قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

یلدایتان اهورایی

اینم از سفره یلدا، خونه مامانی و بابایی عزیز (آدم برفیش گله هنر منه )


همیشه یه حس عجیب و مقدس به شب یلدا داشتم و دارم. جمع شدن تو خونه پدربزرگ، جشنش، تدارکات سفرش، فال حافظش، هندونه های اغلب بی مزش،دورهمی های پر از شور و اشتیاقش، همه و همه حس ناب اصالت و ایرانی بودن رو بهم القا میکنه. دومین پاییز و دومین یلدا، با حضور پر مهر نویان هم گذشت.
این پادشاه هندونه ها، خوشمزه ترین هندونه دنیاست.عشق مامان امیدوارم که 120 یلدا رو شاد و سلامت جشن بگیری.



این شیطون بلای مامان، دیشب حسابی دوید و خندید و رقصید. البته اولش تازه از خواب بیدار شده بود، یکمی هم گشنش بود. با اینکه کلی با آیلین بدو بدو کرد ولی برای عکس های اول بدقلق بود. همین که شامش رو خورد،حسابی رقصید و بالا پایین رفت و با آیلین (دختر دختر عموم) بازی کرد، خندید و آشپزی کرد!!!!!! یه قابلمه و کفگیر دستش گرفته بود و غذا میپخت
این آدم برفی پاپ کورنی هم حاصل دسترنج منه که با پاپ کورن و سلفون درست کردم.گل ذرت رو با یه کم روغن و نمک حرارت دادم و بعد از خنک شدن تو سلفون پیچیدم و با چسب نواری محکمش کردم. بعد هم با کاغذ رنگی به آدم برفی جون دادم. خیلی راحت بود،  فقط مثل آدم برفی های بچگی هامون یه کم کج و کوله شد
یادی هم بکنم از آبجی کوچیکه و همسر گرامیش که یلدای امسال رو با کیلومترها فاصله از ما (اصفهان زندگی میکنن) جشن گرفتن و جاشون خیلی خیلی خالی بود. اولین یلدایی بود که شراره پیشمون نبود. گرچه شبنم با درست کردن یه کیک، جاشو شکلاتی نگه داشت



 این هم فال حافظ دیشب من و مهدی و نویان.

خلاصه اینکه یلدای 1395 هم گذشت. یکسال دیگه هم از عمرمون رفت. آرزو میکنم زمستانی سرشار از خاطرات خوب رو پشت سر بگذارید. کاش یادمون بمونه که چقدر این عمر کوتاهه. کاش یادمون بمونه که ارزش زندگی اونقدر زیاده که یک دقیقه طولانی تر بودنش رو باید جشن گرفت و کاش همیشه و همیشه قدر روزهای با هم بودن رو بدونیم و به آیندگان یاد بدیم که خانواده نعمتیه که ارزشش رو نمیشه با چیزی قیاس کرد. جمعتون جمع،  شادی هاتون یلدایی و یلداتون اهورایی

عطر یلدا

عطر یلدا

عطر یلدا را میشنوی؟

انتهای خیابان آذر ...

باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان .

قراری طولانی به بلندای یک شب.

شب عشق بازی برگ و برف ...

پاییز چمدان به دست ایستاده !

عزم رفتن دارد ....

آسمان بغض میکند .... میبارد.

خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ...

دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد 

آخرین نگاه بارانی اش را

به درختان عریان میدوزد

دستی تکان میدهد ....

قدمی برمیدارد سنگین و سرد

کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز ...

و...

تمام میشود .

پاییز ...

ای آبستن روزهای عاشقی...

رفتنت به خیر ...

سفرت بی خطر...



30 آذر سالروز دوستی من و مهدی و سرآغاز عشق نابمونه. ما در طولانی ترین شب سال، عهد بستیم صادقانه در کنار هم بمونیم  و خدا رو شکر که تا امروز عهد نشکستیم. باورم نمیشه این همه سال گذشته! 30 آذر 1382! خدایا تنور عشقمون رو گرم نگه دار.آممین


http://niniweblog.com/images/smilies/cut/cut%20%28110%29.gif



پ. ن 1: این تاج و کراوات رو به دوست خوبم یگانه جون (کانال تلگرام دست سازه های چکاوک  dastsazechakavak@ )، برای امشب نویان سفارش دادم. خدایی خیلی خوب و تمیز درآورده. دستش درد نکنه.تل هم برای آیلین عزیز، دختر دخترعموم سفارش دادم. گفتم بچس نکنه دلش بخواد.
پ. ن 2: نویانم 29 آذر 1395، 15 ماهگی رو تموم کرد و وارد 16 ماهگی شد. مبارکت باشه امید دل من.
پ.ن 3: دایره لغات عزیزدلم بیشتر شده. وقتی صداش میزنیم "نویاااان؟" با یه لهجه خارجکی جواب میده :بببببلللللییییی" یعنی "بله"
پ.ن 4: به سفارش زاهارا عزیزم برای نویان گلی مداد شمعی گیاهی مارک BiC خریدم که غیر سمیه و استفادش راحته. ممنون زاهارا مهربونم

شادی هایت به بلندی یلدا

امروز دومین روز از آخرین فصل ساله.

