قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

اولین برف بازی کودکانه


چه حس خوبیه وقتی کوه های شهرت سپید پوش میشن و جاری شدن روح زندگی رو به نظاره میشینی. پنجشنبه 14 بهمن 1395 نویان برای اولین بار برف بازی کرد. هفته پیش کرمانشاه حسابی برف باریده بود. ما جزیره بودیم و از لذت دیدن بارش برف بی نصیب. خیلی دلم میخواست نویان رو تو برف ببرم و برف رو حس کنه. این بود که به سفارش همکارا، رفتیم سمت سراب قنبر و تو جاده به جایی رسیدیم که نزدیک به 30 سانتی برف نشسته بود. نویان دوست داشتنی من حسابی عاشق برف شد. برف ها قدیمی بودن و نمیشد باهاشون بازی کرد. با هر قدم صدای قیژ قیژ برف ها هیجان زده مون میکرد و کلی تو برف فرو میرفتیم. البته نویان از این قاعده مستثنی بود و تو برفها فرو نمیرفت. صبح هوا خوب بود. نمیگم سرد نبود ولی سرماش اذیت نمیکرد. نویان کلی از پاشیدن برف ها ذوق زده بودو با اولین دستی که براش زده شد، رقصیدن رو شروع کرد. ساعتی که گذشت دیدم بینی و گونه های نویان گل انداخته. براش ضدآفتاب زده بودم ولی ترسیدم سوز هوا، پوست نازنینش رو بسوزونه. به زور نویان رو سوار ماشین کردم. پسرم خیلی برف رو دوست داشت و کلی گریه کرد. به نویان میگیم بگو: برف، جواب میده : " بببببببببف" میگیم بگو : برف بازی، جواب میده: " بببببب بولیییییی" قربونت برم من که اینقدر خوب کلمات رو تکرار میکنی.خخخخخخخ



وقتی رسیدیم خونه برف زیبایی شروع به باریدن کرد. دونه های سفید برف رقصان رقصان، پهنه آسمونو بدرود میگفتن و با شادی به زمین مینشستن. البته بارش برف چندان طولانی نشد. ولی تو همون مدت زمان کم، کلی بهمون انرژی داد. پرده پذیرایی رو کنار زدیم و رقص برف ها رو تماشا کردیم. نویان که محو این نعمت خارق العاده شده بود و همش ازمون میخواست بغلش کنیم و کنار پنجره بایستیم تا بارش برف رو بهتر ببینه.



صبح، من و مهدی و نویان و مامان و بابا رفتیم بیرون. خوبی هوا و زیبایی برف ها، فکر تفریح دسته جمعی رو به سرمون انداخت. کلی با اینور و اونور هماهنگ کردیم ولی جز عمو بهرام و خاله پرستو (دوست بابا و خانومش) کسی OK نداد. عصری 7 نفر دوباره راهی شدیم. ولی هوا به نسبت صبح خیلی سرد شده بود. باد سردی می وزید. نگران نویان شدم و با زحمت تونستم با بهونه شکلات و بیسکویت سوار ماشینش کنم. گرچه بعدازظهر خیلی هوا سرد شده بود و زود راهی خونه شدیم، ولی با این حال خوش گذشت و در کنار هم بودن بهمون گرما و انرژی داد.



پ . ن : چالش جدید ما لباس بیرون پوشوندنه آقا نویانه!!! اصلا نمیدونم چرا این مدلی شده!!! میخوایم کاپشن و ... تنش کنیم فرار میکنه و آخرش مجبوریم با گریه راضی به پوشیدن کاپشن و شلوارش کنیم!!!! اینجوری نبود و تا میگفتیم بریم "دد" سریع میومد لباس میپوشید، ولی الان با بدبختی حاضر به کاپشن پوشیدن میشه. هنوز هم عشق ددره ولی میگه لباس نپوشم بریم ددر!!!!

نویان جدیدا وقتی چیزی رو میخواد که ما مخالفیم، اخم هاشو تو هم میکنه و شکلک گریه میگیره و صدای "اوووو " درمیاره مثلا داره گریه میکنه! تو جزیره که بودیم، هر وقت این کارو میکرد، خاله شبنم و خاله شراره بهش میگفتن: پیرمرد نشو، پیرمرد نشو.

