قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

برای مادرم

Image result for ‫روز مادر‬‎

مامان خوبم

ببخش اگه دختر خوبی برات نیستم و ببخش که نمیتونم زحماتت رو جبران کنم.

به جای همه بداخلاقی های من و نویان، تو مادری کردی، تو صبوری کردی!

ممنون که هستی.

مامان نازنینم

بهترینه بهترینم

روزت مبارک

"روز مادر و روز زن رو به همه مادرها و زن های سرزمینم تبریک میگم. شاد باشید"

بعد نوشت:امسال هم رژیم جنرالم رو با موفقیت گرفتم و 2کیلو و 800 گرم وزن کم کردم (وزنم به 58.5 رسید که ایده آله برام). لازمه بگم روز چهارمش خیلی سخت گذشت!چون عصرونه خونه یه همکار قدیمی (آرزو عزیز) دعوت بودیم و اونجا بود که فهمیدیم حسنا (همکارمون) هشت هفته بارداره و افسانه(همکار قدیمی که ازدواج کرد و رفت آلمان و اومده بود ایران سر بزنه و تو مهمونی بود)، پنج ماهه بارداره و نی نی خارجیمونم دخملیه. شام  هم به مناسبت روز مادر، مامانی(مامان بابام) همه رو دعوت کرده بود و سهم من از اون همه خوردنی خوشمزه، فقط دوتا موز بود!!!البته خدایی اون روز خیلی خیلی روز خوبی بود و خوش گذشت.


مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران(معرفی کتاب)

در تجربه های زندگی،در شیوه های تربیتی نسلهای گذشته همواره نکته های ناب و ارزنده ای می توان یافت. در این کتاب دختری،که اکنون مادر بزرگ است و کهنسال،خاطرات پنجاه سال زندگی مادر آلمانی تبار خود را در ایران مرور می کند. او سعی دارد شمه ای از راهکارهای تربیتی گوناگون را با خواننده در میان بگذارد،و از عشق،جوانی،پذیرش فرهنگها و نشیب و فراز های یک زندگی بگوید...

Image result for ‫مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران‬‎


از طریق لایو مژده شاه نعمت اللهی با این کتاب آشنا شدم و انصافا کتاب خوبی بود و به جون آدم می نشست. 

1397/12/04

بعد نوشت:من از امروز رژیم یک هفته ای "جنرال موتورز" رو شروع کردم. من حال خوب گیاهخواری رو دوست دارم(البته موقتی، چون واقعا عاشق گوشتم و نمیتونم نخورم)و به خاطر سم زدایی ای که میگن داره، سعی میکنم سالی یکبار این رژیم رو بگیرم.

این روزهای من

این عکس مربوط به روزهای کریسمسه و ویترین شهر کودک. با تاخیر شروع سال 2018 میلادی رو به همه مسیحیای جهان تبریک میگم و سالی سرشار از صلح و آرامش رو برای همه آدما آرزو میکنم. 


از این روزها بگم که به قول همکارم بهتره زین پس به جای"کرمانشاه" بگوییم"لرزانشاه" و به جای "کرمان" بگوییم"لرزان"!!!!بس که این دو شهر میلرزن این روزا!!!

این زلزله انگار تمومی نداره!!!

هفته پیش رژیم یه هفته ای"جنرال موتورز" رو گرفته بودم. تقریبا 2.5 کیلو کم کردم، 3 سانت دور شکم، 5 سانت دور باسن و 1 سانت دور کمر هم کاهش سایز داشتم و روندش عالی بود. صبح شنبه بعد از یک هفته رژیم، وزن 58.5 رو روی ترازو دیدم و حسابی ذوق زده شدم. کلی هم سایزم تغییر کرده و مانتوم بهم گشاد شده. الانم کم میخورم که وزن ایده آلم رو حفظ کنم.

اما این هفته پایین و بالای زیادی داشت. چهارشنبه شب،  20 دی 96، خواهرزاده مهدی(هدا عزیزم) زنگ زد و گفت میخوان بیان پیش ما(همدان زندگی میکنن) مهدی هم دیگه نگفت که ما رژیمیم و ...

اولش خیلی حالم گرفته شد. دلم میخواست رژیمم رو تا آخر بگیرم. از طرف دیگه هم نمیخواستم اونا بفهمن من رژیمم و معذب بشن!!خلاصه هرچی پایین بالاش کردم دیدم نهایت تا جمعه صبح میتونم بدون اینکه کسی بفهمه رژیمم رو ادامه بدم!!!با خودم کنار اومدم و صبح پنجشنبه 21 دی مشغول تمیزی خونه شدم. مهدی و نویان هم برای خرید بیرون رفتن. داشتم میوه ها رو تو یخچال جا میدادم که زلزله شروع شد!!!(البته شب قبل هم (20 دی 96) خونه مامان بودیم که زلزله 4.7 به مرکزیت کوزران (18 کیلومتری کرمانشاه) اومد که خیلی ترسیدیم!!صدای وحشتناکی داشت. ولی مدتش خیلی کوتاه بود و تا جنبیدم که کارن رو بردارم و برم زیر میز، تموم شد)

