ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من بیست ساله بودم و تو بیست و یک ساله، که نامزد کردیم!خیلیا با تعجب نگاهمون میکردن و تو گوش هم می گفتن عاشقی که از سرشون بیفته باید ببینیشون!!!الان بچن!!!نمیفهمن!!!پونزده سال گذشت. عاشقی از سرمون نیوفتاد. به قول شاملو"هر چه بیشتر میبینمت احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود"
بهترینم، سالگرد نامزدیمون مبارک...
"جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز..."
1399/06/21
آلبومت را ورق میزنم و باورم نمیشود که اینقدر زود چهار سال گذشت!!! تو آمدی و من مادر شدم. مادری برایم کتابی ناخوانده بود، سرشار از احساسات متناقض که قطعا شیرینی و لذتش افزون بود. تو آمدی و با دنیای کودکانه ات، دنیایمان را زیر و رو کردی!!! تکه ای از قلبم به دستانم سپرده شد و در برابر چشمانم قد کشید و قد کشید و من لحظه به لحظه عاشق تر شدم. تو آمدی و همه هستی ما شدی. ممنون که آمدی و دنیای ما را زیباتر کردی. بهترینم، نویانم، دوستت دارم، تولدت مبارک...
1398/06/29
از لطف تو چون جان شدم
وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده
در هستی پنهان من...
«مولانا»
به چشم برهم زدنی گذشت!!!باورت میشود؟!21 شهریور 1384 بود!!!جشن نامزدی ما!!!! و من به اندازه همان روزها لبریز از خواستنم.