قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

آکادمی هنر کودک

قبل از هرچیز لازم دیدم یه توضیحی بدم. یه بار یه عزیزی برام پیام گذاشته بود که چیزایی که میذارم تبلیغن یانه!!! راستش من مشکلی با تبلیغات ندارم ولی اولا پیجم اینقدر خواننده نداره که کسی بهم تبلیغ بده و ثانیا من دوست دارم تجارب مادرانه خودمو در اختیار بقیه بذارم. هیچ چیز تو پیج من تبلیغ نیست و صرفا چیزهاییه که استفاده کردم و دوست داشتم بهتون معرفی کنم.

داستان "آکادمی هنر کودک"از اونجا شروع شد که با وجود ثبت نام نویان تو مدرسه هوشمند "پروفسور سمیعی" که میگن از بهترین مدارس کرمانشاهه، من هنوز جرات حضوری فرستادنش رو با وجود کرونا ندارم!!! میگن اوضاع کرمانشاه سفیده و مدارس حضوری هستن!!! نه میتونم به آمار اطمینان کنم و نه رعایت کامل مسایل بهداشتی تو مدرسه!!! خلاصه تا الان که مینویسم هنوز تصمیم نگرفتم نویانو بفرستم مدرسه یا نه!!! دنبال یه جای خوب مجازی میگشتم که یکی از دوستام آکادمی هنر کودک رو بهم معرفی کرد. یه موسسه تو تهران که به خاطر کرونا کلاسای مجازی داره و موسسه خیلی خوبیه.از قضا  نرگس جون (زن پسرخالم) که هنر دانشگاه تهران هم خونده، یکی از مربیای این موسسه است. کلی در موردشون پرس و جو کردیم و آخرش تصمیم گرفتیم نویان یه هفته آزمایشی تو کلاسای مجازیشون شرکت کنه و کلاسای ما از یکشنبه 5 مرداد 99 شروع شد.

به جرات میگم کلاس هاشون فوق العاده بود. حرفه ای و کاربلدبودن و نحوه ارتباط گیری با بچه ها رو خیلی خوب یاد گرفته بودن. نویان خیلی زود جذب کلاس ها و مربیا شد و الان که دیگه شرکت نمیکنه بهونه شونو میگیره و میگه چرا تموم شد؟!!!

از شنبه تا چهارشنبه روزی دوبار کلاس آنلاین داشتن و مابقی کلاس ها به صورت ارسال فیلم بود. تنوع کلاس ها عالی بود. از یوگا و زبان تا کاردستی و آشپزی و ایران شناسی.و اینم لازمه بگم که من همیشه کنار نویان هستم، اما همه کارا رو خودش انجام میده و من دخالتی ندارم. اوایل (اسفند ماه که مهدکودک تعطیل شد و مربی عزیزش مجازی کلاسو پیش برد) زیاد بهونه میگرفت. برام بکش، برا ببر، برام درست کن و ... و هر بار با صبوری بهش گفتم که کار خودشه و من نمیتونم انجامش بدم. اوایل گریه و دعوا هم داشتیم ولی کم کم فهمید که مامان فقط جاهایی دخالت میکنه که وظیفه شه.

کار بالا، کاردستی رقص کردیه که تو واحد "سرزمین من" ارائه شد و اتفاقا مربیش نرگس جون بود و حسابییی بهمون چسبید.یه کلیپ کوتاه هم از فلسفه رقص کردی درست کرده بود که واقعا عالی بود(نرگس جون شمالین).

تنها بدیش این بود که کلاس های آنلاین مثل خوره نت مصرف میکردو اینکه مدام دنبال تهیه وسایل کلاس ها بودیم. ولی بخوام یه جمع بندی جامع داشته باشم، واقعا دوره خوبی بود.

