و نویان عزیزتر از جونم در بهترین روزهای بهار، با 8 ماهگی خداحافظی کرد و قدم به اولین روزهای 9 ماهگی گذاشت. 8 ماهگیت مبارک عزیزه دل.
امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی گل قشنگه مامان. از شیطونیات هرچی بگم بازم کمه. سریع سینه خیز میری و خودتو به مقصد میرسونی و باید مدام مواظبت باشم که خرابکاری نکنی. مادر جون تاب دوران بچگی من رو شست و برات آورد تو خونه و تو روش تاب میخوری و شیطنت میکنی.
این ماه هنوز برای چکاپ نبردمت ولی رو ترازوی خودم که کشیدم به نظرم وزن اضافه نکردی بس که فعالیت داری گل گله من. شاید هم به قول مادر جون قد کشیدی!!! غذاتو خوب میخوری، سوپت هم حسابی مقوی شده. برنج، گوشت، سیب زمین، سبزی (گشنیز و جعفری)، هویج و جو.
خوابت هم خوبه خدا رو شکر. ولی نمیدونم چرا به نظرم این ماه وزن نگرفتی!!!
راستی قراره دخترعمه ها و پسر عمه فردا از همدان بیان پیش ما. ایشالا که خوش بگذره و تو هم پسر خوبی باشی. باران خانوم هم میاد. برای اولین بار میبینیمش.قربونت برم که اینقدر خوب به دوربین توجه میکنی و مونوپاد رو دنبال میکنی
این روزها سخت درگیر خونه ایم!!! مدت ها بود مهدی به عوض کردن خونه فکر میکرد. از وقتی نویان اتاق کارش رو اشغال کرد خونه ما 90 متری و 2 خوابست. چند وقت پیش تو سایت دیوار یه خونه 158 متری سه خوابه دید با قیمت خیلی مناسب. تصمیم گرفتیم ما هم خونمون رو تو سایت بذاریم و ببینیم چی میشه. همون روزی که خونه رو تو سایت گذاشتیم 6 خونواده برای دیدنش اومدن و یکی هم پسندید و گفت به بقیه بگین فروش رفته، فقط یه بار تو روز بیایم دوباره ببینیم!!!
اینو که گفت دلشوره بدی گرفتم. من اصلا فکر نمیکردم خونه اینقدر زود طالب پیدا کنه!!! میگفتم تا فروش بره، اووووه. دلم گرفت. همه خاطراتم تو در و دیوارهای این خونه جا خوش کردن. از روزی که زندگی مشترکمون رو شروع کردیم اینجا بودیم. شور و شوق خرید خونه، چیدن جهزیه ام، روزهای خوبه دو نفره، روزی که نویان تو وجودم جا خوش کرد، مقدمات حضور نویان، اتاقش، نقاشی دیوار اتاق نویان که مهدی و شراره کشیدن و عالیییی شد و ...
حیفیم میاد که نویان هنوز از اتاقش لذت نبرده، بار و بندیل ببندیم و بریم!!! میدونم که خاطرات تو قلب و روح ما حک میشن ولی باز هم جدایی از این خونه برام سخته. کلا من به خاطراتم خیلی وابسته میشم و دل کندن ازشون برام سخت میشه. یادمه وقتی پرایدمون هم فروختیم همین حس رو داشتم. اولین ماشینمون بود با کلی خاطره سفر. هیییی یادش بخیر.
خلاصه اینکه دل کندن ازش سخته برام. از یه طرف هم نویان هنوز خیلی کوچیکه و اسباب کشی باهاش سخته. در ضمن با صاحب خونه 158 متری هم تماس گرفتیم و گفت فروش رفته!!! یعنی عملا الان خونه ای هم نپسندیدیم!!! البته تا خونه گیرمون نیاد، اینو معامله نمیکنیم. امروز ظهر قراره بیان و خونه رو دوباره ببینن. ایشالا که هرچی خیره سر راهمون قرار بگیره.
راستی جمعه 24 اردیبهشت 1395 بابا مهدی برای 5 امین بار موهای نازنویان کوچولو رو کوتاه کرد. این بار خیلی سخت بود و روجک خان همش وول میخورد
نمیدونم یادتون میاد از دردهای شیردهیم میگفتم یا نه!!! اون روزا همه میگفتن تا چله نوزاد شقاق سینه مادر هم خوب میشه. نمیدونم مشکل از پوست نازک من بود یا خوردن نویان!!! ولی هرچی بود خوب نشد که نشد!!! دردش به اون شدت اولیه نموند ولی خوب هم نشد!!! کلی هم پماد و دارو گرون قیمت به سفارش افراد مختلف استفاده کردم و همشون بی فایده بودن!!! با خودم میگفتم دیگه چاره ای نیست، باید باهاش ساخت!!!
18 فروردین 1395 باران خانوم دختره نازه ندا جون ( دختره دختر عمه ی نویان) به دنیا اومد. ایشالا که به نازه پدر و مادر گلش بزرگ شه. با خواهرشوهرم که صحبت میکردم و حال ندا رو میپرسیدم گفت خدا رو شکر خوبه. در مورد شیردهی و مشکلاتش پرسیدم که گفت یه دکتر هندی تو همدان هست به اسمه دکتر گمار، میگه اگه روغن حیوانی بزنین به سینه، شقاق ایجاد نمیشه!!!!
