ایرانیان شب سرد را به آتش می کشند
به امید روزهای گرم و نیک
بهارتان همچون آتش اهورایی
چهارشنبه سوریتان خجسته و نیکو
مثل هر سال جشن چهارشنبه سوری رو با انرژی تمام برگزار کردیم.
باغ بابا و آتیش و پریدن از روی آتیش و
زردی من از تو
سرخی تو از من
آش چهارشنبه سوریمون هم مثل همیشه به راه بود. دست سازنده هاش درد نکنه.
امسال دوستای خوبمون افشین و فرانک عزیز و ویهان گل و شیرین جون و خونوادش به علاوه خودمون و عمونادر اینا جشن چهارشنبه سوریمون رو شادتر کردن.
چهارشنبه سوری 96, اولین چهارشنبه سوری "کارن" جیگر خاله هم بود. صد و بیست چهارشنبه سوری رو جشن بگیری عزیزم.
یه سری روزا هستن که زیادی خاصن! ازون روزهایی که انگار خدا برای تو شروعش کرده! پنجشنبه 10 اسفند 1396 روز من بود. یه روز خوب تو یه ماه خوب تر. اسفند ماه قشنگی که عطر زندگی رو یدک میکشه.
چند روزی بود که نمایشگاه گل و گیاه زده بودن و منه عاشق گل رو بیقرار دیدار کرده بود. بی توجه به ساعت نمایشگاه صبح پنجشنبه عازم دیدن گل ها شدیم، که خلوتی بیش از حد و در آخر تعطیلی نمایشگاه دلخورمون کرد!!!! ساعت نمایشگاه از 3 لغایت 9 شب بود. حالا که نشده بود بریم نمایشگاه به سمت پارک کوهستان حرکت کردیم. هوا عالییییی بود و طبیعت بکر.
کلی نویان بازی کرد. یه سرسره تونلی پیچ پیچی بلند داشت. اولین باری که ازش پایین اومد، ترس تو چشماش موج میزد. ولی بعد دیگه ولکن نبود!!! چند اکیپ تغییر کردن ولی نویان همچنان سرسره بازی میکرد
یه دریاچه مصنوعی کوچولو تو پارک کوهستان هست. بعد از بازی رفتیم و پدالو سوار شدیم. نویان هم لاکپشت و کلی ماهی قرمز دید.
بعد از کلی بازی جاتون خالی رفتیم رستوران حیدری و دنده کباب کرمانشاهی خوردیم. مثل همیشه عالیییییی بود. اگه تا حالا نخوردین و گوشت گوسفند دوست دارید، توصیه میکنم حتمااااا امتحانش کنین.فوق العاده است.
روز، روز دربی بود. دربی 86 سرخ و آبی. و این روز، روز ما بود و استقلال یک - هیچ پرسپولیس رو شکست داد. یه پیروزی دلچسب که روز منو کامل کرد. البته برای مهدی خیلی نتیجه بدی بود تنها جاییکه ناراحت شدن مهدی برام اهمیت نداره این مورده
اون پرسپولیسی دو آتیشه و من آبیه آبی و مدام در کل کل سرخابی بسر میبریم.عاشق کل کل فوتبالیم و کل کل فقط در حد فوتبال برام ارزش داره و نه بیشتر. اصلا فوتبال بدون کل کل حال نمیده که!!! پس هیچ وقت از کل کل ناراحت نمیشم. از جذابیت های فوتباله دیگه. نیمه دوم رو درست حسابی ندیدم چون نویان میگفت بریم تو اتاقم و بازی کنیم و بیشتر مشغول بازی با نویان بودم ولی کیففففف کردم برای این برد.
بعد از بازی هم بالاخره رفتیم نمایشگاه گل و گیاه و سرمست از عطر زندگی شدیم. سه شاخه سانسوریا نیزه ای قرمز، آبی و صورتی هم خریدم و کلی براشون ذوق کردم. بعد هم رفتیم تو سیاه چادرا و آش دوغ و رشته و نون کلانه خوردیم.کلانه یه نون محلیه که با روغن کرمانشاهی و سبزی درست میشه و نویان عاشقش بود. جای دوستان خالی
خلاصه اینکه بعد از اعصاب خوردی ده روزه ای که به خاطر مسایل کاری داشتم، واقعا به این روز نیاز داشتم.( مدیر کل فقط چون میخواست بگه حرف حرف منه، یه مدتیه گیر داده که ما رو اذیت کنه!!! ساعت کاری رو زیاد کرده و میگه باید پنجشنبه ها هم بیاین!!! البته ما هم کوتاه نیومدیم و از تهران پیگیری کردیم و همه حق رو به ما دادن و کلی باهاش دعوا کردن که کارش خلافه قرارداده! گرچه نمیخواست حرفش زمین بیوفته و به روی خودش نمیاورد ولی فکر کنم ما موفق شدیم)
خدا جووووونم بابت همه چی مممنووووون شکرتتتتتتتت
نویانم عاشق ستونه نمیدونم چرا اینقدر بهشون علاقه داره!!! مخصوصا ستون های به قول خودش بوزززززورگ منوریل!!! اینم یه جور علاقس دیگه!!! این درخت بیدمجنون هم که جوونه هاشو میبینین، با تولد نویان به حیاط خونه بابا اینا اومده و یه جورایی درخت نویانه.