از اونجایی که تعداد لرزه های شهرم خیلی زیاد شده اولش اهمیتی ندادم، ولی به فاصله چند دقیقه دوباره و دوباره و دوباره!!!یکیش طولانی بود!!!زلزله های 5.9،5.6 و ... به مرکزیت سومار!!!بیشتر از 45 بار اون روز لرزید! حسابی ترسیده بودم. به مهدی زنگ زدم گفت تو ماشین بودن و متوجه نشدن. اومد دنبالم و با اینکه خیلی اصرار داشتم که کار دارم و ... منو برد بیرون!!!به مهدی گفتم کاش بگی نیان، نکنه اتفاقی بیفته!!!اونم روش نمیشد، گفت هرچی بشه سر همه مون میاد! جالب اینکه هدا زنگ زد و گفت میترسیم بیایم

و مهمونی ما کنسل شد و من با خیال راحت به رژیمGM ادامه دادم. مهدی ولی همون روز رژیمش رو شکست بی اراده 

کلی خرید کرده بودیم و یه دفعه به سرمون زد افشین و عابد اینا، (دوستای مهدی) رو جمعه شب دعوت کنیم. مهدی بهشون زنگ زد و گفت خواهرزادم قرار بوده بیاد نیومده، خریدام خراب میشه، گفتم شما بیاین!!! خلاصه کلی خندیدیم. بعد از شام هم افشین میگفت کلی غذاهاتون مونده، خراب میشه، فردا شبم میایمپنجشنبه یک بند کار کردم و شب اصلا حال خوبی نداشتم ولی رژیمم رو حفظ کردم. جمعه هم ارادم حسابی محک خورد. نمیخواستم مهمونام بفهمن رژیمم که معذب بشن ولی مهدی بهشون گفت و کلی اذیتم کردن!!!میگفتن خدایا شکرت، کباب و خورشت خلال سر سفره باشه و سالاد بخوری با آبلیمو

اون شب حوالی ساعت 8، عمو بهرام و خاله پرستو( دوست بابام) هم زنگ زدن و گفتن این اطرافن و میخوان بیان پیش ما. میترسیدم مخصوصا عابد اینا(که تا حالا عموبهرام رو ندیده بودن) معذب بشن، ولی خدا رو شکر شبمون به بهترین شکل با شوخی و خنده سپری شد. همه گفتن جای بابام اینا خالیه!!!منم گفتم عمو بهرام اینا سرزده اومدن و دیگه بابا اینا رو دعوت نکردم که نکنه شما معذب بشید!!!خلاصه این شب هم به بهترین شکل گذشت.



از نویانم بگم که فوق‌العاده بود، مهربون و سازش پذیر. ظهرش بهش میگفتیم اسباب بازیاتو به"ویهان" و "پونه" میدی باهاش بازی کنن؟! و "نه" تنها جوابی بود که میداد!!!ولی برخوردش کاملا متفاوت بود. حسابی دوستشون داشت و از اونور بوم افتاده بود!!!تا حدی که مهدی نگران شد که نکنه زیر بار ظلم بره!!! حتی روز بعدش مدام میگفت پونه و ویهان بیان خونه ما.خلاصه اینکه این مهمونی یهویی برای همه مون خاطره خوبی شد.