خلاصه یه هفته آزمایشی رو رفت و من مصمم شدم که اگه قرار باشه مجازی ثبت نامش کنم حتما اینجا بنویسمش. واقعا نمیدونم کار درست چیه!!! میدونم کرونا اومده که بمونه و ما چاره ای نداریم جز اینکه درست زندگی کردن با وجود این ویروس رو یاد بگیریم. ولی وقتی به مدرسه رفتن نویان فکر میکنم قلبم تیر میکشه!!!مدیر مدرسه شون میگه کلاس ها 5 نفره است و تو هر کلاسی دستگاه تصفیه هوا وجود داره. دستگاه های ضدعفونی بزرگ وجود داره که سرتاپا بچه ها رو دم در ضدعفونی میکنه. هر روز هم تب و ضربان قلب و اکسیژن خونشون چک میشه ولی با تمام اینا هنوز فکر مدرسه فرستادنش مضطربم میکنه!!!! لعنت به تو کرونا...

نقاشی هایی هم که میبینین تماما کار نویانه. حس مادری منه یا واقعیت نمیدونم ولی به نظرم استعداد نقاشیشم بد نیست. نویان 4 سال و 11 ماه سن داره و از دید منه مادر نقاشی هاش عالیه.

مهر که بیاد دقیقا یکسال و نیمه موسیقی کار میکنه و یکساله که پیانو میزنه. استادش هم به شدت ازش راضیه.

از طریق پیج اینستا با غزال نصیری عزیز (روانشناس و فعال حوزه کودک) آشنا شدم و به شدت بهشون اعتماد دارم. اخیرا از طریق پیج "اجوکا"تو سه دوره فرزندپروریشون شرکت کردم. "خشم و بازی و لجبازی". خشم و بازی واقعا عالی بود و لجبازی هنوز برگزار نشده. اگه دوست دارین تو دوره لجبازی شرکت کنین میتونین به پیج اینستا اجوکا پیام بدین(educa.events) لازمه بگم که دوره ها هزینه داره و فقط تا 24 ساعت تو پیج میمونه مثلا الان دیگه نمیتونین خشم و یا بازی رو ببینین.

(عکس بالا هم مربوط به کارگاه دوخته که هلو دوختیم خخخخ)

از این روزهام بخوام بگم اینکه یکی از همکارامون استعفا داد و دنبال آرزوهاش رفت. آزاده عزیزم که ده ساله کنار همیم.به قول خودش ماها فقط همکار نبودیم!!! دوستایی بودیم که ده سال کنار هم زندگی کردیم و بزرگ شدیم!!!وقتی فهمیدیم قراره بره خیلی دلمون گرفت. بچه ها گفتن بریم کافه و دور هم باشیم اما من که هنوز هم از کرونا میترسم گفتم من کافه نمیام. اگه موافقین بریم باغ بابا که فضای بازه منتها ممکنه گرم باشه که با آب بازی حل میشه!!! یه عده مخالف بودن ولی بیشتر بچه ها موافق بودن. خلاصه اینجوری شد که تصمیم گرفتیم جمعه 24 مرداد 99 ناپرهیزی کنیم و یه روز تمام با هم باشیم. صبحونه رو تو پارک خوردیم که اونایی که باغ نمیان هم تو گودبای پارتی آزی شرکت کنن و بعد راهی باغ شدیم و بیشتر از اونیکه فکرشو میکردیم بهمون خوش گذشت. مدت ها بود اینقدر نخندیده بودیم. مدت ها بود دورهمی نرفته بودیم. وای که چقدر بهش نیاز داشتیم. تا 7 شب باغ بودیم. نویان و کیان (پسر همکارم که با نویان دوسته و تو مهدکودک هم یه کلاس بودن)هم حساااابی خوش گذروندن. فقط آخرش یه شیطونی کردن که پنکه افتاد و من خیلی ترسیدم و دعواشون کردم که کاش بیشتر صبوری میکردم. واقعا یه لحظه نفهمیدم چی شد!!! اما خودمو میبخشم چون در عوض یه روز شاد به خاطراتشون اضافه کردم.

برای آزاده عزیزم، 28 مرداد 1399:

"ظاهرا امروز آخرین روزی بود که به اسم همکار کنار هم بودیم!!!وقتی رفتی اشک امونم نداد.کنار پنجره سوییچ ایستادم و خیره به درختای حیاط اداره، ده سال خاطرات خوب و بد رو مرور کردم. روزهایی که کلاس های پیش از استخدام رو شرکت می کردیم، شیفت های ثابت عصر من و درددل هام که خوب سنگ صبوری بودی.دورهمی ها و دیوونه بازیامون،نگرشت،حرف ها و نظراتت که همیشه فکرمو مشغول میکرد،سکوتت و تو برجک زدن های بینظیرت، روزهای پراسترس اسفند پارسال و اومدنم به سوییچ که هر جا کم میاوردم میدونستم میتونم روت حساب کنم و هزاران هزار حرف و خاطره دیگه ...

