قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

ساقی چو شاه نوش کند باده ی صبوح-----گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش

پاییز واپسین نفس هاشو میکشید. پادشاه فصل ها کم کم بار و بندیلش رو میبست و رهسپار میشد و ای درییییغ که امسال بهش دل ندادیم و از طبیعت بینظیرش استفاده نکردیم!!!

قرارداد دو ساله ما هم با رفتن پاییز تموم میشد و یه شرکت جدید پیمانکارمون میشد. چهارشنبه و شنبه 27 و 30 آذر رو مرخصی گرفتم و دل دادم به پاییز. چهارشنبه با نویان و مهدی رفتیم طاقبستان و نهار هم دنده زدیم. هوا بیشتر بهاری بود تا پاییزی!!! ولی خب حسابی بهمون چسبید.

پنجشنبه شب عمو بهرام دعوتمون کرد باغ سرابله و بعد از مدت ها دور همی فوق العاده ای برامون ساخت. نویان ارگش (به قول خودش پیانو) رو با خودش آورد و هنرنمایی کرد. آهنگ "پیرمرد مهربون" و "ساعت" رو واقعا عالی میزنه.

شنبه هم که یلدا بود. روکش دندونی که چهارشنبه گذاشته بودم افتاد و شنبه صبح با نویان و مامان رفتیم دندونسازی. از اون ور یه سری خرید برای شب یلدا انجام دادم و بعد هم رفتم آرایشگاه "پریشاد". آخه مهدکودک پیام داده بود که به مناسبت یلدا بچه های مهد رو رایگان گریم میکنن. من و نویان رفتیم آرایشگاه و مامان رو دیگه فرستادم خونه. محیط آرایشگاه شاد و یلدایی بود." مهسا" عزیز، خیلی مهربون و خوش برخورد کار گریم نویان رو برعهده گرفت و نویان به درخواست خودش مردعنکبوتی شد و حسابیییی کیف کرد. لباس مرد عنکبوتیشم پوشید و کلی خوشحال بود. وقتی ظهر از خواب بیدار شد، فقط نگران گریمش بود. اولین چیزی که ازم پرسید این بود که پاک نشده؟!(جالب اینکه نویان یه قسمت مرد عنکبوتی ندیده و درواقع ندیده عاشقش شده!!!تاثیر گروه همسالان روی هم واقعا شگفت انگیزه!!!!)

سی ام روز اسباب بازی هم بود و خرید این ماه نویان یه میکروفن آبی بود که در واقع mp3 player و میکروفن بود. خیلیییی ذوقش رو داشت و کلی باهاش خوشحال بود ولی نمیدونم عصری یهو چش شد!!! نه ضربه ای خورد نه هیچی. یهو از کار افتاد!!! لعنت به جنس بی کیفیت!! بچم کلی کسل شد. حالا ببینیم تعمیر میشه یا نه.خدا کنه تعمیر بشه.

صبح شنبه سی آذر 98 یه صبح مادر و پسری عالی برامون بود. بمونه که اولش خوب شروع نشد! نویان سر میز صبحونه نیومد و مجبور شد تا نهار گرسنگی رو تحمل کنه!ولی در کل به هردومون خیلی خوش گذشت( و فکر کنم گرسنگی دیروز جواب داد چون امروز صبحونشو کامل خورد)

ظهر که رسیدم خونه کلی کار داشتم. بعد از نهار مشغول کارای شب یلدا شدم. امسال تصمیم داشتم ژله هندونه ای و باسلوق انار درست کنم. باسلوق انار واقعا دسر خوشمزه ای بود و حسابی مورد استقبال قرار گرفت. طرز تهیه شو براتون میذارم.