اینجا هم که پسری داره نقشه های باباشو مهر میزنه و چک میکنه که تخلفی توش نباشه
چند وقتی بود نویان یبوست داشت و میگفت مقعدش درد میکنه!!! البته هر روز شکمش کار میکرد. ملین های طبیعی مثل انجیر خشک بهش میدادم و براش روغن زیتون میزدم. ولی کم کم نگران شدم و پیش خانم دکتر میترا همتی بردمش. معاینه کرد و گفت آسیبش جدی نیست ولی باید یبوستش کنترل بشه. دو تا پودر داد که یکیش ملینه (پیدرولاکس) و یه قاشق غذاخوری سرصاف شبا تو آب یا چایی حل کنم و بهش بدم یکی هم پروتکسین ری استوره که نوشته 7 نوع پروبیوتیک داره که صبحا باید حل کنم و بهش بدم.ماجرا داریمااااا. سر خوردن اونا خیلی عصبی شدم این چند روزه!!!! ولی امروز تصمیم گرفتم به خودم مسلط باشم. روح و روان پسرم خیلیییی واجب تر از همه ایناس. گفت باید شیر خوردنش هم زیاد بشه!!! کلی سیستم جایزه و ... برای شیر خوردنش گذاشتم ولی هنوز جواب مطلوب نیست یکمی میخوره و دیگه نمیخوره!!! ازین بالشتکی های کاکائویی توش میریزم و به هوای خوردن اونا شیرش رو بهش میدم. اگه کتابی میشناسین که در مورد خوردن شیره ممنون میشم بهم معرفی کنین. هیچی مثل کتاب داستان برای نویان مفید نیست.
راستی بالاخره حکم استادیاری مهدی هم اومد. هوراااااا
و باز هم نویان منو شگفت زده کرد. پسری به صورت کاملا خودجوش و بدون کوچکترین اذیتی خودشو از پوشک گرفت!!!
بعد از اینکه خواستم از پوشک بگیرمش و نشد، براش کتاب "من دیگه کوچولو نیستم چون خودم به توالت میرم" رو به سفارش حوای عزیزم خریدم. اولین باری که براش خوندم اصلا دوستش نداشت!!! حتی پرتابش کرد!!! نمیدونم چی شد که کم کم بهش علاقمند شد!!!! شبا قبل خواب میگفت برام کتاب توالت بخون!!!خلاصه شب 24 بهمن 1396 بود که گفت مامان جیش دارم!!! پوشکمو باز کن برم تو لگنم جیش کنم!!! دقیقا خودشو با کتاب شبیه سازی میکرد و ازم جایزه هایی رو میخواست که نی نی تو کتاب گرفته بود!!! روز اول گفت بهم ماشین کوچولو قرمز بده، دقیقا مثل کتاب و منم براش خریدم. جایزه بعدی که خواست قابل پیش بینی بود، توپ کوچولوی قرمز!!! دقیقا مثل کتاب یه خرس کوچولو رو با خودش تو دستشویی میبرد و میگفت این خرسی پی پی و جی جیشیه!!!! و دقیقا مثل کتاب دوست داشت سیفون توالت رو بکشه!!! (البته الان همش تو این فکرم که یه جوری راضیش کنم همیشه نیاز نیست سیفون بکشه و هدر دادن آب کار خوبی نیست!)فقط یه بار غرق بازی شده بود که یکمی جیش ریخت تو شلوارش. همون شد!!!! همون یه بار!!!! خلاصه کنم که پسرم به همین راحتی پوشک رو ترک کرد!!! چند شبی به اصرار خودم پوشکش میکردم. گرچه صبحا خشک بود و میرفت تو لگنش جیش میکرد. 28 بهمن 1396 آخرین شبی بود که به اصرار من پوشک شد و از 29 بهمن 1396 رسما پوشک رو ترک کرد!!! اون شب قبل خواب که خواستم پوشکش کنم، بهم گفت مامان پوشکم نکن بدون پوشک راحت ترم!!! ضعف رفتم براش. گفتم محض احتیاط یه زیرانداز بهداشتی زیرش بندازم که اگه از دستش دررفت تشک تختش خیس نشه. وقتی رفت تو تختش گفت جمش کن دوسش ندارم حواسم هست جیشم نریزه!!!! فکرشم نمیکردم آخرش اینجوری از پوشک گرفته شه!!! واقعا برام شگفت انگیز بود که بچه های این نسل تا این حد فهمیده اند و همون شد. به همین راحتی کابوسم تبدیل به رویا شد. و البته تعدادی پوشک سایز 5 و یه بسته بزرگ مولفیکس 6، باز نشده رو دستم باد کرد
برای من خیلی تجربه خوبی بود و فکر میکنم اصلا برای از پوشک گرفتن بچه ها نباید عجله کرد!!! وقتی خودشون آماده بشن همه چی سریعتر از تصورت حل میشه. به نظر من نباید بچه ها رو دسته کم گرفت. اونا خیلی جلوتر و عاقل تر از حد تصور ما هستن. نمیدونم نویان فقط این مدلیه یا همه بچه ها همینن ولی نویان عاشق کتابه و اثر کتاب روش فوق العاده است. معجزه میکنه.موفق باشید...
