ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هیچ وقت یادم نمیره که با چه شور و ذوقی تو ساختمون نیمه کارت قدم میزدم و برای چیدن وسایلم نقشه میکشیدم! هنوز زندگی مشترکمون شروع نشده بود و اینکه از همون اول به کمک بابا، وارد خونه خودم میشدم، برام مثل یه رویا شیرین بود. بدقولی سازنده و تکمیل نشدنت حتی تاریخ عروسیمون رو عوض کرد! یادش بخیر چه روزی بود وقتی جهیزیه مو آوردم. چقدر شور و اشتیاق! برای خونه ای که هنوز حتی کنتور گاز نداشت!حتی برای سندت کلی عذاب کشیدیم (سازنده به علت بدهی زندانی شد) ولی با تموم این ها هنوز هم که به عقب نگاه میکنم خاطرات خوبت تو ذهنم نقش میبنده. عاشقت بودیم. تو برامون بهترین بودی. شاهد تقریبا 6 سال غم و شادی ما، که به حق بیشتر شادی بود تا غم. دوشنبه 25 مرداد 1395 وسایل من وجودت رو بدرود گفت و امروز شاید آخرین دیدار ما باشه! به ساختمون خالیت که نگاه میکنم، بغض گلومو فشار میده. امروز روز وداعه. دلم برات خیلی خیلی تنگ میشه. بهترین روزها رو تو دیوارات جا میذارم.امانت دار خاطراتم باش. برام بهترین بودی. امید که برای ساکنین جدید هم بهترین باشی. دوستت داشتم و دارم، با همه کاستی هات و دلتنگت میشم خونه بهترین روزهای من....
پانوشت : روز آخر کلی عکس از نویان و اتاقش گرفتم.نمیدونم معجزه رنگ بود یا هنر مهدی و شراره که اینطور نویان رو شیفته اتاقش کرده بود. پروانهههه، آهای پروانههه. خورشید خانووم... من میگفتم و نویانم با چشم دنبالش میکرد و میخندید و افسوس قبل از اینکه بتونه حسابی از اتاقش لذت ببره باهاش خداحافظی کرد. زندگی همینه، باید گذاشت و گذشت.
امروز قراره برم و جواب نمونه برداری رو بگیرم. امیدوارم همه چی خوب پیش بره. من همین جوری داغونم!!!!!!!!!!!!!!
خدایا خودت کمکم کن
دیشب شام غریبان بود. با اینکه سرماخوردگی شدیدی داشتم ولی احساس کردم تو خونه بمونم دیوونه میشم. خیلی هوا سرد بود، ولی رفتیم و قدم زدیم. امسال تنهایی هم به تموم غصه هام اضافه شده بود، احساس میکردم شدیدا احتیاج دارم که پدر و مادر و خواهرام کنارم باشن ولی افسوس که این روزا فقط من بودم و مهدی.....چند تا شمع روشن کردیم که شاید یکی از فرشته های کوچیک آسمون صدامونو بشنوه و با قدم های درخشانش زندگیمون رو روشن تر کنه.
امروز تصمیم گرفتم دیگه غصه نخورم. نمیدونم میتونم یا نه.... وقتی هیچکدوممون مشکلی نداریم، شاید واقعا همین استرسه که دنیامون رو تیره کرده.لعنت به این استرس...
همش فکر میکنم ما با هم خوشبختیم و این خودش به کل دنیا می ارزه. خدایا حداقل کمکم کن که غصه رو از زندگیم دور کنم تا روزی که خودت فرشته کوچولومون رو بهمون ببخشی
امروز 13 آبان و عاشورای حسینه و دلگیرتر از تموم عاشوراهای زندگیم امروز شربت زعفرون نذر داشتم. موقع درست کردنش یه دنیا خدا و امام حسین و حضرت ابوالفضل و ام ابنین و حضرت زینب و امام سجاد رو صدا زدم تا شاید عاشورای سال دیگه فرشته کوچولومون تو بغلمون باشه. خداااااااااااااااااااااایا گرمی نفس هاشو نصیبمون کن خدایا تویی که همیشه کنارمون قدم زدی و تنهامون نذاشتی، اینبار هم انتظار رو از نگاهمون بگیر
با صدای نوحه ها دلم میخواد های های گریه کنم ولی به خاطر مهدی سعی میکنم خودمو کنترل کنم و همین کنترل سخت ترش میکنه.
یا ابوالفضل صدامو میشنوی!!!! یا ابوالفضل شفاعتم کن، دستم رو بگیر. دلم ابریه و چشمام بارونی. کمکم کن.
ای خددددداااااااا یعنی میشه محرم سال بعد فرشته کوچولویی مهمون روز و شبامون باشه!!!!! خدایا تو از حالم خبر داری. دستامو بگیر و فرشته زندگیمون رو تو آغوشم بذار خدای مهربونم