جالب اینکه الان اگه کسی بهش بگه پیرمرد شو همون شکلک رو درمیاره و بعد هم میخنده. قربون پسر باهوشم برم مننننن.

یه چیز جالب دیگه اینکه، نمیدونم چرا از دریچه های کولر میترسه!!! چشمش که به دریچه کولر میوفته پیرمرد میشه خخخخ

جدیدا وقتی هم  بهش میگی:ناز کن. دست به سرت میکشه و میگه : "ننااااااا"

این آقا کوچولو با اومدنش همه چیزه من شد، همه چییییی....



اینم جای پاهای نویان منه
بعد نوشت : نهمین مروارید پسرکم 15 بهمن 1395 جوونه زد. دندون چهارم پایین سمت چپ (آسیاب). رو لثه اش زخم شده و چیز سفتی مثل نون که بهش میخوره بچم اذیت میشه!!!

نیلگون بیکران همیشه فارس


سلام جزیره زیبا و دوست داشتنی کیش

مدت ها بود تصمیم داشتیم یه سفر به جزیره داشته باشیم، ولی هربار یه چیزی میشد و تصمیممون جدی نمیشد. ولی امسال با وجود موانع زیادی که ایجاد شد، بالاخره راهی شدیم. پنجشنبه 7 بهمن 1395 با پرواز ساعت 15:30 کیش ایر به همراه مامان و بابا و شبنم و سعید راهی جزیره کیش شدیم. شراره و سینا هم از اصفهان پرواز داشتن. اولین پرواز نویان، آبستن خاطرات بدی شد! بهم گفته بودن موقع پرواز مدام بهش شیر بدم، ولی نویان حساس به صدا، موقع take off ترسید و دیگه شیر نخورد! گریه گریه ... با اشک هاش التماس میکرد که از هواپیما بیرون بریم! ظاهرا فشار داخل هواپیما گوشش رو اذیت میکرد. بچم نزدیک به 45 دقیقه گریه کرد و آخر هم با ترفند آب بازی تو لیوان خاله شبنم و عمو سعید آروم شد و خوابید! خدا میدونه چی بهمون گذشت. من و مامانم که همپای نویان گریه میکردیم. خیلی سخت بود خیلیییی...