سفرنامه بهمن ماه ما هم خیلی یهویی رقم خورد. قبل از اینکه بفهمم 22 بهمن یکشنبه است و با گرفتن یه روز مرخصی،4 روز تعطیل میشم، همکارا زحمت کشیدن و همه مرخصی گرفتن. این بود که حتی فرصت فکر کردن بهش هم نداشتم. تا اینکه مرخصی یکی از همکارا کنسل شد و برنامه سفر به اصفهان به سرمون زد. خیلی یهویی عازم شدیم. ما و مامان و بابا. پنجشنبه صبح 19 بهمن 96، با ماشین بابا حرکت کردیم و یکی از بهترین روزهای عمرمون رقم خورد. عکس بالا مربوط به اشترانکوه استان لرستانه.
نویان به شدت خوشحال و ذوق زده بود و خدا رو شکر اذیتمون نکرد. سینا عزیزم تو یه منطقه 30 کیلومتری اصفهان، به اسم"باغ بهادران" ویلا گرفته بود. بهشتی بود برای خودش. روی تراس ویلا که میرفتی بهشت زیر پات بود. آب جاری زاینده رود و درخت های بلند و برگ های زرد. بینهایت زیبا بود.
شب فوقالعاده ای بود. کلی خندیدیم و خوش گذشت. ساعت 5 صبح از سرما بیدار شدیم و دیدیم بعلههه کپسول گاز بخاری تموم شده. آقایون هم خواب بودن و من و شراره دلمون نیومد بیدارشون کنیم و با پتو سر کردیم تا خودشون بیدار شدن. اینو گفتم که بگم برای شاد بودن و خندیدن نیاز نیست همه چی بر وفق مراد باشه!!!کافیه بخوای تا لذت ببری.
تا ساعت 5 جمعه 20 بهمن 96 تو اون ویلای دوست داشتنی بودیم و بعد رفتیم اصفهان خونه آبجی شراره عزیزم. سفرمون خیلی مختصر و صددرصد مفید بود. چون به نویان قول داده بودیم ببریمش نقش جهان تا کالسکه سوار شه، شنبه صبح 21 بهمن راهی نقش جهان شدیم. ولی متأسفانه خبری از اسب ها نبود!!!از پلیس گردشگری سوال کردیم، گفت به خاطر راهپیمایی فردا، امروز و فردا نیستن!!!!چرا آخه؟!امروز چه ربطی به راهپیمایی فردا داره؟!!!خلاصه نشد قولمون عملی بشه ولی پسرم کلی لذت برد. نویانی عاشق مسجد و صدای اذانه. کلی ذوق کرد و خندید.
بعد از لذت بردن ازمساجد نقش جهان، یه تنبک خرید و شروع به نواختن کرد!!!مردم هم کلی براش ذوق کردن. خلاصه پسر ماهمه فن حریفه خخخخ
شراره یه ساعتی مرخصی ساعتی گرفت و همگی راهی سیتی سنترشدیم. سیتی سنتر رفتن تاریخی!!! گفتیم غذا بخوریم و بریم ولی سینا گفت اونجا رستوران داره!!! و رستوران هم داشت ولی ناجوانمردانه گرون بود!!! این شد که رفتیم از غرفه های سیتی سنتر غذا خریدیم و رفتیم تو پارک خوردیم خخخخ
مدیونین فکر کنین جزغرفه غذاجای دیگه ای رو دیدیم!!!آخه عصری هم افتتاحیه نمایشگاه دکوراسیون داخلی سینا بود، شام هم خونه مامان سینا دعوت بودیم. همه دست به دست هم دادن تا سیتی سنتر رفتن ما این مدلی بشه.یکشنبه صبح 22 بهمن1396 هم سفرنامه ما بسته شد. عالی بود. جزو بهترین سفرهای زندگیم بود و ممنون ازسینا و شراره عزیزم که خیلییییی بهشون زحمت دادیم.
