قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

شمارش معکوس

سلام. امروز پنجشنبه 26 شهریور 1394 و منو نویان عزیزتر از جونم آخرین روزها پیش از تولدش رو تجربه میکنیم. امروز آخرین چکاپ بهداشت در مرحله جنینی رو رفتیم. صدای قلب نازنینش که مثل پیتکو پیتکو اسب بود، مثل همیشه منو دیوونه خودش کرد. فشارم 10 روی 6 بود و وزنم 74. خدا رو شکر به نمودار نزدیک شده بودم

این روزا وسواس عجیبی پیدا کردم. نه که تو خونم و بیکار، مدام فکر یه کار جدید ذهنم رو مشغول میکنه. یه جورایی خونه تکونی کردم چقدر خونه بودن برام سخته اصلا عادت ندارم و زمان نمیگذره که نمیگذره

شستن ملحفه ها و حوله ها، شستن یخچال و هود و گاز، گردگیری خونه، شستن دستشویی و حموم، نطافت کلی سماور، مهدی هم فرشها رو شامپو کشید. خلاصه فقط مونده مهدی یه جارو و تی بکشه که خیالم از خونه راحت شه. یه خونه تکونی اساسی بعد از زایمان میرم خونه مامانم و میدونم برگردم بازم خاک خونه رو برداشته ولی نمیدونم چم شده. همش فکر میکنم بعدا دیگه فرصت نمیشه

خودم هم موهامو کوتاه کوتاه کردم. مدل سیبل، پسرونه. شدم یه چاقالو کچل  ولی خب راحته دیگه. نه سشوار میخواد نه چیزی. میخواستم یه مش 90% هم بزنم که مهدی اجازه نداد میگه بذار بعد از تولد نویان. هرچی هم میگم بابا دکترا میگن ضرر نداره، تو کتش نمیره که نمیره. خلاصه منم بیخیال شدم

امروز هم میخوام برم اپیلاسیون و اصلاح ابرو. جز یه کم خورده کاری که مونده، تقریبا برنامه هام عملی شده. ایشالا شنبه بی دردسر پذیرش بیمارستان بیستون رو هم میگیرم و یکشنبه نفسم به سلامتی میاد بغلم.شمارش معکوس شروع شد. دوستای خوبم منو پسر کوچولومو از دعای خیرتون بی نصیب نذارین. یه دنیا ممنون

ساک بیمارستان

این روزا خیلی سرم شلوغه. اصلا نمیدونم روز و شبام چه جوری میگذرن! هفته 36 هم تموم شد و ما وارد هفته 37 شدیم. بالاخره استرس زایمان استارت منو زد شنبه که از اداره اومدم مینی واش رو راه انداختم و لباسای سایز صفر پسر ماهم رو شستم. شیشه شیر و پستونک و فلاسک و ... تو آب جوش جوشوندم و به امید خدا ساکش رو بستم. امیدوارم پسرم عجول نباشه و همون وقتی که باید، دنیا بیاد ولی من محض احتیاط کارهای لازم رو انجام دادم.

وسایلی که برداشتم رو می نویسم شاید کسی به دردش خورد و اگه کم و کسری هست بهم بگین لطفا.

دو دست لباس سایز صفر. کلاه، ناف بند، دستکش، جوراب، کهنه، پتو دورپیچ، خشک کن، کرم زینک اکساید، پودر بچه، پوشک بچه مولفیکس سایز نوزادی، دستمال مرطوب، تشک تعویض،شیشه شیر، پستونک،بند پستونک، فلاسک، شیر خشک ببلاک1، کرم شقاق سینه هیدرودرم، پوشک بزرگ، شیردوش،سوتین شیردهی، بالشت شیردهی، پد سینه، لباس زیر، کریر، قنداق فرنگی

فعلا همینا یادمه. خلاصه اینکه ما آماده شدیم


پسر شیطون من حسابی با باباش ارتباط گرفته. مهدی که دستش رو روی شکمم میذاره و صداش میکنه جواب میده و زودی حرکت میکنه. درد و بلاش به جووووونم.

امروز رفتم بهداشت و دوباره چک شدیم. خدا رو شکر همه چی نرمال بود. فشار 11 و قلب نویان جونم هم خوب بود. وزنم ولی یک کیلویی بالای نمودار بود 26 شهریور موعد چکاپ بعدی بهداشته. امروز عصر هم باید برم سونوگرافی. آخ جووون پسرم رو میبینم

از اداره بگم که این روزا کلی کار داشتم و خودمو واسه ارزیابی روز شنبه آماده کردم. آخر ساعت چهارشنبه بهم گفتن شما از شنبه نیاااااا میگن انسانی نیست و ....

البته پشت این حرفاااا من یه خوابایی میبینم. هر چی گفتم شنبه ارزیاب میاد و میخوام باشم، مرغشون یه پا داشت میترسن ارزیاب بیاد و بگه چرا یه زن پا به ماه رو به کار گرفتین! خلاصه کارشناسم هم خودش اعتراف کرد که از پس کار بر نمیاد و آخرش گفتن من آماده باشم بهم زنگ بزنن برم! منم زنگ زدم رییس شرکت و جریانو گفتم. پیرمرد میخندید و میگفت من این مدلیشو ندیده بودم که طرف خودش بخواد بیاد و بقیه نذارن! نمیخوام از الان از مرخصی هام استفاده کنم. بعدا بهشون نیاز دارم.مرخصی زوری هم نوبره والاااااا. اونم وقتی که باید باشی!!!  خلاصه قرار شد رییس شرکت بهم خبر بده که چی کار کنم. خدا آخر عاقبتمونو به خیر کنه!!!!!!