از شیرین کاری های نویان بگم که شاعر شده! این شعر رو خودش ساخته و نمیدونم چرا میگه تو کتاب دجون نوشته خخخخ
"یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
یه نویان فسقلی بود
عشق باباجونش شده بود"
پسرم"کارن" رو هم حسابی دوست داره. تا مامان بغلش میکنه میره دست میندازه دورش و حسابی هم خودشو به مامان میچسبونه که مامان هم حواسش هست، حسادت نویان تحریک نشه.یه روز کارن گریه میکرد، نویان پرسید چرا گریه میکنه؟!مامان گفت گشنشه، نویان میگفت مامان نسیم شیرش بده!!!اینقدر پسر من آقاس آخه.
راستی نویان شیر محلی رو گاهی با نی طعم دار و گاهی خالی خیلی بهتر از پاستوریزه میخوره. خدایی هم حق داره این پاستوریزه ها خیلیییی بی مزن!!!با اینکه از جای معروف و مطمئن میخرم و کلی هم میجوشونمش، ولی همچنان ته دلم ترس دارم. خدایا خودت مواظب همه فرشته کوچولو های دنیا باش.
 سه شنبه شب 19 دی 96 با مامانم دعوام شد
نویان خیلی بداخلاق از خواب بیدار شد و مدام بهونه میگرفت!!! گفت غذا میخوام براش گرم کردم، گریه که پلو خالی میخوام!!! منم گفتم نداریم همینه!!! نویانم که میدونه من کوتاه بیا نیستم مامان رو صدا زد و از اون خواست!!! مامانم که طاقت هق هق هاشو نداشت به حرفش گوش داد!!!و من ناراحت شدم و گفتم"همین کارا رو میکنین فکر میکنه با گریه به همه چی میرسه!!"
ناراحتی رو تو وجود مامان بابا حس کردم! پشیمون شدم ولی حرف رو زده بودم!!روحیه مامان هم خسته بود، شب نخوابی های کارن و بیرون نرفتن ها(هر روز عصر مامان و بابا میرفتن پیاده روی که با تولد کارن و کلینیک رفتن شبنم کنسل شده بود) هم حساس و دلگیرش کرده بود. نویان هنوز گریه میکرد. بابا حاضرش کرد که ببرتش دور بزنه. رفتم پیش مامان بغلش کردم بوسش کردم معذرت خواستم. اشکش دراومد گفت نه تو درست میگی ناراحت نیستم ولی ناراحت بود و ناراحتیش به دلم چنگ میزد. گفتم حاضرشو با بابا و نویان برو یه هوایی بخور من پیش کارن هستم. به زور راضی شد بره. خدایا چی کار باید میکردم!!! کار مامان با اصول تربیتی من نمیخوند ولی نباید دلش هم میشکستم. کلی گریه کردم در هر حال باید قبول کنم که به خاطر کارم و نبودن من ممکنه نویان صددرصد با اصول تربیتی من بزرگ نشه و این مساله اجتناب ناپذیره!!
مثلا من بی تفاوت به بهونه ها و گریه هاش امکان نداره براش پفک بخرم ولی مامان بابا...
بعضی صبحا گیر میده که نرم اداره!منم بهش میگم اگه نرم کی پول درمیاره برای نویان اسباب بازی بخره؟!یه روز صبح منو که رسوندن میگفت منم برم اداره پول دربیارم برای مامان اسباب بازی بخرم
نویان یه مدتی بود سر مسواک زدن بدقلقی میکرد. خودش مسواک میزنه ولی خب کامل نیست، باید بعدش منم براش بزنم. علیرغم کتاب های زیادی که براش خوندم و گفتم کرمه میاد رو دندونت و ... ولی باز هم دوست نداشت من براش مسواک بزنم. مام یه بازی جدید کشف کردیم به اسم"زندون باباجون" روند بازی هم اینه که نویان رو پای مهدی میشینه و مهدی دستاشو جلو سینه نویان میگیره، مهارش میکنه و میگه افتادی تو زندون باباجون. خلاصه با کلی خنده و بازی مسواک میزنه. برای مامانم هم تعریف کرده بود که شبا میریم زندون باباجون، مسواک میزنیم پوشک عوض میکنیم بعد لالا میکنیم.
آموزش حریم خصوصی رو هم به پسرم شروع کردم. موقع تعویض پوشک بهش میگم که این قسمت ها اندام خصوصیه و جز مامان و بابا و مادرجون و پدرجون(مادر جون پدر جون رو چون نصف روز اونجاس اضافه کردم)،کسی اجازه نداره ببینه یا دست بزنه و اگه کسی خواست ببینه یا دست بزنه باید زود به مامان بابا بگی. اونم تموم جملات منو حفظ کرده و ازش میپرسم همه رو میگه. امیدوارم مفهومش رو هم متوجه شده باشه و فقط حفظ نکرده باشه!
چرا ما ایرانیا این مدلی هستیم؟!!!مقاله همسرم تو یه ژورنال بسیار معتبر آمریکایی داره چاپ میشه، چند روز پیش بهش پیام داده بودن که تو قسمتی از متن به مقاله دیگه ای رفرنس داده شده که لازمه از اون مجله اجازه گرفته شه!یعنی اینقدر کارشون حساب کتاب داره و با اینکه به نفع اون مجله است که مهدی تو مقالش اسمشونو آورده، ولی حتما باید اجازه داشته باشن!!بعد اینجا، بدون اجازه من، یه سایت پزشکی معتبر، از عکس نویان پایین یه مطلب در خصوص فاویسم استفاده کرده بود!!!وقتی دوستم بهم گفت خیلی ناراحت شدم و سریع بهشون پیام دادم و اونام عکس رو حذف کردن. ولی واقعا چرا باید اینجوری باشه!!! شاید ازین به بعد کمتر عکس بذارم.
خلاصه این روزهای ما هم خوب و بد با سرعت هرچه تموم تر در گذرن و گذر عمر بهم یاد داده باید قدر لحظاتم رو بدونم که بعدها افسوس خوردن دردی رو دوا نمیکنه.پس شاد باشید و از زندگی تا میتونید لذت ببرید.

جنرالی میشوم!

