قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

پادشاه فصل ها...



با همه زیبایی هاش داره بار سفر میبنده. دوست دارم پاییز زیبای من...
"پاییز 
وسوسه قدم زدن
 در کوچه باغ خاطرات 
واشک ریزان
 فصلی است 
که در تنهایی خویش
بار سفر می بندد
وتو در آستان حضورت
 باچارقدی هفت رنگ 
مرا 
به عشق بازی پروانه ها 
فرا می خوانی .............
#ن.آتش "


دو عکس بالا مربوط به پنجشنبه دوم آذر ماه 96 و باغ زیبای بابا است. برف پاییزی کوه های "پرآو" رو پوشونده بود و سرمای عجیبی تا استخونت نفوذ میکرد. اینقدر سرد بود که راهی اتاقک باغ شدیم و کرسی برپا کردیم.بمونه که نویان طاقتش نمیگرفت و همش میخواست بره بیرون و بازی کنه و آخرش هم مجبور شدیم زود برگردیم.



عکس بالا هم برمیگرده به جمعه سوم آذرماه 96 و سراب قنبر زیبای کرمانشاه که متاسفانه قبل از اینکه برسیم نویان تو ماشین خوابید و نشد عکس های نابی ازش بگیرم.



پسر من عاشق کوه و کوهنوردیه. چه میشه کرد، زاگرس نشینه دیگه. چند روزی بود وقتی میخواستیم بریم اداره، کوه رو میدید و بهونشو میگرفت. این بود که جمعه دهم آذر 96 راهی پارک کوهستان و کوه طاقبستان شدیم.



هوا عالی تر از عالی بود و پسری به سرعت هرچه تمام تر کوهنوردی میکرد. به قسمت های صخره ای رسیده بودیم ولی همچنان میگفت بریم بالا!!!!خلاصه اینکه آخر کار با کلی وعده و وعید و کمی گریه، آقا رضایت دادن بریم پایین.



پایین رفتن با نویان خیلی سخت بود. بیشتر مهدی بغلش میکرد ولی چه میشه کرد با نویانی که عاشق استقلاله  و همه کارا رو خودش میخواد انجام بده!!!



بعد از کوهنوردی هم اومدیم پارک غربی طاقبستان و نویان با وسایل ورزشی بازی و ورزش کرد و عکس های بالا محصوله اون لحظاته.

قربونش برم خیلی حرفه ای از وسایل ورزشی همگانی استفاده میکنه.



این سه تار رو مدت ها بود ندیده بودم!بچه که بودم بابا سه تار میزد و سال ها بود تو کمد مونده بود. تا اینکه بابا جمعه از کمد درش آورد و آقا نویان ما سه تار رو تبدیل به دوتار کرد

البته نمیدونم چرا اسمش سه تاره چون چهار تا تار داره!نویان تشخیص داد یه تارش اضافه است و سه تا سیم کافیشه



این هم اولین مسواک آقا نویان بعد از مسواک انگشتیشه. گفتم عکس اینم بذارم به یادگار بمونه...

پ.ن: عمر ریاست من فقط 15 روز بود!15 روزی که مصادف شد با زلزله و 15 روز کاری سخت! یک شب بهم گفتن برکنار شدی و مسئول قبلی با عزت و احترام برگشته سرجاش! چرا؟! به این بهونه که تو مواقع بحرانی یه خانوم از پسش برنمیاد!!!جالب اینکه بحرانی تر از این شرایط نداشتیم و من از پسش براومده بودم. جالبتر اینکه همه با رئیس گذشته مخالف بودن جز یه نفر، که خیلی هم کله گنده است. چون رئیس قبلی هیچ کاری نمیکرد و کلی مخالف داشت، رئیس شرکت به من گفت تو مسئول نیستی  ولی کارهای مسئول رو انجام بده که بقیه راضی باشن! و اضافه کاریشو بگیر. خلاصه اینکه کارهام دوبرابرشد. قبلا طرف رئیس بود کار هم نمیکرد، واسه همینم همه ناراضی بودن و میخواستن عوضش کنن. الانم همونه با این تفاوت که کارهاشم من انجام میدم و دیگه کسی از رئیس ناراضی نیست. باور کنید اصلااااا ناراحت نشدم. فقط و فقط خندیدم. اینقدر مسخره بود برام که حتی ناراحتی هم نداشت. حتما حکمتی داره و من به حکیم و علیم و عادل بودن خدایم ایمان دارم.