تو فرودگاه کیش، آقا نویان بیدار و شیطونی هاش شروع شد. کل فرودگاه رو با قدم های نازنینش بالا و پایین کرد.
توصیه جدی : اگه عازم کیش شدین، به هیچ عنوان از فرودگاه بلیط تخفیف تفریحات کیش رو نخرین! بلیط ها اصلا اعتبار ندارن و کلاه برداریه تو روز روشن!!! خدا ازشون نگذره.
هوای کیش عالیییی بود نه سرد و نه گرم. بهترین زمان ممکن برای سفر به جزیره بود.
ما یه سوییت تو شهرک صدف کرایه کرده بودیم که خدایی خیلی خوب بود. مرتب و تمیز و دسترسیش هم عالی بود. و علاوه بر قیمت مناسب، یه مزیت دیگه هم که داشت این بود که هر 8 تامون پیش هم بودیم و کلی خوش گذروندیم.
شب اول رفتیم ساحل، پشت بازار ونوس و کشتی سوار شدیم و کف دریا رو دیدیم. تجربه بدی نبود.  اولش نویان بیتابی کرد ولی تا موزیک شروع شد، حالش خوب شد و بعد هم خوابید. 
صبح جمعه راهی آژانس تفریحی رنگارنگ شدیم و بلیط تفریحاتمون رو ok کردیم. اونجا بود که فهمیدیم بلیط های تخفیف فرودگاه، یه کلاه برداری بزرگه!!! 
بعد هم سری به مجتمع تجاری کیش زدیم. من شنیده بودم کیش خیلی گرونیه ولی اصلا اینطوری نبود.  غالب مغازه ها off بودن و ما کلی خرید با قیمت عالی داشتیم. عصر هم راهی پارک دلفین ها شدیم.  یه مجموعه عالیییی که واقعا به قیمتش می ارزید.  پکیجش شامل باغ پرندگان، تونل خزندگان،  جنگ کلاسیک،  دلفیناریوم  و آکواریوم بود. خیلی قشنگ بود و حسابی لذت بردیم. یه مار زنده دور گردنم پیچید و یه موجودی شبیه آفتاب پرست رو بغل کردم و عکس گرفتم.ترسناک نبود، چون میدونستم بی خطرن ولی حس مار چندشناک بود، پوست چربی داشت.
ورودی مجموعه، ماشین برای بچه ها کرایه میدادن و من به خیال اینکه کالسکه هست برای نویان نگرفتم که چشمتون روز بد نبینه!  هر بچه ای رو تو ماشینا میدید بهونه میگرفت و ماشین میخواست.  خلاصه ماجرا داشتیم.  موقع جنگ کلاسیک،  همه وارد سالن شدن و ما از مسئول ماشین های پارک شده خواستیم که یکیشو در اختیارمون بذاره.  اونم خدایی آدم خوبی بود و قبول کرد، فقط گفت باید تو همون محدوده بمونیم چون امانته و بگم از نویان که با چه عشقی ماشین سواری میکرد.میخندید و فرمون رو میچرخوند. من و مهدی هم با کمال میل،  بیخیال جنگ و از شادی نویان سرمست شدیم.  خدایا شکرت بابت پسر دسته گلی که به ما بخشیدی و دین و دنیای ما شد.
توصیه: اگه کودک نوپا همراهتون دارین، حتما حتما کالسکه شو با خودتون ببرین. خیلی خیلی کارتون رو راحت میکنه.




دلفیناریوم معرکه ترین بخش پکیج بود و دیدنش رو به همه توصیه میکنم.  دلفین های باهوش و دوست داشتنی مانلی و دختر کوچولوش ماتیا و اسکار و بقیه که اسمشون رو فراموش کردم.گراز دریایی با حال و با نمک دونیا . سارا فوک ناز دوست داشتنی.



شام هم پیتزا و مرغ سوخاری گرفتیم که الحق از خوشمزه ترین پیتزاهایی بود که تا امروز خورده بودم و نویان هم کلی کیف کرد باهاش.  البته من برای نویان پلو مرغ و آش گندم از کرمانشاه پخته و آورده بودم و خیالم بابت خورد و خوراکش راحت بود. 



شنبه 9 بهمن 1395 راهی پلاژ تفریحی دامون کیش شدیم.  آبی نیلگون بیکران و آرامش خاصش.  انگار تکه ای از بهشت زیر پاهای تو بود.  نویان حسابی بازی کرد و لذت برد. اولین تفریحمون "بنانا " بود. یه تیوپ شبیه موز که قایق تندرو میکشیدش و باید تعادل رو حفظ میکردیم که تو آب نیوفتیم. تو دو گروه بنانا سوار شدیم که هر مرحله یکی پیش نویان بمونه. حفظ تعادلش  خیلی سخت بود و ما دوبار تو آب افتادیم!  شوری زیاد آب، آدمو اذیت میکرد ولی هیجانش بی‌نظیر بود.  من و مهدی "پاراسل"  رو به خاطر ترس مهدی از ارتفاع سوار نشدیم و در کنار نویان از ساحل زیبای جزیره لذت بردیم ولی بقیه سوار شدن و کلی کیف کرده بودن. 



بعد از نهار راهی کلاس غواصی شدیم و به اعماق آب های خلیج فارس رفتیم.  یه حس خوب، یه تجربه ناب. عالییییی بود. اولش که تو آب رفته بودم ترس بدی داشتم ولی خیلی طول نکشید که زیبایی های اعماق آب منو مست خودش کرد. ماهی های رنگارنگی که دورت رو گرفته بودن و میتونستی لمسشون کنی.مربی هم کنارم بود و واهمه ای نداشتم .  الان که فیلم و عکس هاشو میبینم به شدت دلتنگ اون دقایق میشم.  البته مدتش خیلی کم بود و زود اومدیم بالای آب. ولی همون مدت زمان کم هم، منو شیفته خودش کرد. اگه سری به جزیره کیش زدین حتما این حس بی نظیر رو تجربه کنین.