جونم براتون بگه که از امروز یه رژیم یک هفته ای جنرال رو شروع کردم.این رژیم  که به جنرال موتورز (GM) معروفه، یه رژیم سم زدایی بدنه.  برنامه رژیم رو میذارم شاید به کارتون بیاد:

"

 

رژیم لاغری 7 روزه جنرال موتورز

 

اولین روز رژیم لاغری ( میوه‌های تازه ) : روز اول مهمترین روز این رژیم لاغری است ، می‌توانید تا هر اندازه‌ که میخواهید و از هر نوع میوه‌ای که دوست دارید به جز موز استفاده کنید. میوه‌هایی مثل هندوانه و طالبی بسیار عالی هستند ، هر زمان که احساس گرسنگی کردید یک میوه بخورید.

 

دومین روز رژیم لاغری ( سبزیجات ) : در روز دوم تا جایی که دوست دارید از انواع سبزیجات خام یا پخته مصرف کنید ، برای پختن سبزیجات به هیچ عنوان نباید از روغن استفاده کنید ، سیب‌زمینی هم جز‌و سبزیجات به حساب می‌آید و میتوانید به صورت آب‌پز یا بخارپز در ابتدای روز مصرف کنید تا کربوهیدرات آن در طول روز بسوزد و مصرف شود.

 

بعضی از بهترین سبزیجاتی که می‌توانید برای روز دوم برنامه‌ غذایی‌تان استفاده کنید عبارتند از لوبیا ، هویج ، بروکلی ، خیار ، کاهو ، کلم و … ، یادتان نرود که ۸ تا ۱۲ لیوان آب روزانه‌ را حتما مصرف کنید.

 

سومین روز رژیم لاغری ( ترکیب میوه‌ها و سبزیجات ) : در روز سوم میتوانید هم از سبزیجات و هم میوه‌ها به وفور استفاده کنید تا بدن برای چربی سوزی روزهای آینده اماده شود، اما سیب‌زمینی و موز مصرف نکنید.

 

چهارمین روز رژیم لاغری ( موز و شیر و سوپ ) : در روز چهارم می‌توانید ۸ عدد موز و ۳ لیوان شیر مصرف کنید، باید سهم موز و شیرتان را طوری در طول روز تقسیم کنید که احساس گرسنگی نکنید(البته می توانید تعداد مصرف موز را کاهش دهید.) همچنین می توانید سوپ مورد علاقه تان را درست کنید و هرقدر دوست داشتید از آن میل کنید. خوردن موز بسیار مهم است زیرا به بدنتان کمک می کند تا تعادل سدیم و پتاسیم بدن خود را پس از سه روز جبران کنید. اگر این برنامه را رعایت کنید به هیچ عنوان در طول روز احساس گرسنگی نخواهید کرد.

 

پنجمین روز رژیم لاغری ( گوشت و گوجه‌ فرنگی ) : روز پنجم روز خوردن گوشت و گوجه فرنگی است؛ یعنی در کل تقریبا 6 یا 7 عدد گوجه فرنگی و دو وعده گوشت 300 گرمی میل می کنید. گوشت را به صورت همبرگری تهیه کنید تا خوردن آن راحتتر باشد. سعی کنید تمام گوجه فرنگی ها را بخورید اما چنانچه نتوانستید همه گوشت را بخورید، مشکلی پیش نمی آید. توجه داشته باشید که حتما زیاد آب بنوشید تا اوریک اسید حاصل از هضم گوشت از بدنتان دفع شود. گوشت حاوی آهن و پروتئین و گوجه فرنگی حاوی فیبر است که باعث می شود هضم راحتتر اتفاق بیفتد.

 

ششمین روز رژیم لاغری ( گوشت و سبزیجات ) : در روز ششم رژیم مجددا به همان میزان یا کمتر گوشت بخورید اما اینبار گوجه فرنگی را با انواع سبزیجات دلخواهتان جایگزین می کنید. در این روز شما کاملا می توانید شاهد تغییرات فیزیکی خود باشید. حتما آب زیاد بنوشید.

 

هفتمین روز رژیم لاغری ( برنج قهوه ای، آب میوه و سبزیجات ) : این آخرین روز رژیم است و در این روز می توانید برنج قهوه ای و آبمیوه طبیعی و هر چقدر دوست دارید سبزیجات موردعلاقه‌تان را بخورید ، این بهترین روز کل هفته‌تان خواهد بود.

 

پس از رژیم متوجه کاهش وزنی حدود 4 – 8 کیلوگرم خواهید شد ، خواهید دید که پوستتان بسیار شفاف‌تر از قبل شده و دستگاه گوارشتان بهتر از قبل عمل می‌کند ، برای همه افرادی که برای کم کردن اضافه‌وزن به خودشان گرسنگی می‌دهند این سالم‌ترین و سریع‌ترین راه برای پایین آوردن وزن است.

 

توجه : این رژیم حداکثر 1 بار در ماه پیشنهاد میشود ، پیش از هر رژیم غذایی برای کاهش وزن حتما با پزشک خود مشورت کنید و در صورت لزوم از ویتامین ها و مکمل های غذایی با تجویز پزشک استفاده نمایید.