باسلوق انار

مواد لازم:
روغن مایع:۱ قاشق چای خوری، پودر ژلاتین: ۱ قاشق چای خوری،پودر نارگیل:۲ پیمانه، دانه انار:۱/۴ پیمانه، شکر: ۱/۲ پیمانه،گلاب:۱/۲ پیمانه،نشاسته:۵۰ گرم، آب انار:۱ پیمانه
طرز تهیه:
آب انار و نشاسته را تو کاسه‌ای ریخته و با همزن دستی هم بزنید تا محلولی یکنواخت به دست آید. بعد گلاب را اضافه کرده و مخلوط کنید.
شکر و روغن را هم اضافه کرده و با دیگر مواد مخلوط کنید. ظرف را روی حرارت ملایم بگذارید و دایم هم بزنید تا کم‌کم به صورت یکنواخت غلیظ شود و گلوله نشود. بعد از غلیظ شدن از روی حرارت بردارید.
پودر ژلاتین را به همراه دو قاشق سوپخوری آب انار مخلوط کنید و روی حرارت غیرمستقیم بگذارید و هم بزنید تا پودر ژلاتین در آب انار حل شود(بن ماری کنید). بعد از روی حرارت بردارید و کناری بگذارید تا خنک شود.
ژلاتین را به مایه نشاسته اضافه کرده و مخلوط کنید. سینی را آماده کرده و کف آن کاغذ آلومینیوم پهن کنید. روی کاغذ را با یک لایه پودر نارگیل بپوشانید.
کف دست را چرب کرده، مایه باسلق را روی پودر نارگیل ریخته و با کف دست آن را به شکل لوله‌ای درآورید، وقتی باسلق لوله‌ای شد روی آن دانه‌های انار ریخته و فویل را به دور باسلق جمع کنید.
باسلق را به مدت یک ساعت در فریزر قرار دهید تا خوب سفت شود. بعد از این مدت آن را به مدت ۲۴ ساعت در یخچال بگذارید.
بعد از آماده شدن باسلق آن را از کاغذ آلومینیوم بیرون آورید و روی سطحی صاف با چاقوی تیز برش‌های عرضی بزنید.
(من البته زمانم کم بود و فقط چند ساعتی تو فریزر گذاشتم که یکمی شل شده بود ولی طعمش فوق العاده بود)

اینم از سفره یلدا و فال حافظ سال 98. امسال هم مثل هر سال همه خونه مامانی (مامان بابام) جمع شدیم. عمو حسن و زن عمو ناهید هم از تهران اومدن و جمعمون جمع بود. البته خب طبق روال چند سال اخیر شراره نبود (اصفهان زندگی میکنه) ولی غایب بزرگمون پگاه عزیز (دختر خاله و دختر عمو عزیزم)بود که پنجشنبه 28 آذر 98 رفت سلیمانیه. اونجا یه کار خوب پیدا کرده و رفت که آینده اش رو جور دیگه ای بسازه.(پگاه گرافیک خونده و سال هاست تو کار کاشت ناخونه. تو کارش خیلی پیشرفت کرده و مدرک معتبر مربیگری داره و کاری هم که پیدا کرده در رابطه با همون کاشت ناخونه)

این انار و نقاشی های دلبر هم آیلین مهربون به نویان هدیه داده. ممنون عزیزدلم. خیلی کارت برامون ارزشمنده.

و بگم از درخت انار ادارمون که همکار خوش ذوق و با سلیقه مون، سمیه عزیز درستش کرد و حسابی ذوق زدمون کرد. یه فال حافظ و یه انار خوشگل (توش شکلات بود) سهم هر کدوممون بود که چیدیم و کلی کیف کردیم.


خبببب جونم براتون بگه که امروز اول دی 1398 رسمااا ماشین خریدیم. یعنی چهارشنبه 27 آذر 98 قولنامش کرده بودیم ولی امروز دیگه کارای تعویض پلاک و سند و ... انجام شد و ما صاحب یه بسترن B30 سربی شدیم. هوراااااا

خیلی وقته تعویض ماشین فکرمونو مشغول خودش کرده بود. برنامه مون خرید یه ماشین شاسی بود هایما یا جک ولی قربونش برم اینقدر ارزش پولمون روزانه کاهش پیدا میکنه که هرچی بیشتر پول جمع کردیم، از هدف دورتر شدیم!!!! و رسیدیم به اینجا که اگه نجنبیم همینم از دستمون میره!!! بالاخره این بسترن خوشگل قسمتمون شد. تو رنج قیمتی خودش ماشین خیلی خوبیه. دنده اتوماته،فرمون برقی، سیستم ترمز عالی، سانروف و کروز کنترل و سیستم پخش پیشرفته و خلاصه که کلییییی آپشن داره و طبق تحقیقاتمون تو رنج قیمتی خودش ماشین خوبیه. خدا کنه که واقعا خوب باشه.

از ذوق نویان بگم که حسابییی عاشق ماشین جدید شده و همش میگه بریم توش بشینیم.

