قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

فصل تازه

نه که بگم تموم شده نه، چون ریزه کاری خیلی مونده ولی با تقریب خوبی میشه گفت زندگی تو خونه جدیدمون شروع شده. اسباب کشی خیلی خیلی سخت بود. منم نابلد با یه بچه 11 ماهه که انگار عادت کرده که مامان تا ساعت 3 عصر نباشه ایرادی نداره، ولی از 3 عصر به بعد بهونه مامان و شی شیری مامان میگیره حساااابی! بازم خدا رو شکر که نزدیک مامانیم و هر وقت نویان بهونه میگرفت، مامان با کالسکه میاوردش پیشم. شی شیری میخورد، شیطونی میکرد و میرفت.یه هفته ای رو خونه مامان گذروندیم تا سر و سامون بگیریم. تنشون سلامت خیلی بهشون زحمت دادیم. همین طور به معین جان دوست مهدی که واقعا نمیدونم چه جوری براش جبران کنم. خیلی خیلی کمکمون کرد. تنش سلامت و دلش شاد.

از منزل نو بگم که خداییییی خیلییییی دوسش دارم. دلباز و بزرگ و آفتاب گیره خداروشکر. کابینت و دکورش هم چون به سلیقه خودمون زدیم باب دله دیگه. هنوز پرده ها مونده. نصفش رو نصب کردن ولی یه تیکه دوختش مشکل داشت که بردن و هنوز نیاوردن! اون تیکه رو من سفید خواسته بودم واینا مشکی زده بودن! تموم شد حتما عکس میذارم (بالاخره عکس گذاشتم، الوعده وفا. البته هنوز پرده های آشپزخونه مونده!!!!) راستی رنگ کرم دیوار اتاق نویان رو مهدی زده! نقاش خیلی طولش داد و کلی ایراد تو کارش داشت. اصلا ازش راضی نبودیم. زمان به سرعت میرفت و ما هم فرصتی نداشتیم. این بود که مهدی دست به کار شد و یه سری از ایرادهای نقاش رو رفع کرد و برای رفع ایراد دو رنگ بودن، یه دیوار اتاق نویان رو هم این رنگی کرد.





















از گل پسرم بگم که دو تا دندون بالاش هم داره در میاد. سه شنبه 9 شهریور 1395 با لمس دست فهمیدم که دندون بالا سمت چپ هم جوونه زده. جای اون یکی هم سفیده و ممکنه هر لحظه سر و کلش پیدا بشه. این ماه چکاپ نبردمش ولی رو ترازو خودم 11 کیلو بود. چند شبیه عصرونه و شام نمیخوره!!! هندونه میخوره نمیدونم به خاطر دندونه یا از سوپ و سرلاکش زده شده!!! آخه مامان میگه صبحونه و نهار خوب میخوره!!!! حالا گفتم سوپش رو بدم مامان نهار بهش بده، ببینم میخوره یا نه!!!! یکشنبه شب  7 شهریور 1395، مامان و بابا پیش ما بودن. مشغول شام خوردن بودیم که نویان بدون دست گرفتن به جایی نزدیک به دو دقیقه ای ایستاد کلی همه براش ذوق کردیم.تا به خودم اومدم و دوربین رو آوردم که عکس بگیرم نشست خلاصه پسرم داره به راه رفتن مستقل نزدیک و نزدیک تر میشه. جیغ و دست و هوراااااا


نویان کوچولوی ما عاشق نون سنگکه. سعی میکنم همیشه وقتی بیرون میرم یه تیکه تو کیفم بذارم که اگه خسته شد و بهونه گرفت،خوردن نون سنگک آرومش کنه. صبح ها هم علاوه بر فرنی، رو نون سنگکش پنیر و گردو له شده میزنم که البته اول پنیر و گردوشو میخوره و اگه بازم گشنش بود سراغ نونش میرهههه اینم بگم که عاشق آب مرغه، مخصوصا اگه نون سنگک رو توش له کنی

دیروز سه شنبه 9 شهریور 1395 بالاخره فرصت شد و برای انتخاب عکسای نویان رفتیم آتلیه. با اینکه اصلا تو دکور نمیموند که عکس بگیریم ولی عکساش واقعا عالی شده بود. به سختی از بینشون انتخاب کردیم. حالا 28 شهریور بهمون وقت داد که برای تایید نهایی بریم آتلیه.