 

مهمترین نکته در رژیم این است که به هیچ عنوان نباید گرسنه بمانید ، گرسنگی کشیدن نتیجه عکس می‌دهد ، این برنامه میزان و نوع دقیقی از مواد غذایی را به شما پیشنهاد می‌دهد تا مطمئن شوید که همیشه سیر هستید."

از امروز من و مهدی و مامان و بابا رژیم رو شروع کردیم. تا الان که من خیلی روبراهم. صبحونه یه سیب و یه خرمالو خوردم. ساعت 12 یه به و یه لیمو شیرین و نهار هم یه خیار و یه گلابی و یه خرمالو و یه انار. دوستایی که گرفتن میگن حدودا دو کیلویی کم کردن ولی کاهش سایزشون خیلی محسوس بوده! منم زیاد اضافه وزن ندارم. امروز صبح 62.1 کیلو بودم. امیدوارم کاهش سایزم محسوس باشه

پنجشنبه بعدازظهر به همراه همکارا، رفتیم دیدن نوزاد یکی از بچه ها "نیکا" خانوم. جونم براتون بگه که من عملا از مهمونی چیزی نفهمیدم بس که دنبال نویان بودم! همه چی براش جدید بود و میخواست همه جا سرک بکشه. تعدادمون هم زیاد بود و ای یه کمی هم غریبی میکرد.میخواست بره تو تخت نیکا و با آویز تختش بازی کنه! آویز تخت هم خراب بود و کوکش کار نمیکرد! آقا هم غرررر که چرا کار نمیکنه  غریبی میکرد و تو جمع نمیرقصید،  ولی به دور از چشم بقیه کلی قر میداد میخواست مثل خونه خودمون محتویات کابینت و کمدها رو بیرون بیاره آخرش به همکارم گفتم یه قابلمه و یه قاشق چوبی بهش بده تا باهاشون بازی کنه. خوب بود و حسابی بازی کرد ولی نمیدونم با چه قدرتی این قاشق رو کوبید لبه قابلمه، که نصف قاشقه پرید!!!!! آخراش هم برای همکارام بوس میفرستاد و دلبری میکرد! قربونش برم من که با تموم شیطونی هاشم عاشقشم و دلم نمیخواد یه لحظه بدون نویان جایی برم، حتی اگه راحت تر باشم!

جمعه شب هم رفتیم فضای سبز نزدیک خونه. خدا میدونه که چقدر خوشحال بود و دوید و بازی کرد و من با تک تک قدم هاش خندیدم. جدیدا یاد گرفته رژه میره پاهاشو بلند میکنه و محکم میکوبه و کلی ما رو میخندونه! جایی هم که احساس خطر کنه از ما میخواد دستشو بگیریم. همچین پسر عاقلی دارم من! باز هم به زور راضی شد بیاد خونه ولی خدا رو شکر گریه نکرد.

بعد نوشت 1: امروز، روز دوم رژیم جنرالم رو میگذرونم. جالبه بدونین امروز صبح 60.9 کیلو بودم! حالا نمیدونم لاغر شدم یا معده و رودم تخلیه شدن! دیروز بعدازظهر یه کمی سخت بود. اصلا گرسنه نبودم ولی انرژی نداشتم و بیحال بودم. یه کمی هم سرم منگ شده بود و درد میکرد، ولی قابل تحمل بود.

امروز صبح سیب زمینی رو خلالی کردم و اول ریختم تو آب تا چند جوش بخوره. بعد تو تابه رژیمی( Happy call ) و بدون روغن سرخش کردم. خیلی خوب شد و چسبید. امروز با کوله باری از هویج و کلم و کاهو و گل کلم راهی اداره شدم.برای نهار لوبیاسبز و سیب زمینی و پیاز و هویج و سبزی رو به شکل سوپ درآوردم. جالبه بدونین که خیلی چسبییییید!!!! شلغم هم پختم ولی هنوز نخوردم. خدا کنه بتونم تا آخرش دووم بیارم. (مامانم دیشب سردرد شدید و تهوع گرفت و رژیمش رو شکست. البته خودش میگفت شب خوب نخوابیده و سردردش ربطی به رژیم نداشته.)

راستیییییییییییییییییییییییی:



امیدوارم سالی سرشار از صلح و آرامش برای همگان باشه.....

بعد نوشت 2 : امروز روز سوم از رژیم 7 روزه جنرال موتورز رو سپری میکنم. دیروز عالییییییی بود. اینقدر سرحال بودم که با نویان رفتیم کالسکه سواری و پیاده روی. خیلی روز خوبی بود. مابقی ساعات دیروز رو با کاهو و کلم و گل کلم و هویج و شلغم گذروندم.اصلا سخت نبود خدا رو شکر. امروز صبح 60.6 کیلو بودم. صبحونه یه سیب و یه خرمالو خوردم و آببببب. برای نهار هم لوبیاسبز و پیاز و هویج و گوجه و سبزی رو به شکل سوپ پختم. شلغم و کاهو و کلم و گل کلم و خیار و به و نارنگی هم آوردم. امیدوارم امروز هم خوب باشه

خیلی برام جالب بود، دیشب ساعت حوالی سه شب، نویان بیدار شد و هرکاری کردم نتونستم نگهش دارم و میخواست بره پایین تخت. فکر کردم میخواد بره تاب بازی کنه ولی به سمت آشپزخونه و آب هدایتم کرد. پسرم تشنش بود!!!! الهی فداش بشم من. آب خورد و بعد شیر و بعد هم لا لا.....

