قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

تصویری از خاطرات

جونم براتون بگه که بالاخره فرصت شد و سه شنبه 12 مرداد 95 برای نویان وقت آتلیه گرفتیم.  اول قرار بود صبح بریم که زنگ زدم گفتن نه ساعت 7 عصر بیاین.  از اونجایی که این وروجک ها موندن بببنن چه برنامه ای هست که خرابش کنن،  نویانی که همیشه بین ساعت سه و چهار دو ساعتی میخوابید،  تا ساعت  6:30 چشم رو هم نذاشت و مدام شیطونی کرد و بعد بیهوش شد.  زنگ زدم آتلیه و گفتن تا 8:15-8 هم بیدار شد بیاین.  وروجک خان ما،  7:30 بیدار شد و ما راهی آتلیه شدیم. ولی خیلی خوابش میومد و مدام خمیازه میکشید و اصلا فکر نمیکردم بشه عکس های خوبی ازش گرفت!  ولی نویانی من شیطون تر و بازیگوش تر از این حرفهاس! تا چشمش به محیط آتلیه و جای جدید خورد،  گل از گلش شگفت!  خلاصه فکر میکرد بازیه، اصلا یه جا بند نمیشد که لنز دوربین فوکوس کنه!  عکساش تار میشد!  پاهاشو میگرفتم که خانوم جلیلیان تنظیم کنه، تا ولش میکردم با سرعت نور چاردست و پا  از دکور خارج میشد و بیرون دکور مینشست و برای خودش دست میزد و میخندید!!!  جونم براتون بگه که کل آتلیه تو اتاق کودک،  نویان گویان بودن بلکه این پسر شیطونه ما یه لحظه آرومش بگیره حتی کیان و نیلا، کوچولو های پرسنل آتلیه هم تو اتاق اومدن و کمک کردن! فکر نمیکنم بالاخره تونسته باشیم  عکس های خوبی از سرتق خان بگیریم ولی واقعا روز خوبی بود و کلی خندیدیم.  همه مون خیس عرق شده بودیم.  خانوم جلیلیان ( عکاس) میگفت تا حالا بچه اینقدر پر انرژی و خوش اخلاق مثل نویان ندیدم!  اولش هم که رفتم گفت چه خوب لاغر کردی؟!  بعد عکاسی میخندید میگفت با وجود نویان،  باید بیشتر از این لاغر میشدی! 

خلاصه این پروژه هم انجام شد،  گرچه بعید میدونم تو دو ساعتی که عکس گرفتیم دو تا عکس خوب پیدا شه! اینم بگم که یه بار هم خدا به نویان رحم کرد. از رو مبل کودک با صورت داشت میوفتاد که به فاصله چند سانتی دستم رو گرفتم جلو صورتش و نیوفتاد  خدا رو شکر!

تصمیم گرفتم برای تولد یه سالگی ببرمش آتلیه تخصصی کودک، شاید اونجا بهتر بدونن با این سرتق شیطون چه طوری برخورد کنن. گرچه کار آتلیه طنین رو خیلی دوست دارم و از عروسیم همیشه پیش خودشون اومدم و واقعا ازشون راضیم. 

دیروز نهار منو نویان مهمون خاله شبنم بودیم و نویان برای اولین بار ماکارونی خورد و خیلی هم دوست داشت. حسابی هم بازی کرد باهاش.  دست خاله جونش درد نکنه. 

امروز عروسی دخترداییمه شمال،  همه رفتن و ما اول به خاطر ترس از گرمای مرداد ماه شمال و گرمازدگی نویان و بعد به خاطر کارهای خونه نتونستیم بریم.  گرچه خواهرام میگن هوا بی سابقه عالیههه. 

از کارهای جدید عشق مامان بگم:

-جدیدا مامانم بهش یاد داده،  وقتی بهش میگیم "بده " هرچی دستشه میذاره تو دستمون ولی ولش نمیکنه  

- وقتی بهش میگیم " نویان کله " سرش رو جلو میاره و پیشونیش رو میچسبونه به پیشونیت و میخنده 

جاداره اینم بگم که به نظر من  انجیر یکی از بهترین میوه های تابستونیه، مخصوصا اگه خودت چیده باشی و بازاری نباشه. ممنون از درختای خوب اداره بابت انجیرهای خوشمزه شون.