از شیفت کاریم بگم که باز هم تغییر کرد و هر روز شدم جز پنجشنبه جمعه. البته این روال برای خود آدم خیلی بهتره، آخر هفته که همه تعطیلن تو هم تعطیلی،  ولی یه روز در میون برای نویان عالی بود. راحت به بچه داریم میرسیدم. بابت بیرون اومدن از شیفت خیلی ناراحت شدم ولی خب چه میشه کرد!!!! از خدا آرامش و سلامتی تو کار و زندگی برای خودم و همه دوستای نازنینم آرزو میکنم...

تصویری از خاطرات

جونم براتون بگه که بالاخره فرصت شد و سه شنبه 12 مرداد 95 برای نویان وقت آتلیه گرفتیم.  اول قرار بود صبح بریم که زنگ زدم گفتن نه ساعت 7 عصر بیاین.  از اونجایی که این وروجک ها موندن بببنن چه برنامه ای هست که خرابش کنن،  نویانی که همیشه بین ساعت سه و چهار دو ساعتی میخوابید،  تا ساعت  6:30 چشم رو هم نذاشت و مدام شیطونی کرد و بعد بیهوش شد.  زنگ زدم آتلیه و گفتن تا 8:15-8 هم بیدار شد بیاین.  وروجک خان ما،  7:30 بیدار شد و ما راهی آتلیه شدیم. ولی خیلی خوابش میومد و مدام خمیازه میکشید و اصلا فکر نمیکردم بشه عکس های خوبی ازش گرفت!  ولی نویانی من شیطون تر و بازیگوش تر از این حرفهاس! تا چشمش به محیط آتلیه و جای جدید خورد،  گل از گلش شگفت!  خلاصه فکر میکرد بازیه، اصلا یه جا بند نمیشد که لنز دوربین فوکوس کنه!  عکساش تار میشد!  پاهاشو میگرفتم که خانوم جلیلیان تنظیم کنه، تا ولش میکردم با سرعت نور چاردست و پا  از دکور خارج میشد و بیرون دکور مینشست و برای خودش دست میزد و میخندید!!!  جونم براتون بگه که کل آتلیه تو اتاق کودک،  نویان گویان بودن بلکه این پسر شیطونه ما یه لحظه آرومش بگیره حتی کیان و نیلا، کوچولو های پرسنل آتلیه هم تو اتاق اومدن و کمک کردن! فکر نمیکنم بالاخره تونسته باشیم  عکس های خوبی از سرتق خان بگیریم ولی واقعا روز خوبی بود و کلی خندیدیم.  همه مون خیس عرق شده بودیم.  خانوم جلیلیان ( عکاس) میگفت تا حالا بچه اینقدر پر انرژی و خوش اخلاق مثل نویان ندیدم!  اولش هم که رفتم گفت چه خوب لاغر کردی؟!  بعد عکاسی میخندید میگفت با وجود نویان،  باید بیشتر از این لاغر میشدی! 

خلاصه این پروژه هم انجام شد،  گرچه بعید میدونم تو دو ساعتی که عکس گرفتیم دو تا عکس خوب پیدا شه! اینم بگم که یه بار هم خدا به نویان رحم کرد. از رو مبل کودک با صورت داشت میوفتاد که به فاصله چند سانتی دستم رو گرفتم جلو صورتش و نیوفتاد  خدا رو شکر!

تصمیم گرفتم برای تولد یه سالگی ببرمش آتلیه تخصصی کودک، شاید اونجا بهتر بدونن با این سرتق شیطون چه طوری برخورد کنن. گرچه کار آتلیه طنین رو خیلی دوست دارم و از عروسیم همیشه پیش خودشون اومدم و واقعا ازشون راضیم. 

دیروز نهار منو نویان مهمون خاله شبنم بودیم و نویان برای اولین بار ماکارونی خورد و خیلی هم دوست داشت. حسابی هم بازی کرد باهاش.  دست خاله جونش درد نکنه. 

امروز عروسی دخترداییمه شمال،  همه رفتن و ما اول به خاطر ترس از گرمای مرداد ماه شمال و گرمازدگی نویان و بعد به خاطر کارهای خونه نتونستیم بریم.  گرچه خواهرام میگن هوا بی سابقه عالیههه. 

از کارهای جدید عشق مامان بگم:

-جدیدا مامانم بهش یاد داده،  وقتی بهش میگیم "بده " هرچی دستشه میذاره تو دستمون ولی ولش نمیکنه  

- وقتی بهش میگیم " نویان کله " سرش رو جلو میاره و پیشونیش رو میچسبونه به پیشونیت و میخنده 

جاداره اینم بگم که به نظر من  انجیر یکی از بهترین میوه های تابستونیه، مخصوصا اگه خودت چیده باشی و بازاری نباشه. ممنون از درختای خوب اداره بابت انجیرهای خوشمزه شون.