بعد نوشت 3: امروز روز چهارم جنرالی شدنم رو میگذرونم. خدا رو شکر خوبم و ترازو امروز صبح 60.1 کیلو رو بهم نشون داد. دیروز هم سخت نبود و خوب گذشت.شب هم رفتیم پارک کوهستان و یکمی هم کوه نوردی کردیم! البته در حد 10 دقیقه  عمو بهرام و خانومش اومدن دنبالمون و من و نویان و مامان و بابا رفتیم ددر. کلی نویان ذوق کرد و تو ماشین رقصید. موقع بالا پایین رفتن از کوه هم بدون غریبی رفت بغل عمو بهرام. فداش بشم من که اینقدر جیگره.

شام هم شلغم و یه نصفه انار خوردم. امروز صبح یه لیوان شیر گرم خوردم و یه دونه موز. در حال حاضر که خوبم. برای نهار هم سوپ کلم پختم. کلم سفید، پیاز، سیر، گوجه، هویج، قارچ، کرفس و سبزی. تا حالا این سوپ رو درست نکرده بودم، ولی شنیدم که سوپ کم کالری خوبیه. خدا کنه بشه خوردش

از خواهرم شنیدم که دکتر تغذیه به جاریش گفته روزی ده دقیقه شیکمش رو تو بده و راه بره. میگن بعد از سزارین برای قوی شدن عضلات شکم خیلی خوبه. حالا از امروز این ده دقیقه هم به برنامم اضافه شده. خدا کنه جواب بده.  البته امروز دو تا از همکارام گفتن خیلی تغییر کردم و بهم کلی انرژی دادن 

بعد نوشت 4: بالاخره رسیدیم به روز 5 ام رژیم. روز رویایی مجاز به خوردن گوشت که بدجوری این روزها انتظارش رو میکشیدیم   اول از همه بگم امروز صبح ترازو حسابی خوشحالم کرد و بالاخره عددش زیر 60 اومد. 59.7. جیغ و دست و هوراااااا

دیروز حدودا 4.5 موز بیشتر نخوردم. یکی صبحونه، یکی قبل ظهر، یکی یه ساعت بعد ناهار، یه نصفه عصر و یه دونه شب. شیر هم یه لیوان صبح، یکی عصر و یکی شب. جالبه بدونین سوپ کلم نه تنها قابل خوردن بود، بلکه خیلی هم خوشمزه بود! دیروز هم حالم خیلی خوب بود و اراده ام هم محک خورد. یه جلسه مهم با روسا و بازرسین دولت داشتیم و میز پر بود از میوه و شیرینی و آب میوه و ... خلاصه همه چی چشمک میزد ولی سهم من یه شیشه آب معدنی و یه دونه موز بود و من خیلی خوشحالم که علیرغم تعارفات فراوون تونستم مقاومت کنم. تنها مشکل دیروزم با عرض پوزش کمی نفخ بود که فکر میکنم به خاطر مصرف شیر داشتم. 

امروز صبح 200 گرم گوشت چرخی (برای من و مهدی) رو با پیاز رنده شده تو فر گذاشتم و با یه دونه گوجه خوردم. برای نهار هم برش گوشت کبابی درست کردم. 500 گرم (برای دو نفر) گوشت رو نواری خورد کردم و ده دقیقه تو پیاز رنده شده و آبلیمو و گشنیز جعفری خورد شده و نمک و فلفل استراحت دادم و بعد گذاشتم تو فر. بعد 4 روز ندیدن رنگ گوشت، حتی خامش هم منو مسخ میکرد و برای امروز لحظه شماری میکردم. منه زاگرس نشین عاشق گوشت، عجب اراده ای کردم و 4 روز لب به گوشت و فرآورده های گوشتی نزدم!  کاش خدا به همه مردمم اینقدر قدرت خرید بده که بتونن در حد نیازشون گوشت مصرف کنن آممین 


 

دیروز شیکمم رو تو دادم و راه رفتم. 20 دقیقه هم هولاهوپ زدم. 60 تا هم درازنشست رفتم.