آزاده عزیزم، دختر کوچولو اما بزرگ اداره، عزیزدلی که همیشه ازش یاد گرفتم، نبودنت تو اداره قطعا برام سختتر از اونیه که فکرشو میکنم، چون بیشتر از اونیکه فکرشو بکنی دوستت دارم. اما برات خوشحالم چون تصمیمی گرفتی که خوشحالت میکنه. که خود زندگیه اصیله. خدا رو شکر که استرس ها و سنگریزه های مسیر جلوی تصمیم بزرگتو نمیگیره. دروغه بگم نگرانت نیستم، دروغه بگم به مسیرت اطمینان دارم اما بینهایت برات خوشحالم که اینقدر جسارت داری که تصمیمی به این بزرگی بگیری و تغییری به این بزرگی رو تجربه کنی. آزاده عزیزم دختر دوست داشتنی، امیدوارم هر جا که هستی بهترین ها سهمت باشه و بدون که نسیم همیشه به داشتن همکار و دوستی مثل تو افتخار میکنه و برای خودش خوشحاله که تو دوستشی. خیلی مواظب خودت باش دختر خوب. هرگز فراموشت نمیکنم و تا همیشه دوستت دارم..."

(عکس های بالا از کارگاه دوخت و درست کردن بلبلی نخوده. از جمله تنقلات کرمانشاهی ها که خرداد ماه میاد و به نظر خودمون خیلیم خوشمزه اس.تو همون واحد سرزمین من که این هفته اش کاملا اتفاقی در مورد کرمانشاه بود آموزش داده شد.)

(نقاشی بالا هم مربوط به واحد "بدن انسان" و در مورد تابستون و تعریق بدنه.)

با رفتن آزاده شیفت هامون خیلی فشرده شدن!!! به جای 8 نفر، 5 نفر تو شیفتیم(آزاده که رفت، یکی مرخصی زایمانه، یکیم بچش کوچیکه اداری میاد)با سفید شدن وضعیت کرمانشاه، شیفت های 12 ساعتمونم حذف کردن و خلاصه اینکه تقریبا هر روز اداره ایم!!! خیلی شیفت مزخرفی شده!!! خدا بهمون رحم کنه!!!

me as a mom


آشنایی با صفحه مژده شاه نعمت الهی عزیزم، بی شک بهترین اتفاقی بود که تو اینستا برای من افتاد.

پدر و مادرای عزیز، خصوصا لایو های تخصصی و پرکاربردش رو از دست ندین.

Coco


داستان از اونجا شروع شد که یکی کارتون "کوکو" رو بهم معرفی کرد و من مثل همیشه، اول تصمیم گرفتم خودم ببینم و بعد اگه مناسب بود برای نویان بذارم. جالبه بدونین، من، نسیم 33 ساله، چنان جذب این انیمیشن شدم که تصمیم گرفتم دیدنش رو به هم سن و سال هام توصیه کنم!!!

موضوع عمیق و فکر شده، انیمیشن زیبا و جذاب و خلاصه اینکه"Disney" واقعا کارش رو خوب بلده و یه حرفه ایه تمام عیاره.جوری تو با اسکلت های به ظاهر ترسناک، ارتباط میگیری که چیزی به اسم ترس به ذهنتم خطور نمیکنه!

بعد مام کارتون میسازیم!!!!یه بعد از ظهر، برای نویان شبکه پویا گذاشتم!کارتونی بود در مورد .... بمب زد، دست یکی کنده شد، خون و ....

انیمیشن افتضاح، موضوع مزخرف.

و من مونده بودم و سوالای بی پایان نویان که نمیدونستم چه طوری جوابشو بدم!!!اجازه هم نمیداد تلویزیون رو خاموش کنم!خلاصه از همونجا بود که تصمیم گرفتم هر کارتونی رو اول خودم ببینم.

