قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

نوروز در راه است.




امروز 29 اسفند 1395 و آخرین ساعات این سال هم درگذره. سالی که با تموم سختی هاش، از بهترین سال های زندگی ما بود. سالی که بودن نویان به همه چی زندگیمون رنگ و رویی متفاوت بخشید.  به یک سال گذشته که نگاه میکنم، شادی میبینم، غم، دعوا، دلخوری، خنده، شیرینی و تلخی و ....خلاصه همه چی بود ولی باز هم دوسش دارم و قطعا دلم براش تنگ میشه.


این فرشته کوچولو خونه ما، رفته باغ پدرجونش و تو شستن فرش های باغ، کمک میکنه. قربونت برم من عزیزدل مامان که امروز 29 اسفند 1395، 18 ماهگی رو تموم کردی و وارد 19 ماهگی شدی و من انگشت حیرت به دهان از این سیر عمر. باورش برام سخته که 18 ماه گذشته. به چشم برهم زدنی رفت!!!



مثل سال های گذشته، مامانم به نیت مادر و پدر مهدی سبزه برام گذاشت و جمعه 27 بهمن 1395 من و نویان و بابامهدی عازم آرامستان شدیم. به دیدار دو عزیزی که گرچه هیچ وقت ندیدمشون ولی ایمان دارم که دعای خیرشون همیشه تو زندگیمون جاریه. روحتون شاد و یادتون گرامی.



نویان هم به تقلید از من و بابا مهدی برای پدربزرگ و مادربزرگش فاتحه خوند. چقدر بعضی روزها جاشون خالیهههه.

Image result for ‫روز مادر‬‎

امروز 29 اسفند 1395 و روز مادره. این روز رو به همه خصوصا مادر عزیزتر از جونم تبریک میگم. تو بهترین و مهربون ترین مادر دنیایی. عاشقتم. علاوه بر زحمت های من، زحمت نویان هم به گردنته و تو چه عاشقانه برای پسرم مادری میکنی. شاد و سلامت باشی، همیشه و همیشه...
جالبه که سال 1395 دو تا روز مادر داره
"بچه عجیب ترین موجود دنیاست، مى آید، مادرت میکند، عاشقت میکند، رنجى ابدى را در وجودت میکارد. تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد و تمام...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگى است. وقتى مادر میشوى، رنجى ابدى بسراغت مى آید، رنجى نشات گرفته از عشق... مادر که مى شوى، میخواهى جهان را براى فرزندت آرام کنى، میخواهى بهترین ها را از آن او کنى. وقتى مى خزد، چهار دست و پا میرود، راه میرود و مى دود، تو فقط تماشایش میکنى و قلبت برایش تند مى تپد... از دردش نفست میگیرد. روحت از بیمارى اش زخم مى شود. مادر که مى شوى دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود. مادر که مى شوى، کس  دیگرى مى شوى کسى که وجودش پر از عشق و جنون و دیوانگى است... "



این آخرین پست سال هزار و سیصد و نود و پنجه. آرزو میکنم که تمام بدیها و کینه ها و دلخوری ها تو سال 95 بمونه و سال جدید سالی سرشار از عشق و شادی و سلامت و برکت و موفقیت و به روزی باشه. امیدوارم که در سال جدید، بهترین ها براتون رقم بخوره و شادترین ها رو تجربه کنین.
"هر روزتان نوروز................. نوروزتان پیروز"

بازی سرخ و زرد



دستت را به من بده

نترس !

با هم خواهیم پَرید .

امید و علاقه ی من از تو ،

اندوه و اضطرابِ تو از من ...