یکشنبه 10 بهمن 1395 عملا آخرین روز حضور ما تو جزیره بود. ساعت 9 صبح شبنم و سعید وقت رقص و شنا با دلفین‌ها رو داشتن بعد به همراه بقیه راهی کشتی آکواریوم شدن. من و مهدی هم تو این مدت پاساژ گردی کردیم و کلی از خریدهامون لذت بردیم. 



خیلی دلم میخواست غروب دریا روی کشتی یونانی رو ببینم ولی همه خسته بودن و وقتی بیدار شدن،  خورشید غروب کرده بود. سری قبلی که کیش اومده بودم کشتی یونانی رو دیدم.  این دفعه دلم میخواست با نویان برم و ازش عکس بگیرم که قسمت نبود. وقتی همه بیدار شدن، رفتیم قلعه وحشت ارم و تو دو گروه وارد تونل بازی شدیم.  ای بد نبود.  به ترسناکی تونل وحشت مالزی نبود ولی به یک بار تجربش می ارزید. کلی خندیدیم و خوش گذشت.  البته من و شبنم تو عکس ها از همه خنده دارتر ترسیده بودیم خخخخ 



برای آخرین بار عازم مرکز تجاری کیش شدیم. صبح من و مهدی تقریبا به تمام پاساژ های کیش سرزدیم و به نظر ما هیچ جا مثل مجتمع تجاری کیش جنس های خوب با قیمت مناسب نداشتن. اینقدر خرید کرده بودیم که یه چمدون بزرگ دیگه خریدیم خخخخ فکر کنین چمدون سایز بزرگ محکم نشکن رو 130 تومن گرفتیم!  قیمت ها فوق العاده بود.  تمام لباس های مارک off خورده بود.  
شب آخر رو هم تو رستوران ساحلی "میرمهنا" گذروندیم.  اولش قرار بود "شاندیز صفدری" بریم که به خاطر دور بودنش از شهر، بیخیال شدیم.  میرمهنا هم عالی بود. موسیقی زنده و عالی، غذای عالی تر و یه شب به یاد موندنی.  تو منو رستوران "بشقاب دریایی" عالییی بود. من معمولا غذاهای دریایی رو دوست ندارم به همین خاطر چنجه سفارش دادم و با نویان حالشو بردیم ولی از بشقاب دریایی مهدی هم امتحان کردم و فوق العاده بود. اصلا خبری از بوی ماهی های جنوب نبود.  شاه میگوش خوشمزه ترین میگویی بود که تا حالا خورده بودم. سالاد بارش هم عالی بود. نویان هم حسابی با گروه موسیقی حال میکرد و قر میداد.  چون ساعت 7 صبح پرواز بود ساعت 1 از رستوران خارج شدیم( رستوران تا ساعت 3 اجرا زنده داشت)  به زور نویان رو آوردیم نمیخواست بیاد بیرون عشق مامان.  یه پیشی هم اونجا بود که نویان کلی نازش کرد. 
از نویان میپرسیدیم :کجا اومدیم؟ جواب میداد :" اییییییشش" و تلفظ  "ش " هم براش خیلی سخت بود.  من فدای کیش گفتنت بشم عشقم. 
شب آخر بود. ساحل کیش،  شن های سفید و درخت های نخل.
صدای دریا، سمفونی وداع بود.
به سوییت اومدیم و بار و بندیلمون رو بستیم. 
به سفارش هدا جون که پزشکه،  4 میل شربت "دیفن هیدرامین" بیست دقیقه قبل از پرواز به نویان دادم و گرفتمش تا شیر بخوره و پسرک معصوم من کل پرواز رو مثل فرشته ها خوابید و دوشنبه 11 بهمن 1395 با پرواز ساعت 7:10 کیش ایر، جزیره زیبای کیش رو بدرود گفتیم و روزهای قشنگ این سفر به خاطراتمون اضافه شد. یادش بخیییییررر 
دو سالی بود که برف درست و حسابی تو شهرم نیومده بود. از روزی که ما شهر رو ترک کردیم آسمون کرمانشاه دونه های سفید رنگ دوست داشتنیشو به شهرم بخشیده بود و خدا رو شکر از پنجشنبه تا یکشنبه حسابی باریده بود. گرچه ناراحت شدم که نتونستم برف بازی کنم ولی خدا رو هزاران بار بابت این نعمت پاکش شکر کردم... 