........................زمستووووووووووووون                             تن عریون باغجه چون بیابووون................

پسر کوچولوی من روزهای سرد چهارماهگی رو تجربه میکنه و شیطون و شیطون تر میشه. یلدای امسال اولین یلدای نویان بود و به مناسبت اولین یلداش دلم میخواست براش یه سفره اختصاصی بچینم. اینقدر براش ذوق داشتم که نگو و نپرس. سفره یلدا رو خونه مامانی چیدم (مامان بابام) و عمو و عهد و عیالش هم بودن. همه دور هم جمع شدیم و اولین طولانی ترین شب سال نویان کوچولو رو جشن گرفتیم. کیکش رو اونجوری که میخواستم در نیاوردن ولی اهمیت چندانی برام نداشت. فقط دلم میخواست شاد باشم. شاد شاد که یلدای امسال هدیه آسمونی خدا تو دستامه. پارسال که فال حافظ گرفتم بهم گفت "به مراد دلت میرسی اما عجله نکن" و خدا رو شکر که یلدای امسال رو با نویان سه ماهم جشن گرفتم و دیوان حافظ رو به نیت این کوچولوی دوست داشتنی تفال زدم. خدایا شکرت، هزاران مرتبه شکرت. در ضمن یلدا، سالگرد دوستی منو مهدی و شروع عشق آتشین ما هم هست

یلدای خوبی بود، البته نویان وسطاش خوابید فداش بشم من. جای دوستان خالی


میخوام از این روزهای عسل مامان بنویسم. ماشاا... پسر کوچولوی مامان خیلی آرومه. غرغرو مامان،  زیاد اه اه (eh eh) میکنه ولی خدا رو شکر زیاد اهل گریه کردن نیست. مگه اینکه خیلی خوابش بیاد یا خیلی گشنش باشه. وقتی خیلی خوابش میاد بی تاب میشه و اگه اشتباها فکر کنی گشنشه و بخوای شیر بهش بدی چونش میلرزه و بغض و گریه، که اگه بلندش کنی و یکم راه ببری یا رو راک بغلش کنی سریع میخوابه دردش به جونم. منم بهش میگم" مامان جون خب خوابت میاد چشماتو ببند و بخواب عزیزم، مگه ما رو کسی میخوابونه " یه وقتایی هم نصف شبا که از خواب بیدار میشه و خیلی گشنشه همین جوری بغض میکنه و گریه ، اینقدر خوابش میاد که چشماشم باز نمیکنه و با همون چشم های بسته شی شیری طلب میکنه و تا شیر بهش بدی  آروم میشه. گاهی اوقات وسط شیر خوردنش هم یه آه میکشه. عاشقشم.چون زیاد گریه نمیکنه و غر غراش خیلی یواشه کل فامیل میگن ماشاا... چه آرومه

گاهی اوقات تو خواب اخم میکنه و ناله میکنه که دلم براش کباب میشه، دستم رو میذارم رو شکمش یا صورتش رو نوازش میکنم و بهتر میشه. گاهی اوقاتم تو خواب میخنده. فکر کنم وقتی ناآرومه یکی شی شیریشو برده و وقتی میخنده حتما نویان شی شیری کسی رو برداشته خدا رو شکر هم شیر مادر میخوره هم شیر خشک. البته معلومه شیر مادر رو بیشتر دوست داره، گرچه هنوز شیرم کم جونه و زیاد سیرش نمیکنه



خیلی از تنهایی بدش میاد و اگه بیدار شه و کسی دور و برش نباشه غر غر میکنه. همش دلش میخواد یکی کنارش بشینه و باهاش حرف بزنه و اون از خنده غش کنه   میخنده و دست و پاهاشو مدام تکون میده.خودش هم کلی حرف میزنه که البته برای ما نامفهومه! به وضوح میگه "اه ah، آغغه aghghe، اووووه اووووه" لب های نازنینش رو غنچه میکنه و اوووه اوووه میکنه. به قول مامانم آواز میخونه

گاهی اوقات هم با نگاهش التماس میکنه که بغلش کنی. وقتی میخوای عوضش کنی خیلی خوشحال میشه و همش میخنده. پستونک اصلا دوست نداره. دهنش که میذارم عق میزنه. منم اصراری نداشتم و شاید خوشحال هم شدم که پستونکی نشد.آخه طولانی خوردنش ضرر داره و  گرفتنش هم خیلی سخته. ولی عاشق دست خوردنه. دوتا دستش رو مشت میکنه و میخواد بذاره دهنش! آخه جیگرم مگه دهن نازت چقدره که دو تا دستت توش جا بشه!!! اگرم کسی  دستاشو از دهنش دور کنه بدش میاد و غر میزنه

جدیدا دو طرف پتو رو هم میگیره و میاره بالای سر و تو دهنش! ماشاا... قدرت دستاش خیلی زیاده. وقتی دستتو میگیره اینقدر سفت میگیره که دلت نمیاد جداش کنی. یه بار دست مهدی رو گرفته بود، اونم میخواست بره سره کار. دلش هم نمیومد دستش رو بکشه. خلاصه ماجرا داریم با این جوجه.


خدایا به خودت میسپرمش و عاقبت به خیریشو از خودت میخوام.