چهارشنبه سوری 1395 هم گذشت. چیزی به پایان سال 1395 نمونده و من با تمام وجودم سعی میکنم از آخرین روزهای  این سال لذت ببرم.
دیشب 24 اسفند 1395 مثل هرسال، جشن چهارشنبه سوری  با چاشنی آش رشته خوشمزه مامان پزمون به راه بود. امسال برای اولین بارباغ بابا جمع شدیم و کلی خوش گذروندیم. جای آبجی های نازم خیلی خیلی خالی بود. شراره که اصفهانه، شبنم هم چون سعید دوهفته پیش، کیسه مویی جراحی کرده و نمیتونه هنوز خوب بشینه، نیومد.
 نویان نازنینم با دقت به همه چی نگاه میکرد و من براش رسم و رسوم رو توضیح میدادم. دلم میخواد تمام رسوم ایرانی ملکه ذهنش بشه. حرکات موزون آقا نویانی هم که مثل همیشه به راه بود.طبق روال هر سال، هیچ وسیله خطرناکی همراهمون نبود.در کنار آتیش سرخ با فشفشه، بالن آرزوها، منور، ترقه های پیازی (که حتی روشن کردن نمیخواد و با زمین زدن صدایی در حد "بشکن" ایجاد میکردن)دور هم آوازخوندیم و جشنمون رو برگزار کردیم. یه شب مهتابی فوق العاده.
نویانی جذب بازی های نور و آتیش شده بود و همه چی براش تازگی داشت. خداروشکر پسرم نمونه بود و اصلا کسی رو اذیت نکرد.
بغل بابا مهدی و پدرجون از رو آتیش پرید و براش "زردی من از تو .... سرخی تو از من" خوندن.
البته دم غروب که هنوز تو خونه بودیم و صدای گرومب ترقه ها شنیده میشد، نویان ترسیده بود. اخم هاش تو هم بود و با انگشت به بیرون اشاره میکرد و توضیحات من که نترس، من پیشتم و خطری برات وجود نداره هم آرومش نمیکرد! واقعا نمیدونم مردم از این همه آلودگی صوتی و صداهای وحشتناک چه لذتی میبرن؟! واقعا حیفه رسم و رسوم زیبای ایرانی نیست که با به خطر انداختن سلامت خودتون و اطرافیان گذرونده شه؟!
جمعه بعدازظهر نویان رو برده بودیم پارک. یه پسر نوجوون از خدا بیخبر، با دوچرخه رد شد و ترقه انداخت وسط بچه ها!!!! واقعا چی فکر میکنین شما؟! یه درصد فکر نمیکنین بلایی سر این بچه های کوچولو بیاد؟! ای کاش سنت ایرانی به همون شیوه زیبا و اصیلش برگرده.
چهارشنبه سوریتون مبارک و سرشار از شادی
پ ن1: پسرم ریموت شناسی شده که نگووو. باید در پارکینگ رو حتما خودش باز کنه و نکته جالب بازی اینه که حتما بعدش ریموت رو میندازه زمین و میخنده!!! حتی اگه دستت رو زیرش بگیری از جایی که دستت نباشه ریموت رو زمین میندازه
پ ن2: جدیدا دایره لغاتش بیشتر شده . به قطار میگه :وووو ووووو.
برای عیدیش ماشین خریدیم که موزیکاله. توش میشینه و ما حرکتش میدیم(دستش با فرمونش درارتباطه ). بزرگ بودن عیدی و کوچیک بودن دل باباش باعث شد زودتر از عید عیدیش رو بگیره. عاشقش شده. نگاش میکنه میگه: ماع ماع. بهش میگیم آره ماشینه . کی برات خریده؟ جواب میده "بابا"
ماشین بابام و باباشو خوب میشناسه و تا میبینه تکرار میکنه : ماع ماع.
- آره ماشینه
-دجون ( بابا)
-آره ماشینه پدر جونه(باباعه).
پ ن3: دندون دوازدهم هم جوونه زد. نیش بالا سمت راست. دندون تازه مبارک عشق مامان.


اندر احوالات نویان مهربون من و خرس مهربونش. در مورد خرس مهربونش قبلا توضیح داده بودم. این همون خرسیه که عمو رامینش وقتی متولد شد، براش خرید. عاشق این خرسیه. اینم همون ماشین عیدی آقا نویانه که گفتم.درواقع این عکس مجموعه ای از عشقولیای نویانن خخخخ

زود بزرگ نشو!




تقدیم به فرزندم :
زود بزرگ نشو مادر
کودکیت را بی حساب میخواهم و در پناهش جوانیم را!
زود بزرگ نشو فرزندم 
قهقهه بزن،  جیغ بکش،  لوس شو،  بچگی کن، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام!
آرام آرام پیش برو،  آن سوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم!  هرچه جلوتر میروی همه چیز تندتر از تو قدم برمیدارد!
حالا هنوز دنیا به پای تو نمیرسد از پاکی. الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز!  همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش،  یک قدم، دو قدم،  ولی زود بزرگ نشو مادر!
آرام آرام پیش برو گلم.  آنجا که عمر وزن میگیرد، دنیا به حدی سبک میشود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.  
آن سوی سن و سال خبری نیست.  کودکی کن.  از ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک میشویم. بزرگ که شدی از نگاه دلقک ها گریه ات میگیرد،  میدانم.
عشق من کودک بمان دنیا بزرگت میکند...
پ.  ن : دیروز 20 اسفند، تولد بابام بود و یه جشن تولد ساده اما صمیمی، خونه دوست قدیمی بابا،  عمو بهرام عزیز،  که اون هم متولد 20 اسفنده،  گرفتیم و جاتون خالی خیلی خوش گذشت... 

نویان نماز میخواند.





باورم نمیشه این کوچولوی شیرین و دوست داشتنی نویان کوچولوی منه که استعداد یادگیریش عالیههههه هزار ماشاا....

من عاشق نماز خوندنت شدم مامان. عاشق دو سجده رفتن و حرکات لب هات. زنده باشی همه زندگی من

(این توضیح رو هم اضافه کنم که این جانماز و مهر و تسبیح سالیان ساله سالمه سالمه از وقتی پسری نمازخون شده به این روز افتادن!)

مهمون ناخونده!