فاجعه، نه حادثه!!!


چی بگم! از کجا بگم! از وقتی شنیدم یه چشمم اشکه یه چشمم خون! چرا آخه چرا؟!  از چی بگم! واقعا نمیدونم به کجا رسیدیم! 

از کی ما اینقدر بیشعور شدیم؟!

حاضریم به خاطر فیلم و عکس، به خاطر دنیای مجازی و لایک های مجازی تر،  انسانیت رو فدا کنیم!  و حتی جون خودمونو!!!!!

باورم نمیشه!

چرا باید ماشین های امداد التماسمون کنن تا جاده رو باز کنیم؟!!!

چقدر از انسانیت فاصله داریم؟! چقدر از جهان اول دوریم؟!

اینهمه ادعای ایرانی بودن و  دم از کوروش کبیر

و فرهنگ غنی ایرانی که گوش فلک رو کر کرده،

اینجور مواقع کجا دفن شده؟!

دیگه شایدها و ای کاش ها فایده ای نداره!

دیگه راه برگشتی نیست.

شاید اگه اینقدر ازدحام نبود به چند نفر بیشتر، فرصت

زندگی داده میشد!

داریم به کجا میریم؟!

همه چی رو فدای دنیای مجازی نکنیم! خواهش میکنم.

گرچه ایمان دارم

حتی اگه تجمع هم نبود،پله کوتاه آتش نشانی بلند نمیشد!

اگه این همه موبایل در حال عکاسی و فیلمبرداری هم نبود،

باز هلیکوپتربرای خاموش کردن آتش، نمیرسید!

نباید همه تقصیرها رو هم گردن بی فرهنگی انداخت!

بی مسئولیتی و بی کفایتی مسئولان رو نمیشه نادیده گرفت!

بازسازی و به سازی ساختمون های قدیمی و ناامن رو

نمیشه پشت گوش انداخت!

کمیته بحران چه معنی ای داره؟!

بعد از 48 ساعت هنوز آتش پلاسکو مهار نشده!

من این پست رو ننوشتم که بگم فقط مردم مقصرن،

ولی انتظار من از مردمم بیشتر از این هاست.

و خوشحالم که صف های طولانی جلوی انتقال خون رو میبینم.

خوشحالم که هنوز هم خوب های مملکتم کم نیستن 

و عاجزانه التماس میکنم

با نشر عکس و فیلم های کشته شدگان بی گناه،

قلب بازماندگانشون رو به درد نیارین!

به فکر چشم های اشکبار کودکی باشین  که عکس پدر  بی جانش رو (با اون حال)

تو صفحه های مجازی میبینه!

از ته دل آرزو میکنم

که امید چشم های منتظران ناامید نشه

و جگرگوشه هاشون زنده باشن و به آغوششون برگردن.

و چقدر دلگیرم برای مدافعانی که به دل آتش رفتند

تا نفس های بیشتری امتداد پیدا کنن

و چه بی گناه پرکشیدن.

چقدر این غم سنگینه.

غم اونایی که جونشونو از دست دادن،

اونایی که مجروحن،

اونایی که دار و ندار زندگیشون تو شعله های آتش از بین رفت.

کارگرایی که دم عید بیکار شدن!

چی میشه گفت؟! تسلییییت؟!!!!

( 30 دی 1395 پلاسکو آتش گرفته فرو ریخت) 


کاریکاتور از بزرگمهر حسین پور

(خواهش میکنم ایقدر بیشعور و بی تفاوت نباشیم!)