اینم بگم هنوز هم نمیدونم کوکو رو برای نویان بذارم یا نه!از نظر موضوع و ... هیچ مشکلی ندارم ولی مدتش یک ساعت و نیمه و به نظرم اینهمه کارتون دیدن مناسب سن نویان نیست. 

البته امروز از مشاورش میپرسم ببینم چی میگه.

"پگاه آزادی منش" اسم روانشناسیه که چند ماهی هست من و مهدی پیشش میریم. دکترای روانشناسی داره و تخصصش کودک و نوجوانه. از طریق مهدکودک باهاش آشنا شدیم و واقعا روانشناس خوبیه. حس مثبت و خوبی بهت میده. 

چند وقتی بود که حس میکردیم نویان یکمی پرخاشگر شده. علت اصلی مراجعه مون همین بود که پگاه عزیز گفت خاص این سنه و اگه غیر از این بود میگفتم غیرطبیعیه، ولی باید راه رو درست رفت که این لجبازی و پرخاشگری به موقع تموم بشه و یه آدم بزرگ لجباز و پرخاشگر تحویل جامعه ندیم!!! خلاصه راهکار هاش مفیده.مثلا در مورد مسواک زدن خیلی کارمون راحت تر شده. روشش این بود که هر شب همه با هم مسواک بزنیم و  هرکی مسواکش رو زد بیاد بازی کنه. شب اول قبول نکرد. بعد که بازی من و مهدی رو دید گفت منم میخوام بازی کنم. گفتیم این بازی مخصوص کساییه که مسواک زدن و نویانم سریع مسواکش رو زد و وارد بازی شد. این روش خیلی از تنش هامونو کم کرد و معمولا بدون مشکل مسواکش رو میزنه، مگه اینکه سفر باشیم، خودش خیلی خسته باشه یا ما خیلی بی حوصله باشیم!

یه توصیه دیگه ای هم که پگاه عزیز به شدت روش تاکید داره بازی کردنه. این بازی روزانه 20 دقیقه باید انجام بشه و قوانین خاصی داره. ما باید از نویان بخوایم که باهامون بازی کنه ولی نوع بازی رو باید نویان تعیین کنه و طی اون بیست دقیقه فقط سرمون باید گرمه بازی باشه. گوشیمو یه لحظه چک کنم و زیر گازو کم کنم و ...خلاصه همه چی ممنوعه فقط نویان و بازی. از همون اول هم زمان پایان بازی رو باید بهش بگیم. من معمولا گوشیمو کوک میکنم و آلارمش که نواخته میشه، میگم اهههه نویاااان وقتمون تموم شد، چه حیفففف. بوسش میکنم و میگم ممنون که باهام بازی کردی و به هیچ عنوان بیشتر از این زمان بازی رو ادامه نمیدم. پگاه معتقده اینکار روابط بچه و والدین رو محکم میکنه و جلوی کلی از مسائل نوجوونی رو میگیره.

یه مساله دیگه ای که میگه اینه که مسئولیت های بالاتر از سنش بهش بدیم!مثلا کمکمون ظرف بشوره یا با چاقو سالاد درست کنه و ...که باعث میشه حس کنه ما استقلال و بزرگ بودنش رو به رسمیت میشناسیم و کمتر لجبازی کنه.

خلاصه اینا مهمترین چیزهایی بود که ما تو این چند جلسه از پگاه آزادی منش عزیز یاد گرفتیم. امیدوارم که مسیر تربیت و فرزند پروری رو درست طی کنیم. 

راستی یه تصمیم جدید هم گرفتم. چند روزیه وقتی میرم خونه نت گوشیمو قطع میکنم. حس میکنم وقتم آزادتر میشه و به زندگیم بیشتر میرسم.

بعد نوشت: دیروز با روانشناسش صحبت کردم، گفت بچه‌ها تو سن نویان، جمعا یک ساعت و نیم در روز، اجازه دارن تلویزیون و تبلت و ... استفاده کنن. 

زندگی ادامه داره...

این پست هنوز تکمیل نشده بود که غم روی دلم آوار شد.