یه چیز دیگم بگم اینکه مدتیه وقتی چیزی نویانو عصبانی میکنه خشمش رو روی من خالی میکنه و منو میزنه!!!خیلی باهاش حرف زدم که متاسفانه نتیجه خوبی نگرفتم. عصبانی شدم، قهر کردم، بی توجهی کردم، فایده نداشت که نداشت.یهو به ذهنم رسید که شاید با محرومیت جواب گرفتم!یه روز که خشمش رو روی من خالی کرد، بلند شدم و رفتم تو اتاقم. بعد از مدتی اومد دنبالم. بهش گفتم "مامان من خیلی دوست دارم، تو خیلی پسر خوبی هستی، من خیلی خوشحالم که پسری مثل تو دارم، همه آدما عصبانی میشن ولی اجازه ندارن وقتی عصبانی هستن به کسی صدمه بزنن. وقتی تو عصبانی هستی و منو میزنی من واقعا ناراحت میشم. از امروز یه قراری میذاریم. من هر بار قبل از خواب ظهر و شب سه تا کتاب برات میخوندم، از امروز به بعد هربار که تو عصبانیت، منو بزنی یه کتابت کم میشه. من خیلی خیلی دوست دارم همیشه سه تا کتاب رو برات بخونم، پس بیا سعی کنیم عصبانیتمونو کنترل کنیم. میتونیم مثلا به تشک تخت مشت بزنیم یا به مبل. یا بالا پایین بپریم که عصبانیتمون کم بشه"

خلاصه دو سه روزی حتی کتاباش به صفر رسید. گریه کرد. بیتابی کرد ولی من کوتاه نیومدم بغلش کردم، نوازشش کردم و بهش گفتم "منم خیلی دوست دارم کتاب بخونیم و ناراحتم که نشد. ببخشید. بیا سعی کنیم فردا عصبانیتمونو کنترل کنیم و ..."

راز این کار تو حفظ آرامش خودم و مهربون بودنم بود. امروز میتونم بگم نتیجه کار، قابل تحسینه. اینکه بگم دیگه پیش نمیاد دروغه، ولی تو کنترل خشم قدم های مهمی رو با هم برداشتیم.

و آخر اینکه امروز نویان بعد از تقریبا 20 روز که از ترس آنفولانزا پیش مامانم میموند، برگشت مهدکودک.هنوزم استرس دارم. یه نوبت واکسنش رو زد و مدت زمان لازم تا ایمنی بدنش هم گذشت. ولی متاسفانه واکسن آب شده رفته تو زمین و دیگه امیدی به پیدا کردن برای مرحله دوم نداریم. نمیشه تا بهار هم بچه رو خونه نشین کرد. امروز بالاخره برگشت مهدکودک. با لباس هندونه ای شب یلداش که از دیشب تنش مونده بود. امروز تو مهدکودک هرکسی برای خودش نون پخت و کلی کیف کرد. خدایا مراقب همه فرشته های کوچولو باش.


یلدا، بهانه ای برای یک دقیقه بیشتر دوست داشتن همدیگر


نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا و هر جشن دیگه ای که ریشه در فرهنگ غنی سال های دور ایران داره، به شدت برام باارزشه و تمام سعیم رو میکنم که به بهترین شکل برگزارش کنم.امسال تصمیم گرفتم تم انار رو برای یلدای نویان درست کنم. این بود که نمد و نگین خریدم و با کمک شراره این تاج و کراوات اناری رو درست کردیم و قراره شاپسرم پادشاه انارا بشه. خخخخ



مهدکودک هم قرار بود براشون جشن یلدا بگیره. هر کلاس هم مسئول تامین یه چیزی بود. به ما هم گفته بودن یکم نخودچی کیشمیش و بادوم زمینی همراه بچه ها بفرستیم. منم یهو به سرم زد که براش تزیینش کنم و با وسایلی که تو خونه داشتم، اینو درست کردم که ظاهرا خلاقیتم مورد عنایت قرار گرفته بود و تو تزیین میز جشنشون ازش استفاده کردن. عکس تکی هم ازش گرفتن خخخخخ



اون روز کلی فکر کردم که نویان چی بپوشه!!! از یه طرف دوست داشتم لباسش یلدایی باشه و از طرف دیگه نمیخواستم تاج و کراواتش رو تنش کنم. چون نمیخواستم خیلی متفاوت با بقیه بچه ها باشه و بچه های دیگم دلشون بخواد و ....

