قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

خدایا امیدم تویی

همیشه فکر میکنیم از ما خیلی دوره!!!غصه و مریضی و اتفاق های بد ماله بقیه است!ولی...

پنجشنبه صبح(7 دی 1396) مامانی نازم (مامان بابام) دیر از خواب بیدار شد و وقتی بیدار شد، همه رو غمگین کرد. 

نمیدونم چقدر طول میکشه تا قدرت تکلمش که بر اثر سکته مغزی از دست رفته برگرده و چند وقت دیگه زمان لازمه تا صدای مهربونش دوباره خونمون رو پر کنه.

نمیدونم کی با سلامتی کاملش مرحمی بر اشک های باباییم میذاره که گریه هاش بیمارستان رو پر کرده.با غم همدمش نمیتونه بسازه و بی تابه.

ولی میدونم که خدا خیلی بهش رحم کرده و التماسش میکنم که باز هم لطفش شامل حالمون بشه و مامانی مثل قبل بتونه حرف بزنه.التماس دعا...


"دستانت جاذبه ثقل 

زمین 

و

نگاهت هیبت

 ساده عشق !!!!

 وقتی 

خورشید می گرید 

تو سوار بر بال ابرها 

برتن خسته ام

 می باری

مادر همیشه گریانم...

#ن.آتش "


بعد نوشت: به بابام زنگ زدم. بیمارستان بود. گوشی رو داد به مامانی. خدایا باورم نمیشه!!! این صدای مهربون مامانی نازمه. خدایا شکرت. هنوز تو ادای کلمات مشکل داره ولی این نشونه خوبیه. خدا جون شکرت شکرت شکرت. خیلی دوست دارم خداااااااااا