این نویان کوچولو منه که تو مرتب کردن باغ پدرجونش کم نمیذاره خخخخ 
پیش ترها اعتقاد چندانی به چشم زدن نداشتم ولی الان کاملا مطمئن شدم که نویان رو چشم میزنم! هربار که چیزی درموردش میگم، برعکس میشه! پا به اسفند ماه گذاشتیم و من با خودم مرور میکردم که خدا رو شکر فصل بیماری گذشت و نویان رو گرفتار نکرد و به شیرمادری بودن نویان ربطش میدادم!  فردای همون روز بود که حس کردم تنش گرمه و نیمه های شب تبش تا 38.2 از زیربغل رسید و با شیاف کنترل شد! پسرم بیتاب و بی قرار هم شده بود.  همزمان دندون هاشم شروع به فعالیت کردن و سفیدی لثه هاش خبر از دندون های تازه میداد!  سه شنبه دهم اسفند 1395 راهی مطب دکتر میترا همتی شدیم و تشخیص دکتر تورم گوش چپ و گلو و سرماخوردگی بود.  ایزیترومایسین ( روز اول 3 سی سی و از روز دوم تا پنجم 1.5 سی سی)  شربت سرماخوردگی هر هشت ساعت 5 سی سی و قطره استامینوفن (26 قطره  هر 6 ساعت یکبار)  داروهای تجویزی نویان بود. یه آز ادرار هم براش نوشتن که بعد از تموم شدن آنتی‌بیوتیک و رفتن اثرش از بدن نویان باید انجام بشه. 
تو خوردن داروها کمی بدقلقی میکرد ولی در کل بد نبود. تبش دو روزی طول کشید تا کامل رفع بشه،  ولی خیلی بالا نرفت.
سیزده اسفند 1395 تعداد دندون های شیری نویان به 11 تا رسید (دو دندون جدید،  آسیاب ،  پایین سمت راست و نیش پایین سمت چپ بودن)  هنوز جای 4 دندون دیگه هم سفید رنگه!  مبارکت باشه عزیزدلم گرچه میدونم خیلی بابت دندون دار شدن اذیت میشی و شب نخوابی و شیر خوردن مداوم شبونت، هم تورو و هم منو خسته کرده! 
 جمعه شب سیزده اسفند 1395 در کل  سه ساعتی بیشتر نخوابیدم و حالم خیلی بد بود!  حتی خوابیده هم شیر نمیخورد و باید حتما بغلش میکردم! نویان هم که کل روز رو به بهونه گیری و گریه کردن گذرونده بود! 
این هم از مهمون ناخونده خونه ما که گردن بابا مهدی و دخترعمو کیمیا رو هم گرفت! 
کیمیا جون، برادرزاده مهدیه، که  با همسرش آلمان زندگی میکنه و بعد 8-7 سال اومده بود ایران و دوشنبه و سه شنبه 9 و 10 اسفند 1395 با خواهرش گلشید، اومد کرمانشاه و مهمون ما بود.یه پیرهن و ژیله شلوار نازم برای آقا نویان ما آورده که البته فعلا بهش خیلی بزرگه! کیمیا جون یه تب و سرماخوردگی هم از نویان به یادگار برد خخخخ 
پ.  ن 1: پسرم سلفی گیر قهاری شده و اینو خاله هاش کشف کردن!  گوشی رو که جلوش میبری سلفی بگیری کاملا نگاه گوشی میکنه و وقتی صدای گرفتن عکس رو میشنوه بلند میخنده خخخخ دردت به جونم شیرینم.  



قربون این پیشی ملوس سلفی گیر برم من آخه که اینقدر این تم ها بهش میاد. عاشقتم مامان. این عکس ها رو با نرم‌افزار B612 گرفتم. تم هاش جالب بود برام. گوشی رو که جلوی نویان میگرفتم خودشو تشخیص نمیداد، فکر میکرد پیشیه  و "میو میو " میکرد. 
پ.  ن 2: تقریبا تمام گروه های تلگرامیم رو حذف کردم!  نظر مهدی این بود که وقتی این همه خودمون گوشی دستمونه،  چه طور میتونیم از نویان بخوایم گوشی دست نگیره!  این بود که هر دو تصمیم گرفتیم گروه هامونو حذف کنیم و بیشتر وقتمون رو برای نویان و زندگیمون بذاریم.  من خیلی موافق این حرف مهدی نبودم چون به نظرم باید دنیای مجازی رو مدیریت کرد و این جوری ما صورت مساله رو پاک کردیم!  ولی منم این کار رو انجام دادم که ببینم خودم چقدر وابسته شدم!  و خدا رو شکر همون طوری بود که فکر میکردم اصلا سختم نبود.
پ. ن 3: نویان گوشی یا هرچیزی شبیه گوشی رو که دستش میگیره،  دقیقا شبیه به حرف زدن بابام با گوشی،  شروع به راه رفتن میکنه و حرف میزنه و بعد یه کم به جلو خم میشه و قاه قاه میخنده  شیطون بلا وقتی هم بهش میگیم الکی بخند به جلو خم میشه و قاه قاه میخنده!  اینقدر بلاس این وروجک
پ. ن4 : عاشق عکس و آلبوم دیدنه. نفرات تو آلبوم رو معرفی میکنه و با دقت تمام دنبال دجون و بابا و ماما و ننمش میگرده