قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

بازی عمر


مادر شوهره خواهر شوهرم ( خاله مادر مهدی هم میشه)،  دیروز  28 بهمن 95 فوت شد. یه جورایی راحت شد. مدت ها بود یه تیکه گوشت بود روی تخت!  حتی باید چند ساعت یکبار جابه جاش میکردن که زخم بستر نگیره!  بنده خدا زندگی نمیکرد!  مدام چشم بدوزی به سقف!  خدا رو شکر، دخترا و عروس خوبی داشت که هیچ وقت از بودنش خسته نشدن! خدایش بیامرزد و روحش شاد.

قسمت رو ببین!  کیمیا،  برادرزاده مهدی،بعد از 6-7 سال ،از آلمان اومده. قرار بود پنجشنبه جمعه همه همدان جمع بشیم که به خاطر بدی هوا و برفی بودن جاده ها گفتیم بمونه برای هفته های بعد! حالا همه از تهران و کرمانشاه عازم همدانیم!  نه برای دورهمی که برای مراسم ختم!  هی روزگااااار... 

امروز 29 بهمن 1395 و ما عازم همدانیم. هوا ناجوانمردانه برفیه!  اولش میخواستم به خاطر جو فاتحه نویان رو نبرم. ولی هوای برفی باعث شد تصمیمم عوض بشه.خاکسپاری نرفتیم و فقط مسجد رو میریم.نویانم آوردم چون  اگه هوا یاری نکنه و به هر دلیلی شب برنگردیم، نویان طاقت نمیاره و بهونه من و شی شیری میگیره. این شد که نویان هم با من و مهدی و خاله و شوهر خاله مهدی راهی این سفر شد. دعا کنین همه چی به خیر بگذره!



بعد نوشت : دیروز یه ساعتی مراسم رو موندیم و عازم کرمانشاه شدیم. ولی چیزی نرفته بودیم که پلیس راه گفت باید زنجیر چرخ ببندیم!  با اینکه زنجیر داشتیم ولی صلاح دیدیم که برگردیم.  این بود که شب همدان موندیم و برف گیر شدیم!  آسمون هم حسابی بارید و بارید.  ولی امروز هوا آفتابیه.  گرچه خیلی سرده!  باک شیشه شور برادر شوهرم دیشب یخ زده و ترک برداشته! تو گردنه اسدآباد هم اینقدر  هوا سرد بود که آب مخصوص که الکل و ضدیخ هم داشت رو شیشه یخ میزد و وقتی ماشینی رد میشد و آب به شیشه میپاشید،  دید رو داغون میکرد!  خدا رو شکر دیگه چیزی به کرمانشاه نمونده.  طبیعت بکر و برفی هم دستاورد هیجان انگیز این سفر اجباری بود...