با اینکه باورم نمیشد ولی گفتم این مورد هم امتحان کنم و در کمال ناباوری تاثیرگذار بود!!! و درد منو تسکین داد و خدا رو شکر خیلی خیلی خیلی بهترم. دوستای عزیزی که مشکل منو دارین و مادرایی که هنوز نی نی های نازتون دنیا نیومدن، حتما حتما روغن حیوانی رو امتحان کنین. برای من که مثل یه معجزه بودو دردهای شدیدم بالاخره وقتی پسرم 7 ماهگیش رو تموم کرده بود، از شدت افتاد و روبه بهبوده.
جونم براتون بگه که نویان حسابی شیطون بلا شده. غلت میزنه و سینه خیز میره و خلاصه بالاخره به هر قیمتی هست خودشو به مقصدش میرسونه. حالت چاردست و پا هم میگیره ولی هنوز بلد نیست چه طوری باید حرکت کنه. گاهی هم که حرکت میکنه دنده عقب میره به توصیه پزشکش تا آخر 7 ماهگی کمکی به نشستنش نکردم ولی خدا رو شکر الان خیلی خوب میشینه و تعادل خوبی داره.
ذایقه اش به غذاهای جدید عادت کرده و خدا رو شکر خوب میخوره. هر روز یه سیب و هویج رو براش آب میگیرم و تو لیوان میخوره. 6-5 سانتی هم موز رو تو پستونک میوه خوریش میخوره. خیلی هم دوست داره و وقتی تموم میشه و میخوای ازش بگیری حسابی غر میزنه
تا دیروز سوپش فقط برنج و گوشت و سیب زمینی بود (به مدت 15 روز) و امروز اولین روزیه که سبزی (گشنیز و جعفری) هم به سوپش اضافه شده. تا سه روز همین رو باید بخوره و بعد به ترتیب به فاصله سه روز، هویج، عدس، جو و رشته فرنگی اضافه بشه.
نصف زرده تخم مرغ هم یه روز در میون معمولا تو سرلاک گندمیش میریزم و حسابی دوست داره. البته برای اینکه با طعم زرده هم خو بگیره سعی میکنم هر وقت که سرحال بود،زرده رو با شیر خودم یه کم رقیقش کنم و بهش بدم. زیاد خوشش نمیاد ولی بد نیست، میخوره. یک ماهی بهش زرده تخم مرغ میدم و بعدش بلدرچین رو جایگزین میکنم. البته دکترش چیزی نگفته و رو تحقیقات خودم و خواص بالای تخم بلدرچین تصمیم گرفتم بهش زرده بلدرچین بدم.
عاشقه کالسکه گردیه و حسابی تو کالسکه آرومه و همه جا رو نگاه میکنه. بعداز ظهرها اگه حالمون خوب باشه معمولا یه گشتی تو محله میزنیم.
از صدای خیابون هم لذت میبره مخصوصا وقتی که مامانم اف اف رو دم گوشش میذاره، با دقت گوش میده. دردت به جونه مامان.
با هرچیزه جدیدی مدت ها سرگرم میشه. مهم هم نیست چی باشه. از اسباب بازی های پر زرق و برق بگیر تا یه شیشه نوشابه که دو تا نخود توشه!!! بعد از چند ساعت هم دیگه براش جذاب نیست! و جالب اینکه اگه چند روزی اون وسیله رو نبینه دوباره براش جدید و جالب میشه!!!
الهییییییییییییییی، امروز خاله شراره بعد از یک ماه بالاخره مرخصی گرفت و اومد کرمانشاه. با کلی ذوق با یه جغجغه جدید اومد سمت نویان. عزیزه دلم نویان غریبی کرد!!! چشم ها و لبش رو جمع کرد و بغض کرد!!! قربونش برم مثل همیشه صداش در نیومد!!! سایلنت غریبی میکرد!!! اولش فکر کردم ماله صدای جدید جغجغه است ولی نههه!!!! پسرم غریبی میکرد!!! البته مدت زیادی طول نکشید که با خاله دوباره اخت شد.
امروز بعد ازظهر قراره منو نویان بریم یه دورهمی زنونه خونه یه همکار قدیمی، که کیان خان (پسر نازش) 6 ماهی از نویان بزرگتره. امیدوارم بهمون خوش بگذره.
بچه داری و خونه داری و کارمندی و خلاصه نمیخوام بهونه بیارم ولی همه اینها دست به دست هم میدن که کمتر وقت وبگردی داشته باشی. بعد از یه هفته امروز سرزدم و خیلی خیلی خوشحالم.
فافای عزیزم، نویسنده وبلاگ "من مادر شادابی خواهم شد " مادرررررر شده
جیغ و دست و هورااااا
فافا جونم مبارکت باشه عزیزم ایشالا که به سلامتی در آغوشش میگیری. حسابی از این روزها لذت ببر که تا چشم بهم بزنی تموم شدن. بهترین ها رو برات آرزو میکنم
اینقدر خوشحالم که نمیدونم از کجا شروع کنم. باورش برامون سخته. خدایا یعنی تموم شد!!! استرس باقالیییی!!!! آزمایش ها میگه تموم شد. خدایا شکرت.