قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

گذران عمر

کم کم دارم وسایلم رو جمع میکنم.  چیزی به خداحافظی از خونه خاطره ها نمونده.  اولین خونه زندگی مشترکمون. لباس های نوزادی نویان رو جمع و جور میکردم که تو خاطراتم غرق شدم. پارسال این وقت ها، تو فکر باز کردن و شستن لباس ها و بستن ساک بیمارستانش بودم و الان همون لباس ها که روز اول کمی هم بهش بزرگ بود، دیگه تنش نمیره!  و چقدر زود تقویم ورق میخوره و ورق میخوره!!!