استقلال


دغدغه ذهنی بعدی من، بعد از گرفتن شیر، استقلال محل خواب نویان بود. پروژه ای که ماه ها پیش امتحان کردم و ناکام عقبگرد زدم!!! مثل همیشه کلی در موردش خوندم و خوندم و دیدم تنها تشویق میتونه نویان رو مستقل کنه. مدت ها بود بهش میگفتیم که چقدر آقا شده و دیگه باید تو تخت خوشگل خودش بخوابه. اونم خوب استقبال میکرد و میگفت تختم خوبه خوشگله و ...
سه شنبه 25 مهر 1396 بود و من و نویان تو اتاقش کتاب میخوندیم که خودش گفت دوست دارم تو تختم بخوابم!!! از برنامه ریزی های من دور بود، فردا باید اداره میرفتم و کم خوابی میتونست اذیتم کنه، ولی با دیدن اشتیاقش تصمیم گرفتم بذارمش تو تختش. بهش گفتم هر صبحی که تو تخت خودش بیدار بشه بهش یه ستاره میدم و ستاره ها که سه تا شدن براش جایزه میخرم. نویان رو که تو تاب و در حین کتاب خوندن حسابی  خوابالو شده بود، بوسیدم، بهش شب به خیر گفتم و گذاشتم تو تختش. لالایی خوندم و اونم بعد از چند تا چرخ خوابش برد و اولین شب این ماجرا شروع شد.


نویان غرق در خواب و من سرشار از دلتنگی. میدونستم که باید با خودم کنار بیام و به استقلال پسرم ببالم. مثل همیشه یکی دوباری بیدار شد و سریع خوابید. صبح که بیدار شد حسابی تشویقش کردیم و یه ستاره پلاستیکی که از قبل آماده کرده بودم بهش دادم.  اینقدر خوشحال بود که میگفت دوباره برم تو تختم بیبابم(بخوابم). به مامان و بابا هم گفتم حسابی تشویقش کنن و خدا رو شکر ظاهرا این پروژه هم به خیریت  گذشت. جالبه بگم جایزه سه ستاره،  ازم اسمارتیز خواست و چقدر بابتش خوشحال شد. البته اینم بگم چون فاصله اتاق خواب هامون از هم دوره میترسم شب بیدار شه و من نفهمم و فعلا ما آواره ایم و پایین تخت نویان میخوابیم!!! البته گارد های تختش نمیذاره ما رو ببینه. گرچه ایمان دارم باهوش تر از این حرف هاست که حضورمون رو حس نکنه!!!! باید فکری هم به حال خودمون بکنم. دنبال وسیله ایم که بتونم صداشو از اتاق خودم بشنوم. چند موردی دیدم که خیلی قیمت هاشون بالا بودن. حالا ایشالا اونم پیدا میکنم و پسرم کاملا مستقل میشه.



از همه بیشتر اینکه خودش میخوابه خوشحالم میکنه. روندمون اینجوری شده که اولش رو تابش میشینه و من براش کتاب میخونم، خوابش که گرفت خودش میگه برم تو تختم، بعد هم یا خودم براش لالایی میخونم یا با موبایل براش میذارم و معمولا زود میخوابه. بزرگ شدنش رو با پوست و استخونم حس میکنم. مستقل شدنش رو. و چقدر وابستگی من به نویان بیشتر از وابستگی اونه!!!

عکس بالا اشانتیون خرید سرسره بود که فروشگاه کودک بهش هدیه داد.



این هم اتاق آقا کارن، توراهیه خاله شبنمه. نویان عاشق نقاشی اتاقش شده. میگه "ایسی مومون"(خرس مهربون) داره. امیدوارم که پسرخاله های خیلی خوبی برای هم باشن.



هنوز خیلی با لیوان شیر نمیخوره و ما همچنان ظهرا که خوابید، با شیشه بهش شیرخشک "ببجونیور" میدیم. ولی برای اینکه کم کم به طعم شیر عادت کنه در روز یه استکانی شیر با کیک بهش میدم و بد نیست با نی میخوره، ولی نه در حدی که خیالم راحت باشه و شیر خشکشو قطع کنم.

اینم از نویان و آیلین عزیز که گاهی اوقاتم با هم نمیسازن ولی خیلییییییی همدیگه رو دوست دارن.


جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن، پادشاه فصل ها پاییز...



این هم ذوق نویان من از رویارویی با برگ های پاییزی



راستی اینم بگم که دیگه پسرم شبا قبل از خواب، با خمیردندون مسواک میزنه. بعد از تحقیقاتی که انجام دادم متوجه شدم باید خمیردندونی بگیرم که فلوراید نداشته باشه. چون هنوز بلد نیست دهنشو بشوره و خمیردندون رو نخوره. این شد که این خمیردندون رو بهم معرفی کردن. به اندازه یه نخود روی مسواک انگشتیش میذارم و براش مسواک میزنم. یه مسواک هم براش خریدم که گاهی هم خودش دلش میخواد مسواک بزنه، دستش میدم و خدایی هم بد مسواک نمیزنه.