از پاره تنم هم بگم که عاشق نماز خوندنه و وقتی میگم بیا بریم نماز بخونیم، با سرعت میره سمت کشویی که چادر و جانماز من اونجاس و تو مدت نماز خوندن من با تسبیح و جانماز من بازی میکنه. منم مجبورم مهر رو تو دستم بگیرم که آقا برش نداره قربونش برم دیشب ( 14 دی 1395) سرش رو میذاشت رو جانماز مثلا داره سجده میکنه و حسابی منو به وجد آورد

اینم عکس دیروز( 14 دی 1395) وروجک مامانه که با پدرجون مادرجونش، رفتن باغ پدرجون و حسابی شیطونی کردن.

بعد نوشت 5: امروز 6امین روز جنرالی شدن رو هم پشت سر میذاریم.  امروز صبح،  وزنم 59.5 بود و تغییرات بدنم رو کاملا حس میکنم. تقریبا دیگه شیکم ندارم هورااااا فقط خدا کنه برنگردههه!!! 

دیروز 6 تا گوجه خام خوردم. برای شام هم پیاز رو رنده کردم و تفت دادم.  بعد 300 گرم (برای من و مهدی)  گوشت چرخی رو بهش اضافه کردم.  5 تا گوجه رو هم پوست کندم و نگینی خورد کردم و بهش اضافه کردم و  تفت دادم. شبیه غذایی به اسم " واویشکا " شمال.  دیروز هم روز خوبی بود و راحت گذشت.  البته جا داره بگم حس سبکبالی روزهای گیاه خواری عالی بود واقعا. 

دیروز 60 تا درازنشست، تو دادن شیکم و یه ساعتی پیاده‌روی و کالسکه سواری هم قسمتی از برنامم بود.

از روز ششم رژیم بگم که صبحونه سوپ کلم خوردیم و برای نهار هم نیم کیلو (برای دونفر)  گوشت گوساله رو نازک نازک بریدم،  شب تا صبح تو پیاز رنده شده و نمک خوابوندم و تو فر گذاشتم و با کاهو تازه سرو کردم که عالی بود.  کاهو، کلم، هویج،  خیار و گل کلم هم دیگر سبزیجاتی بود که تا حالا استفاده کردیم.  برای عصرونه هم لبو داریم. 

دیشب نویان اصلا خوب نخوابید و تقریبا تا صبح شیر خورد! ولی صبح حسابی بهش خوش گذشت.  با مامان و بابا و پدرجون، مادرجونش رفت باغ پدرجون و کلی خاک بازی کرد!!!! البته بیشتر رفته بود تو باغ کناری و اونجا بازی میکرد!!!! خیلی خیلی شیطون شده،  خدا به دادمون برسه.... 

بعدنوشت 6: امروز روز هفتم و آخرین روز جنرالی شدن رو تجربه میکنیم.  خیلی حس خوبیه که فردا صبحونه میخورممم،  نون و پنیر و گردو و... 

امروز صبح 58.9 بودم و از این بابت خیلی خوشحالم خیلیییی 

دیشب 200 گرم (برای دو نفر)  گوشت چرخی رو کباب تابه ای کردم (البته  بدون روغن،  تو فر) و خوردیم. البته من از سهم خودم برای نهار امروز نویان هم برداشتم. 

تو دادن شیکم و بیشتر از یکساعت پیاده‌روی هم جزء برنامه دیروزمون بود. شبنم خواهرم که خیلی ذوق زده شده بود وگفت آفرین شکمت تخت شده 

حالا بگم از آخرین روز این رژیم دوست داشتنی. امروز صبح 4 تا پرتقال و دو تا لیمو شیرین رو آب گرفتم و خوردیم. مثل بقیه روزهای سبزیجات مجاز،  کاهو و کلم و هویج و...  که بود دیگه.  برای نهار یه پیمونه و نیم برنج قهوه‌ای پختم که البته نیمش برای نویان بود و از یه پیمونه هم 3/4 بیشتر نخوردیم.  همراه برنج، میرزاقاسمی درست کردم البته بدون تخم مرغ.  جاتون خالی، بد نبود. 

عصر و شب هم باید با سبزیجات و شلغم و میوه بگذرونیم.  خدایا میشه فردا صبح 58 کیلو باشم، گرچه خیلی بعیده! 