امروز تصمیم گرفتم تکمیلش کنم و به خودم بارها یادآوری کردم که زندگی در جریانه و باید قدر ثانیه ثانیه هاشو دونست.



من در حال حاضر، به علم نوین برای تربیت کودک ایمان دارم و در همین راستا بود که تصمیم گرفتم با یه روانشناس صحبت کنم. مهدی وقت گرفت و پنجشنبه 11 آبان 96، من و مهدی، نویان رو پیش مامان گذاشتیم و راهی شدیم. خانوم مهربونی بود الهام حسنی و یه کانال روانشناسی به نام طلیعه فکر داشت که مارم عضو کرد.مجموعه کتاب بالا رو هم معرفی کرد و گفت در قالب داستان، آموزش های مفیدی داره که البته من هنوز نگرفتمش. خیلی از حرف هاش برام تکراری بود و بارها تو کتاب های روانشناسی خونده بودم، ولی خوشحال بودم که پیشش اومدم و به ادامه راه درستم ایمان پیدا کردم. در مورد لجبازی هاش گفتم و "نویان خودش" گفتن هاش. براش جالب بود. میگفت این حس استقلال برای دوسالگی زوده و معمولا برای بچه‌های سه ساله پیش میاد!!!هرچی گفتم، گفت طبیعیه و کلی انرژی مثبت بهم داد و برای ادامه راه تشویقم کرد. 

در مورد جدا کردن تخت خوابش پرسیدم، گفت بهترین سن برای جدا کردنه و اینکه باید هر شب یک متر دورتر ازش بخوابی و نهایتا بعد از دو هفته بری اتاق خودت و بچه کاملا مستقل بشه و اینکه عروسکی، چیزی، رو کنارش بخوابونی و بهش بگی شبا کنارشه و کمکش میکنه تا دوباره بخوابه و منم یه خرس خواب به نویان دادم(خیلی خوب پیش میرفتم ولی زلزله روندم رو خراب کرد و یه هفته ای پیش خودم خوابوندمش. دیشب بعد از یه هفته دوباره تو تختش خوابید!ولی به سختی!امیدوارم بتونم روند قبلی رو دوباره برقرارکنم)

یه چیز جالب دیگه ای که میدونستم و اونم گفت این بود که تا حد ممکن به بچه نه نگید، ولی وقتی گفتید پاش بمونید و اصلا و ابدا کوتاه نیاین و تسلیم اشک و جیغ و ... نشید و برای کارهای خوبش جایزه در نظر بگیرید، حتی در حد یه شکلات.



از شروع سال 1396 (سال خروس) تصمیم داشتم کناراین آقا خروسه از نویان عکس بگیرم. آخرشم نشد و مامانم گرفت خخخخ







باز هم اربعین و دیگ شله زرد نذری مامان و بابا(18 آبان 1396). جای شراره و سینا عزیز بازم خالی بود.



قرار بود اسم این پست حکمت خدا باشه ولی قسمت نبود. حالا چرا حکمت خدا؟!چون باز هم حسش کردم. با تمام وجودم. 



وقتی نویان به دنیا اومد و حق مرخصی زایمانم خورده شد و پستم ازم گرفته شد، خیلی غصه خوردم و باعث بانیشو لعنت کردم. گذشت و گذشت، چرخید و چرخید. پسرم از آب و گل دراومد. وقتم آزادتر شد و خدا صلاح دید که پستم بهم برگردونده بشه!!!!



نه تنها پست سابقم بلکه مسئولیت دو مرکز عمده!!! با نهایت عزت و احترام!!!خدایا شکرت خدایا تو چقدر حکیمی. اون روزها نویان کوچیک بود و شاید از پس اینهمه مسئولیت برنمیومدم ولی الان همه چی روبراه تره و روسا هم با دیدن مدیریت ضعیف قبلی، کلی قدر منو میدونن و باهام همکاری میکنن. شاید باورتون نشه ولی الان بودن و نبودن این پست حتی برام ارزشی نداره و اگه فرداهم ازم بگیرنش اصلا ناراحت نمیشم .



فقط این اتفاق ها باعث شد یه بار دیگه، خیلی نزدیک تر، خیلی بزرگ تر و خیلی حکیم تر از قبل حسش کنم. ممنونم خدای خوبم.