عطر یلدا
عطر یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر ...
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان .
قراری طولانی به بلندای یک شب.
شب عشق بازی برگ و برف ...
پاییز چمدان به دست ایستاده !
عزم رفتن دارد ....
آسمان بغض میکند .... میبارد.
خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ...
دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد
آخرین نگاه بارانی اش را
به درختان عریان میدوزد
دستی تکان میدهد ....
قدمی برمیدارد سنگین و سرد
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز ...
و...
تمام میشود .
پاییز ...
ای آبستن روزهای عاشقی...
رفتنت به خیر ...
سفرت بی خطر...
30 آذر سالروز دوستی من و مهدی و سرآغاز عشق نابمونه. ما در طولانی ترین شب سال، عهد بستیم صادقانه در کنار هم بمونیم و خدا رو شکر که تا امروز عهد نشکستیم. باورم نمیشه این همه سال گذشته! 30 آذر 1382! خدایا تنور عشقمون رو گرم نگه دار.آممین
امروز دومین روز از آخرین فصل ساله.
........................زمستووووووووووووون تن عریون باغجه چون بیابووون................
پسر کوچولوی من روزهای سرد چهارماهگی رو تجربه میکنه و شیطون و شیطون تر میشه. یلدای امسال اولین یلدای نویان بود و به مناسبت اولین یلداش دلم میخواست براش یه سفره اختصاصی بچینم. اینقدر براش ذوق داشتم که نگو و نپرس. سفره یلدا رو خونه مامانی چیدم (مامان بابام) و عمو و عهد و عیالش هم بودن. همه دور هم جمع شدیم و اولین طولانی ترین شب سال نویان کوچولو رو جشن گرفتیم. کیکش رو اونجوری که میخواستم در نیاوردن ولی اهمیت چندانی برام نداشت. فقط دلم میخواست شاد باشم. شاد شاد که یلدای امسال هدیه آسمونی خدا تو دستامه. پارسال که فال حافظ گرفتم بهم گفت "به مراد دلت میرسی اما عجله نکن" و خدا رو شکر که یلدای امسال رو با نویان سه ماهم جشن گرفتم و دیوان حافظ رو به نیت این کوچولوی دوست داشتنی تفال زدم. خدایا شکرت، هزاران مرتبه شکرت. در ضمن یلدا، سالگرد دوستی منو مهدی و شروع عشق آتشین ما هم هست
یلدای خوبی بود، البته نویان وسطاش خوابید فداش بشم من. جای دوستان خالی
میخوام از این روزهای عسل مامان بنویسم. ماشاا... پسر کوچولوی مامان خیلی آرومه. غرغرو مامان، زیاد اه اه (eh eh) میکنه ولی خدا رو شکر زیاد اهل گریه کردن نیست. مگه اینکه خیلی خوابش بیاد یا خیلی گشنش باشه. وقتی خیلی خوابش میاد بی تاب میشه و اگه اشتباها فکر کنی گشنشه و بخوای شیر بهش بدی چونش میلرزه و بغض و گریه، که اگه بلندش کنی و یکم راه ببری یا رو راک بغلش کنی سریع میخوابه دردش به جونم. منم بهش میگم" مامان جون خب خوابت میاد چشماتو ببند و بخواب عزیزم، مگه ما رو کسی میخوابونه " یه وقتایی هم نصف شبا که از خواب بیدار میشه و خیلی گشنشه همین جوری بغض میکنه و گریه ، اینقدر خوابش میاد که چشماشم باز نمیکنه و با همون چشم های بسته شی شیری طلب میکنه و تا شیر بهش بدی آروم میشه. گاهی اوقات وسط شیر خوردنش هم یه آه میکشه. عاشقشم.چون زیاد گریه نمیکنه و غر غراش خیلی یواشه کل فامیل میگن ماشاا... چه آرومه
گاهی اوقات تو خواب اخم میکنه و ناله میکنه که دلم براش کباب میشه، دستم رو میذارم رو شکمش یا صورتش رو نوازش میکنم و بهتر میشه. گاهی اوقاتم تو خواب میخنده. فکر کنم وقتی ناآرومه یکی شی شیریشو برده و وقتی میخنده حتما نویان شی شیری کسی رو برداشته خدا رو شکر هم شیر مادر میخوره هم شیر خشک. البته معلومه شیر مادر رو بیشتر دوست داره، گرچه هنوز شیرم کم جونه و زیاد سیرش نمیکنه
خیلی از تنهایی بدش میاد و اگه بیدار شه و کسی دور و برش نباشه غر غر میکنه. همش دلش میخواد یکی کنارش بشینه و باهاش حرف بزنه و اون از خنده غش کنه میخنده و دست و پاهاشو مدام تکون میده.خودش هم کلی حرف میزنه که البته برای ما نامفهومه! به وضوح میگه "اه ah، آغغه aghghe، اووووه اووووه" لب های نازنینش رو غنچه میکنه و اوووه اوووه میکنه. به قول مامانم آواز میخونه
گاهی اوقات هم با نگاهش التماس میکنه که بغلش کنی. وقتی میخوای عوضش کنی خیلی خوشحال میشه و همش میخنده. پستونک اصلا دوست نداره. دهنش که میذارم عق میزنه. منم اصراری نداشتم و شاید خوشحال هم شدم که پستونکی نشد.آخه طولانی خوردنش ضرر داره و گرفتنش هم خیلی سخته. ولی عاشق دست خوردنه. دوتا دستش رو مشت میکنه و میخواد بذاره دهنش! آخه جیگرم مگه دهن نازت چقدره که دو تا دستت توش جا بشه!!! اگرم کسی دستاشو از دهنش دور کنه بدش میاد و غر میزنه
جدیدا دو طرف پتو رو هم میگیره و میاره بالای سر و تو دهنش! ماشاا... قدرت دستاش خیلی زیاده. وقتی دستتو میگیره اینقدر سفت میگیره که دلت نمیاد جداش کنی. یه بار دست مهدی رو گرفته بود، اونم میخواست بره سره کار. دلش هم نمیومد دستش رو بکشه. خلاصه ماجرا داریم با این جوجه.
خدایا به خودت میسپرمش و عاقبت به خیریشو از خودت میخوام.