! دکتر محمدی که خودش متخصص بیهوشیه، دکتر صانعی رو خیلی بهتر میدونست و میگفت جراحی که همه تو 3 ساعت بیهوشی انجام میدن، اون تو یه ساعت جمعش میکنه!!! منم که تصمیم جدی به سزارین دارم. به نظرم 2 تا دکتر هم گیجم میکنه و اصلا خوب نیست. این بود که تصمیم گرفتم دکتر قبلی رو کنار بذارم و با همین دکتر صانعی ادامه بدم. امیدوارم دفعه بعد که نوبت دارم این همه معطل نشم. اینم داستان تعویض دکتر ما


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

بعد نوشت: دیروز از ساعت 06:10 صبح جمع آوری ادرار 24 ساعته رو شروع کردم. وای که چقدر کار سختی بود برام تازه فهمیدم که چقدر دستشویی میرم چون دکتر هم گفته بود نوشیدنتو تغییر نده منم تغییرش ندادم ولی فهمیدم که هم آب زیاد میخورم و هم خیلی دستشویی میرم ساعت 06:10 امروز باید آزمایش رو تموم میکردم. نمیدونم استرس خواب موندن بود یا چیز دیگه که تا صبح 100 دفعه بیدار شدم و هربار حس میکردم به شدت به دستشویی نیاز دارم خلاصه بالاخره این 24 ساعت سخت تموم شد و ظرف ادرارم حدودا 2.5 لیتر پر شد خدا کنه که دفع پروتئین نداشته باشم و همه چی نرمال باشه. برام دعا کنین