عطر یلدا

عطر یلدا

عطر یلدا را میشنوی؟

انتهای خیابان آذر ...

باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان .

قراری طولانی به بلندای یک شب.

شب عشق بازی برگ و برف ...

پاییز چمدان به دست ایستاده !

عزم رفتن دارد ....

آسمان بغض میکند .... میبارد.

خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ...

دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد 

آخرین نگاه بارانی اش را

به درختان عریان میدوزد

دستی تکان میدهد ....

قدمی برمیدارد سنگین و سرد

کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز ...

و...

تمام میشود .

پاییز ...

ای آبستن روزهای عاشقی...

رفتنت به خیر ...

سفرت بی خطر...



30 آذر سالروز دوستی من و مهدی و سرآغاز عشق نابمونه. ما در طولانی ترین شب سال، عهد بستیم صادقانه در کنار هم بمونیم  و خدا رو شکر که تا امروز عهد نشکستیم. باورم نمیشه این همه سال گذشته! 30 آذر 1382! خدایا تنور عشقمون رو گرم نگه دار.آممین


http://niniweblog.com/images/smilies/cut/cut%20%28110%29.gif



پ. ن 1: این تاج و کراوات رو به دوست خوبم یگانه جون (کانال تلگرام دست سازه های چکاوک  dastsazechakavak@ )، برای امشب نویان سفارش دادم. خدایی خیلی خوب و تمیز درآورده. دستش درد نکنه.تل هم برای آیلین عزیز، دختر دخترعموم سفارش دادم. گفتم بچس نکنه دلش بخواد.
پ. ن 2: نویانم 29 آذر 1395، 15 ماهگی رو تموم کرد و وارد 16 ماهگی شد. مبارکت باشه امید دل من.
پ.ن 3: دایره لغات عزیزدلم بیشتر شده. وقتی صداش میزنیم "نویاااان؟" با یه لهجه خارجکی جواب میده :بببببلللللییییی" یعنی "بله"
پ.ن 4: به سفارش زاهارا عزیزم برای نویان گلی مداد شمعی گیاهی مارک BiC خریدم که غیر سمیه و استفادش راحته. ممنون زاهارا مهربونم

بوی ماه مهر

باز آمد بوی ماه مدرسه *** بوی بازی های راه مدرسه

بوی ماه مهر ماه مهربان *** بوی خورشید پگاه مدرسه

از میان کوچه های خستگی *** می گریزم در پناه مدرسه

باز می بینم ز شوق بچه ها *** اشتیاقی در نگاه مدرسه

زنگ تفریح و هیاهوی نشاط *** خنده های قاه قاه مدرسه

باز بوی باغ را خواهم شنید *** از سرود صبحگاه مدرسه

روز اول لاله ای خواهم کشید *** سرخ بر تخته سیاه مدرسه


عجیب دلتنگشم، دلتنگ مدرسه،  دلتنگ اشتیاق روز اول مهر، دلتنگ بوی لوازم التحریر و کتاب های نو، شور و شوق پوشیدن کفش و لباس های جدید مدرسه! ذوق دیدن همکلاسی ها و تعریف کردن های ناتموم! یادش بخیر چقدر زود تموم شد! چقدر زود گذشت!  سال هاست که روز اول مهر دلم میگیره! دلم برای مدرسه و کتاب و همکلاسی ها تنگ میشه! سادگی های کودکی! چقدر ساده بعد از تموم شدن هر دوره،  دلتنگی هاش ابدی میشه!  و چقدر ساده تر روزها میگذره و خاطره میشه!

پاییز رسیده و منه عاشق پاییز رو مست خودش کرده، مست هوای مطبوع و برگ ریزون هزارو یک رنگش.مست آفتاب ملایم و عطر بهشتیش. اینکه  چقدر و چرا  پاییز رو اینهمه دوست دارم، خدا میدونه!  فقط میدونم که متولد ماه مهرم و لذت داشتن بهترین های زندگیم رو تو پاییز تجربه کردم ( با مهدی تو پاییز آشنا شدم و تو ماه مهر عروسی کردم و نویانم متولد آخرین روزهای شهریوره که الحق عطر پاییز رو یدک میکشه).  پاییزتون رنگارنگ

این آهنگ منو میبره به روزهای خوب مدرسه:

http://opload.ir/downloadf-ddb8053b58d81-mp3.html



باران

امروز هوا بارونیه و من عاشق بارونم. عاشق پاییز زرد و قرمز و نارنجی، عاشق برگ ریزون، عاشق بارون.

و چه زیباست پاییز.