"با خود گفتم که جهان را می بخشم و آدمیان را و آن شبح را، زیرا که من مادرم و جهان با زایش من معنا میگیرد و این حس در جانم دوید که عاقبت زندگی است که نیرومند است و سرایت میکند به جان آدمیان تا پایدار بمانند و بخشایش است که شر را دور می کند از جانمان و کینه را. جهان را بخشیدم شاید حضور زخم خورده و خسته ی ما زنده شود به مهر..."
"رضا جولایی، نویسندهی صاحبسبکِ ادبیات ایران، در شکوفههای عناب باز هم به سراغِ روایتی تاریخی رفته و آن را با خیالورزری چندسویهای پرداخته است.کتاب، داستانِ قتلِ روزنامهنگاری آزادیخواه، میرزا جهانگیرخانِ صورِاسرافیل است. رمان با صحنهی مویهی زنی آغاز میشود که خبرِ مرگ روزنامهنگارِ جوان به او رسیده، زنی که عاشقش است. بعد قصه با فلاشبکها و فلاشفورواردها، شخصیتهایی میسازد که هر کدام به نحوی با استبداد و فضای ملتهبِ تاریخِ ایران گره خوردهاند. جولایی قهرمانهای خیالی خود را کنارِ شخصیتهای واقعی تاریخی قرار داده و قصه میسازد. رمان بیوقفه داستان میگوید و پیش میرود. از مرگ و عشق و البته نفرت. رمانی که
در اوجِ پختگی نوشته شده است و خواننده را به سفری عجیب میبرد."
اولش خیلی سخت با این کتاب ارتباط گرفتم ولی الان میتونم بگم کتاب خیلی خیلی خوبی بود...
1398/07/13
"یه خونه ی خوب، یه حس خوب، یه داستان خوب"
این رمان داستان آدم هایی است ساکن خانه ای بزرگ در جنوب تهران، خانه ای بازمانده از سال های دور. داستان در زمانه ی پهلوی دوم میگذرد و قصه آدم ها و رازهایی که هر کدام در سینه ی خود دارند موضوعی می شود برای روایت نویسنده. در این خانه که هر کس اتاقی اجاره ای دارد، عنصر"ندار بودن" گره خورده با گذشته ای وهم آلود که باعث شده ماجراهای خاص و حتی خشنی رقم بخورد.
خانه ی لهستانی ها مملو از تکه های احساسی و روایی است که در آن می توان رد پای هراس از رها شدن در دل شهر را درک کرد.
1398/04/16
"به عکس باور خیلی ها، من معتقدم عاشق شدن حماقت نیست، بلکه فکر میکنم بهترین لحظه برای دو انسان، لحظه ای ست که حس می کنند عاشق شده اند. زمانیکه همه امکانات را روبروی خودشان می بینند. وقتی می توانند ذات عشق و زیبایی آن را لمس کنند. از آن لحظه به بعد همه مخاطرات پوچ و مسخره می شوند. عاشق شدن یعنی کشف واقعی ترین حس دنیا..."
از اون کتاب های فوقالعاده بود و حسابی به جونم نشست...
1398/04/04