خلاصه با خودم گفتم یه لباس شیک تنش میکنم بدون تم. نویان و مهدی خوابیده بودن، ساعت 12:30 شب بود که یهو به سرم زد دوتا انار کوچولو رو بلوزش کار کنم. بدیو بدیو و بی صدا ابزار کارم رو آوردم و نیم ساعته بلوزش رو یلدایی کردم. حالا هم لباس پسرم تم یلدایی داشت، هم خیلی جلب توجه نمیکرد که بقیه بچه ها هم دلشون بخواد. این بلوز رو با یه ژیله شلوار تنش کردم و فرستادمش جشن یلدا مهدکودک باران. نویان میگفت زهرا جون بهم گفته چقدر لباست قشنگهههه



این عکسام که میبینین مربوط به دوشنبه 26 آبان 1397 و جشن یلدا مهدکودکه. اون روز عمونارنجی و ننه سرما هم اومده بودن مهد و کلی برنامه شاد برای بچه ها برگزار کرده بودن. خدا رو شکر ظاهرا به بچه ها هم خوش گذشته بود.



اینم نخودچی کیشمیش تزیین شده من و میز یلدا مهدکودک



آخر جشن هم به هرکدوم از بچه ها یکی از این گیفت های انار داده بودن. یه انار سیبیلو هم نصیب پسر من شده بود.



مثل همیشه، قرار شب یلدا و خونه پر محبت مامانی(مادربزرگم). همه رو شام دعوت کرده بود. یه شب خوب و پر از شوخی و خنده. حافظ خونی و یه دنیا خاطره. یادش بخیر، وقتی خواهرام و پسرعموم دانشجو بودن و پیشمون نبودن، به نیتشون حافظ باز میکردیم و زنگ میزدیم براشون میخوندیم. چقدر زود بزرگ شدیم!



اینم گل سینه اناری ایه که برای خودم درست کردم و رو لباس مشکی پوشیدم.



مثل هر سال، هرکسی یه چیزی درست کرد و با خودش آورد. منم امسال ژله هندونه ای درست کردم. درست کردنش هم خیلیییی راحته. فقط برای دونه هاش از چیپس شکلات استفاده کردم و خیلی خوب بود، چون آب نمیشد که رنگ ژله رو بهم بریزه.قالب مخصوص(شبیه شیروونیه) میگیریم و یکم ژله قرمز(هندونه) میریزیم و میذاریم یخچال تا ببنده، وقتی خودشو گرفت، چیپس شکلات ها رو روش میریزیم و کل ژله قرمز رو میریزیم تو قالب(برای اینکه شکلات ها وسط ژله قرار بگیرن)، بعد ژله آلوورا رو که با بستنی آب شده قاطی کردیم میریزیم و در نهایت هم ژله سبز(طالبی) رو میریزیم. بعد از برگردوندن هم، با همون چیپس شکلات تزیین میکنیم.



"یلدا" می رسد تا با نفس هایِ زمستانی و سردش ، آدم ها را برایِ گرم شدن ، به هم نزدیک کند ، که کینه ها را بشوید و دل ها را صاف تر از همیشه کند .

و چه می چسبد نوشیدنِ یک استکان چایِ داغ ، در شبی سرد و برفی ، وقتی عزیزترین هایِ زندگی ات کنارت نشسته اند و با تماشا و همصحبتیِ شان ، عشق می کنی ...

وقتی با یک دقیقه زمانِ اضافه ؛ یک عمر خاطره ی خوب برایِ روزهای دلگیری ات پس انداز می کنی و هرکجا که تنها و بی پناه شدی ، یادت می افتد ؛ تو کسانی را داری که به اندازه ی تمامِ دانه هایِ برف ، برایت آرزوهایِ خوب دارند ، و دلگرم می شوی به حمایتِ آنهایی که دورند و از هرچه نزدیک است ، به تو نزدیک تر...

یلدا یعنی ؛ آدم ها برایِ سلامتِ نفس و جانشان و برایِ زنده ماندن؛ "عشق" می خواهند ، و شاید ناب ترین حالتِ عاشقی ، از سمتِ کسانی باشد که کنارشان قد کشیده ای و جزءِ لاینفکِ بهترین خاطراتِ تواند . همان ها که با گرمیِ حضورشان ، جهان را جایِ بهتری می کنند برایِ زیستن ...

