قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

نوروز 96 و کابوس 18 ماهگی!



تعطیلات نوروزی من،  عملا از 8 فروردین شروع شد.  چون هفته اول رو شیفت داشتم.  اولش قرار بود بریم شمال که کنسل شد.  این بود که کل نوروز 96 تو خاک پاک شهرمون گذشت.



و تقریبا نود درصد خاطرات نوروزیمون تو باغ بابا ثبت شد!  تقریبا هر روز نهار رو باغ بودیم و باد و بارون هم مانعمون نمیشد!  



البته اکثرا هوا آفتابی بود.  همین که میرسیدیم باغ بارون میگرفت! 




این عکس هام مربوط به سراب نیلوفر کرمانشاهه که پنجشنبه 10 فروردین رفتیم و عالی بود. کلی بهمون خوش گذشت. 



شنبه 12 فروردین  هم رفتیم نژیوران کرمانشاه.  که البته اینقدر به خاطر بارندگی گلی بود که یه دور زدیم و مجددا برگشتیم باغ 



اینم شکوفه زندگی من در شکوفه های بهاری. 





اما بگم از سرماخوردگی من و نویان.  یکشنبه بعدازظهر6 فروردین 96، نویان خوابیده بود که با گریه بیدار شد! شیر هم نمیخورد! انگار نمیتونست بخوره! از روز قبلش هم حس کردم تک و توک سرفه میزنه! اون شب شام هم خونه عمو آرمینش دعوت بودیم. چنان گریه میکرد که گلاب به روتون عق زد و بالا آورد. از بغل من هم جدا نمیشد! به بدبختی پالتو پوشیدم و عازم بیمارستان تخصصی کودک محمد کرمانشاهی شدیم. متاسفانه متخصص ها نبودن و رفتیم بخش اورژانس. و تاسف انگیزتر اینکه دکتر شیفت گفت گلوش یه کمی التهاب داره و ایبوپروفن و سفکسیم و اسپری بینی داد. طبق عادت همیشه داروهارو با هداجون چک کردم که گفت سفکسیم هیچ تاثیری روی گلودرد نداره! و تعجب برانگیزتر اینکه ایبوپروفن از داروهای ممنوعه فاویسمه و علیرغم تاکید من و بی توجه به فاویسم نویان، تجویز شده!!! به همین راحتی با جون بچه مردم بازی میکنن!!! خلاصه اینکه الکی دکتر بردم. به دستور هدا جون هر 8 ساعت 3 سی سی دیفن هیدرامین ساده بهش دادم و 14 فروردین 96 حالش بهتر شد. اون شب من با لباس تو خونه ای رفتم خونه جاری لازم به ذکره منم ورژن شدیدتر سرماخوردگی رو از نویان گرفتم و الان صدام خروسیه!!!



و حالا بگم از کابوس 18 ماهگی! واقعا واکسن وحشتناکی برای نویان بود! سه شنبه 8 فروردین 1396 رفتیم مرکز بهداشت. اکثر پرسنل تغییر کرده بودن! انگار وارد یه مرکز جدید شده بودیم! وزنش 12800، قد 86 و دورسرش 49.5 بود. چی بگم که هیچی نگم بهتره! اینقدر که بی دقت و بی مسئولیت بودن! اول گفتن وزنش 11800!!! شاخ درآوردم!  پرسیدم یعنی وزن کم کرده؟  دوباره گرفت،  گفت 12800! دور سرش هم اول اشتباه گرفته بود.  البته من دیگه توقعی از این پرسنل ندارم!  وقتی دکترش غلط دارو تجویز میکنه وای به حال کارشناس بهداشتش! جالب اینکه میگفت وزنش کمه!  14 ماهگی 12400 بود،  میگفت تو 3 ماه 400 گرم خیلی کمه!  دیگه نمیگه نسبت به نمودار وزن تولدش،  کلی بالای نموداره! 
از اول بیماریش هم تب نداشت و واکسن رو براش زدن.  دو قطره خوراکی،  یه آمپول تو بازو و یه آمپول تو رون پا. بچم خیلی گریه کرد.  بعد از واکسن رفتیم پارک.  با اینکه پاش درد میکرد ولی حسابی تاب و سرسره بازی کرد و لذت برد. 
بچم برای اولین بار یاد گرفت بگه "دد " یعنی درد!  میلنگید و چشماش بیحال بود.  خیلی اذیت شد.  تا 24 ساعت رو پاش،  کمپرس سرد و بعدش کمپرس گرم گذاشتم. تبش تا 38.3 از زیربغل بالا رفت. دو روزی تب داشت و نمیتونست خوب راه بره. در کل نسبت به واکسن های قبلی، خیلی واکسن سختی بود.خدا رو شکر که دیگه تا 6 سالگی خبری از واکسن نیست.   هوراااا 
بعدازظهر 8 فروردین،  نویان خیلی بیتابی میکرد و در جواب "دده دده " گفتن هاش تصمیم گرفتیم بریم پارک.  همین که از ماشین پیاده شدیم،  رعد و برق و بارون و تگرگگگگ!!!  تگرگ وحشتناکی بود.  مثل برف رو زمین تگرگ نشست!  هنوز هیچ بازی ای نکرده بود و با گریه سوار ماشین شد.  رفتیم قصربادی صدف. کلی خوشحال شد و بازی کرد.  یه ماشین پلاستیکی رو گرفته بود و فقط با اون بازی میکرد!  نمیذاشت کس دیگه ای هم با اون ماشین بازی کنه!!!  با آهنگ ها میرقصید و به بقیه لبخند میزد.  البته آخرش باز هم با گریه اومد خونه 
بالاخره 13 بدر 96 هم رسید و ما به همراهی عمونادر اینا، دوباره راهی باغ شدیم
 خخخخخ 


هوا خیلی سرد و بارونی بود و من و نویان اکثر مدت تو سوییت موندیم.  ولی خدا رو شکر خوب بود و حسابی خوش گذشت. 



نویان مدام میخواست بره بیرون! به زور سرگرمش میکردم که تو اتاق بمونه. یه بار هم رفت تو قسمت گلی باغ و کف هر کدوم از کفشاش یه کیلو گل چسبید! دیگه نمیتونست تکون بخوره و کلی شاکی شده بود که تو عکس کاملا مشخصه
شانس آورد مامانش یه کفش دیگه براش آورده بود خخخخ


آقا نویانی 13 فروردین 96 برای اولین بار طعم چایی شیرین رو تست کرد و "به به ... به به" گفتن هاش حکایت از علاقه فراوونش داشت. از امروز صبح 15 فروردین 96 هم مثل آدم بزرگ ها نون و پنیر و چایی خورد (قبلا یا فرنی میخورد یا حریره بادوم،  با چند لقمه نون پنیر گردو). 13 فروردین 96 متوجه شدم تعداد مروارید های عسلک به 16 تا رسیده هورااا مبارکت باشه عسلک 
حرف زدنش هم کلی پیشرفت کرده. آب رو جدیدا یاد گرفته و خیلی خوشگل با فتحه میگه "اب ". "ددی " یعنی عمو سعید،  "نا " یعنی عمو سینا. 
هاپوه میگه؟ 
- هاب 
عاشقتم عشق مامان. 

تموم شد!  به سرعت برق و باد گذشت!  اون همه ذوق و شوق و دوندگی و مهمونی بازی و... 
سیزده بدر 96 هم گذشت و سفره های هفت سین هم جمع شدند.  امید که سال رخداد بهترین ها و برآورده شدن آرزوها باشه... 
آممییییین