بعد نوشت 7: بالاخره این رژیم هم تموم شد. گرچه آخرش اونی نشد که دوست داشتم ولی بازم خدا رو شکر. امروز صبح 58.8 بودم و جمعا 3300 کم کردم و واقعا کاهش سایزم چشمگیره. مانتو ادارم بهم زار میزنه و دیشب بلوزی رو پوشیدم که بعد از حاملگی اصلا تنم نمیرفت! تقریبا 6-5 سانتی از دور شکمم (برجسته ترین قسمت شکم) کم شده و 3-2 سانتی از باسن. خیلی خیلی رژیم خوبی بود. البته حیف که شب آخر نشد که بشه! دیروز بعدازظهر با مهدی و نویان نیم ساعتی شیکممو تو دادم و پیاده روی کردم. از اونور رفتیم خونه مامان و با مامان اینا و شبنم اینا و عمو بهرام و خانومش (دوست قدیمی بابام که من و مهدی هم عاشقشیم) رفتیم و خونه جدید شبنم اینا (تازه خریدن ولی هنوز اسباب کشی نکردن) رو دیدیدم. نویان اونجا حسابی دوید و خوش گذروند. موقع برگشت، عمو بهرام و خانومش تصمیم گرفتن از سه سین (شعبه پیتزا بدون روغن و سوسیس، کالباس) پیتزا بگیرن و بیان پیش ما تا با هم "استیج" ببینیم متاسفانه ساعت 10 شب رژیم من با خوردن چند قاچ پیتزا سبزیجات بدون روغن سه سین شکست (ای کاش پیتزای سبزیجاتش نون و پنیر هم نداشت )  و من خیلی از این بابت ناراحتم. گرچه نمیشد کاریش کرد. مهمون حبیب خداست و حالا که با شام اومده بودن، اگه نمیخوردم ناراحت و موذب میشدن قسمت نبود دیگهههههه.

ولی در کل خیلی خیلی از روندش راضیم. بابا حدودا 4.3، مهدی 3.5، مامان 2 و من 3.3 کیلو کم کردیم. تازه مامان و مهدی خیلی کامل نگرفتن و ناخونک ناخونکی هم زدن ولی تغییر سایز همه مون کاملا مشهوده هورااااااااااا

از امروز هم سعی میکنم یه کمی کمتر بخورم تا وزنم ثابت بشه و دیگه برنگرده. نیم پیمونه برنج رو ( برای دونفر) کم کردم (کلا یه پیمونه برای خودم و مهدی پختم). حذف روغن هم که همچنان جزء برناممه. صبحونه هم 2/3 نون خوردم. برای نهار هم سالاد آوردم که قبلش بخورم و حجم معدمو پر کنه. البته کاملا حس میکنم که معدم جمع شده و خیلی نمیتونم بخورم و دلم میخواد همین وضعیت رو حفظ کنم.ما که کلا هم شام خور نیستیم و شام رو با شیر و خرمایی، میوه ای و ... میگذرونیم.

این رژیم رو به کسایی که بچه زیر یکسال و شیر مادری دارن، یا بچه شون بالای یکساله ولی خوب غذا نمیخوره، توصیه نمیکنم. چون شیر رو یه کمی کم میکنه. البته برای نویان که خداروشکر خوب غذا میخوره شیرم کافی بود.به نظر من شیر مادر حق الناسه. قبل اومدن این فرشته ها که شیری در کار نبوده، پس بهتره یه کم دیگه تحمل کنین.

و چه حس خوبیه عطر برنج ایرانی  پلوپز و عطر مسخ کننده تر قورمه سبزی آرامپز! بعد از یه هفته نخوردن غذاهایی که یه عمر باهاشون خو گرفتی،نون و پنیر و گردو چایی صبحونه. عجب لذتی داره خوردن! خدایا شکرت بابت بخشیدن این لذات به ظاهر ساده ای  که تا خودتو ازشون محروم نکنی قدرشونو نمیدونی.

راستی یه چیز بامزه از نویان بگم . جدیدا سعی میکنه خودش جورابشو بپوشه جورابو دستش میگیره و میچسبونه به پاهاش .

یه عروسک خرس خواب هم خونه مامانم هست که فشارش میدی خروپف میکنه. جدیدا نویان اونو فشار میده و باهاش میگه : "خخخخخخ پووووفف (البته قسمت پوفش رو دقیقا عین خروپف ادا میکنه)"

دیروز 17 دی 1395 هم برای اولین بار رفت کنار رادیات و تکرار کرد: "دااااا" یعنی "داغ". الهی که درد و بلات به جون من بیاد، عروسک شیرین و خوردنی مامان.

دیشب حوالی ساعت 3 شب باز هم بیدار شد و آب خواست. بعد آب خوردن، سعی کردم بهش شیر بدم، ولی ممانعت کرد و رفت سرشو گذاشت رو صورت بابا مهدی و اینقدر خودشو لوس کرد تا بابا بیدارشد و بردش تاب تاب!!!! برای تاب بازی کردن مهدی رو به رسمیت میشناسه البته گیج خواب بود و زود رضایت داد که شی شی بخوره و بخوابه.

دیشب یه اتفاق خیلی بد هم افتاد نویان شیطون با پیشونی از رو روروئکش افتاد روروئک دیگه برای سنش کوچیکه. همش ازش بالا میکشه.گفتم امروز مهدی جمعش کنه و ببره انباری.  البته موقع افتادن، خیلی خوب خودشو کنترل کرد و ضربش محکم نبود، ولی خیلی ترسید و گریه کرد و من هم کلی غصه خوردم میدونم که بچه تا بزرگ بشه هزاران بار زمین میخوره ولی نمیدونم چرا باز هر بار که همچین اتفاقی میوفته دلم آروم نمیگیره! خدا خودش نگهبانه این فرشته های دوست داشتنی باشه. آممین