یلدا یعنی ؛ قدرِ با هم بودن ها را بدانیم ، که بیشتر کنارِ هم باشیم ، که حواسمان به ناب ترین هایِ زندگیِ مان باشد !

ای کاش هیچ خانه ای خالی از عشق نباشد و اهالیِ خانه ، هرکجا که هستند و هرکجا که می روند ؛ شاد و خوشبخت باشند ،

که شاد بودن ، حقِ هر آدمی ،

و گرم ماندن ، حقِ هر خانه ای ست.

یلدایتان اهورایی



و در نهایت سفره شب یلدا خونه مادربزرگ. مثل همیشه حسابی به همه مون خوش گذشت. امسال نویان کلییی شیطونی کرد و به زور راضی شد که ازش عکس بگیریم. کلا دوست داره همش عکاس باشه.یه شعر شب یلدا خیلی خوشگل هم یاد گرفته عشق جان. یه غزل حافظم که بلد بود، خلاصه حسابی دلمونو برد.



و فال حافظ امسال من:

"نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد..."

کلی اذیتم کردن که از قبل نشون کرده بودم و ... ولی خداوکیلی هیچ تقلبی در کار نبود...

یلدایتان اهورایی

اینم از سفره یلدا، خونه مامانی و بابایی عزیز (آدم برفیش گله هنر منه )


همیشه یه حس عجیب و مقدس به شب یلدا داشتم و دارم. جمع شدن تو خونه پدربزرگ، جشنش، تدارکات سفرش، فال حافظش، هندونه های اغلب بی مزش،دورهمی های پر از شور و اشتیاقش، همه و همه حس ناب اصالت و ایرانی بودن رو بهم القا میکنه. دومین پاییز و دومین یلدا، با حضور پر مهر نویان هم گذشت.
این پادشاه هندونه ها، خوشمزه ترین هندونه دنیاست.عشق مامان امیدوارم که 120 یلدا رو شاد و سلامت جشن بگیری.



این شیطون بلای مامان، دیشب حسابی دوید و خندید و رقصید. البته اولش تازه از خواب بیدار شده بود، یکمی هم گشنش بود. با اینکه کلی با آیلین بدو بدو کرد ولی برای عکس های اول بدقلق بود. همین که شامش رو خورد،حسابی رقصید و بالا پایین رفت و با آیلین (دختر دختر عموم) بازی کرد، خندید و آشپزی کرد!!!!!! یه قابلمه و کفگیر دستش گرفته بود و غذا میپخت
این آدم برفی پاپ کورنی هم حاصل دسترنج منه که با پاپ کورن و سلفون درست کردم.گل ذرت رو با یه کم روغن و نمک حرارت دادم و بعد از خنک شدن تو سلفون پیچیدم و با چسب نواری محکمش کردم. بعد هم با کاغذ رنگی به آدم برفی جون دادم. خیلی راحت بود،  فقط مثل آدم برفی های بچگی هامون یه کم کج و کوله شد
یادی هم بکنم از آبجی کوچیکه و همسر گرامیش که یلدای امسال رو با کیلومترها فاصله از ما (اصفهان زندگی میکنن) جشن گرفتن و جاشون خیلی خیلی خالی بود. اولین یلدایی بود که شراره پیشمون نبود. گرچه شبنم با درست کردن یه کیک، جاشو شکلاتی نگه داشت



 این هم فال حافظ دیشب من و مهدی و نویان.

خلاصه اینکه یلدای 1395 هم گذشت. یکسال دیگه هم از عمرمون رفت. آرزو میکنم زمستانی سرشار از خاطرات خوب رو پشت سر بگذارید. کاش یادمون بمونه که چقدر این عمر کوتاهه. کاش یادمون بمونه که ارزش زندگی اونقدر زیاده که یک دقیقه طولانی تر بودنش رو باید جشن گرفت و کاش همیشه و همیشه قدر روزهای با هم بودن رو بدونیم و به آیندگان یاد بدیم که خانواده نعمتیه که ارزشش رو نمیشه با چیزی قیاس کرد. جمعتون جمع،  شادی هاتون یلدایی و یلداتون اهورایی