دوستان ببخشید این مدت بهتون سر نزدم. خیلی سرم شلوغ بود. ایشالا در اولین فرصت میام. التماس دعااااااااا خیلی زیاد


32 هفتگی و بهداشت

سلام فرشته کوچولوی نازم. نویان عزیزتر از جونم

خوبی عزیزدلم. امروز وارد 33 هفتگی شدی قربونت برم. 32 هفتگیت مبارک پسر قشنگم. این روزا زمان هم تند میره و هم کند!!! از یه طرف باورم نمیشه که 7 ماه و نیم از ریشه کردنت در وجودم گذشته و از طرف دیگه اینقدر بیقرار دیدن و بوییدنتم که همش میگم پس کی آخر شهریور میاد و تو رو در آغوش میگیرم! هنوز نیومدی همه هستی منو بابا شدی. دیروز بابا مهدی میگه نویان هنوز دنیا نیومده من اینهمه دوسش دارم، دنیا بیاد چی میشه!!!! میترسم هووم بشی مامان جون اصلا باورم نمیشه این همون بابا مهدیه که میگفت بچه نهههههه! فعلا زوده!!!!!!!!!!!!! گاهی ساعت ها کنارم میشینه و صدات میکنه و باهات حرف میزنه.جالبه انگار تو هم صداشو میشناسی و شروع به تکون خوردن میکنی! گاهی اوقات تکونات هردومون رو به خنده میندازه یه دفعه خودتو قلمبه میکنی و دلمون برات ضعف میره

دیروز رفتیم مرکز بهداشت و چک ماهانه شدیم. خدا رو شکر همه چی خوب بود جز وزن مامان!!!! تو بهداشت گفت 72 کیلو!!! و نسبت به نمودار نرمال بالاتر بودم!!!!البته رو ترازو خونه 71 ام  ما که نفهمیدیم بالاخره وزن درستمون چقدره!!! 10 شهریور نوبت چکاپ بعدی مرکز بهداشته عزیزم. آخییی اونموقع دیگه خیلی به دنیا اومدنت نزدیک شدیم.

عزیزدلم مثل همیشه ازت میخوام که حسابی مواظب خودت باشی تا روزی که چشمای نازت به روی دنیای ما باز بشه. دوستت دارم و میبوسمت هستی من.

چکاپ ماهانه مرکز بهداشت

دیروز 9 تیر ماه 1394 و آخرین روز هفته 27 زندگی جنینی نویان خان بود. تو کل این هفت ماه دو ماه پیش فرصت کردم و سری به مرکز بهداشت زدم. چند روزی بود که همش دنبال موقعیتی بودم که دوباره واسه چکاپ برم که بالاخره دیروز فرصت شد. اولش که ماما مرکز بهداشت کلی دعوام کرد که چرا ماه پیش نیومدم. براش توضیح دادم که تحت نظر پزشکم و شاغل و سخته برام که صبحا بیام ولی خب قانع نشد فشارم 12 رو 7 بود که گفت خوبه. صدای قلب نازنین نویان هم شنیدم. فداش بشم من، که اینقدر قلبش تند تند میزنه. رو وزنه مرکز بهداشت 67 کیلو بودم و نمودار وزنم رو که کشید تو محدوده نرمال بود  کلی خوشحال شدم چون حس میکردم زیادی چاق شدم که خدا رو شکر اینجوری نبود بهم گفت روزی نیم ساعت پیاده روی آهسته داشته باشم و اگه دلم درد گرفت قطعش کنم که خودم چاق نشم و فقط پسر گلم وزن بگیره. گفت آزمایش های مرحله دوم بارداری رو بدم دکتر مرکز بهداشت برام بنویسه که من نرفتم پیشش ترجیح دادم دکتر خودم بنویسه خلاصه خدا رو شکر این چکاپ هم به سلامتی سپری شد.

یه تاپ و شلوارک داشتم که مدل تاپش یه جوری بود که جلو شیکمش یه کم کوتاه بود. دیروز پوشیدمش و اینقدر شیکم گنده شدم که کلا شیکمم بیرون بود مهدی با ماژیک رو شیکمم چشم و دهن و زبون کشید و کلی عکس بامزه گرفتیم

دیروز تصمیم گرفتم به دستور ماما روزی نیم ساعت پیاده روی رو برم. بدجور هوس آش عباسعلی کرده بودم. یه آش کرمانشاهیه که تو ماه رمضون موقع افطار (مثل حلیم) میفروشن. توشم گوشت ریش ریش داره و یه کم تنده. با مهدی تصمیم گرفتیم پیاده بریم و آش بخریم. اینجوری هم پیاده روی کرده بودم و هم به مراد دلم رسیده بودم. آشش بد نبود ولی خوب هم نبود به نظرم آش عباسعلی و حلیم رو فقط باید از جاهای معروف خرید. بقیه جاها اون طعمی که باید رو نداره و اییییییییییی تو کلش شاید یه ذره گوشت پیدا بشه!!!! ولی بازم خدا رو شکر که هوسم خوابید

دلم خیلی برای بچه های بلاگفا تنگ شده ای کاش یه جوری پیداشون میکردم و احوالشون رو میپرسیدم. امیدوارم هرجا هستن سلامت و شاد باشن. الهی آممین