از سخنان جالب نویان بگم. تو راه برگشت از باغ بهادران به سمت اصفهان بودیم که به نویان یه شکلات دادم، یکی هم خودم خوردم. گفتم نویان بازم میخوای؟!جوابی دادکه کلی بهش خندیدیم!گفت نه دندونام درد میگیره!!!!اینقدر فهمیده است این پسرمن...
پ. ن: بعد ازشکست ترک پوشک، کتاب"من دیگه کوچولو نیستم چون خودم به توالت میرم" رو زیاد برای نویان میخونم. اونم عاشقشه و خیلی وقتا میگه کتاب توالت بخون!!چند باریه بهم گفته رو لگنم جیش کنم!!!و جایزه گرفته. کتاب رو شبیه سازی میکنه!!!یه بار بهم گفت جایزه ماشین کوچولو قرمز بهم بده!!!دقیقا مثل کتابش. منم براش خریدم و بهش دادم.یه بارم خرس کوچولو شو بغل کرد و با اون رفت رو لگنش. البته من فعلا پوشکش میکنم و شکل بازی شده براش. بعد از عید ایشالا دوباره اقدام میکنم.
ممنون حوای عزیزم.معرفی کتاب، پیشنهاد خوبی بود.
امروز 25 بهمن 1396 نویانی چند دقیقه ای اومد اداره ما. صبح منو رسوندن اداره و قرار بود ماشین رو برای من بذارن و به سفارش نویان، خودشون با اتوبوس برگردن. منم اجازه گرفتم و چند دقیقه ای بردمش بالا. بچم کلی خجالت میکشید و ساکت بود. حتی همکارا بهش خوراکی دادن، نمیگرفت!!!زود هم گفت بریم پیش باباجون، اتوبوس سوار شیم.
بعدنوشت: اومدم خونه و شوکه شدم!!ظاهرا نویان به صورت کاملا خودجوش داره ترک پوشک میکنه!!!مامان گفت از صبح باز بوده و هم جیش هم پی پیشو تو لگن کرده!!خودش خواسته که دستشویی بره !!داشتم با خودم فکر میکردم بچه ها چقدر باشعورن!!! انگار ما باید خودمون رو باهاشون وفق بدیم!!!اونا خودشون راهشون رو پیدا میکنن!!!
شاید ما بچه ها رو دست کم میگیریم!!!در صورتی که خیلی جلوتر از اون چیزین که ما فکر میکنیم!!!
راستییییی:
Happy Valentine's Day
از اینستاگرام ملیکا شریفی نیا:
"می دانم ولنتاین یک مناسبت ایرانی نیست!
ولی من دوستش دارم.
چون عشق ایرانی و فرنگی نمیشناسد!
عشق زیباترین اتفاق جهان شمول است
و ما
همه مردم دنیا
سخت نیاز داریم
به یاد آوریم
و به یاد بیندازیم عشق ورزیدن را
پس چه چیزی بهتر
ازین بهانه جذاب قرمز..."
حرفاش خیلی به دلم نشست چون کاملا باهاش همنظرم.
برف نو برف نو
سلام سلام
بنشین خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی است این ایام...
"احمد شاملو"
بالاخره بارید، بالاخره نشست، نه در حدی که تو خاطراتم هست!!!!!نه اونجوری که باهاش آدم برفی بسازیم و تا مدت ها از پشت پنجره اتاق نگاهش کنیم که نکنه دماغش بیوفته، دکمه هاش یا بالاخره یه روزی سرش!!! نه اونقدر که با همبازی های دیرین بریم برف بازی و آدمک یخی برگردیم!!! نه به اندازه زمستون سال هشتاد و شیش که امتحان های دانشگاه عقب افتاد!!! نه به اندازه زمستون سال هشتاد و سه که تا ساق پا تو برف فرو می رفتیم و از فردوسی تا گاراژ رو با مهدی پیاده اومدیم. گرمای عشق مستمون میکرد و سرما برامون یه شوخی دوست داشتنی بود. یادش بخیر
ممنون خدا جون که این دونه های سفید پرانرژی رو مهمون شهرم کردی شکرت...
1396/11/08
امروز یکی از روزهای خوب دفتر خاطرات منه. مینویسم که به یادگار بمونه.
چون نویان تو اتاق خودش میخوابه من شب تا صبح معمولا زیاد بیدار میشم. از ساعت 12 شب، بی وقفه برف اومد. فکر میکردم صبح که بیدار شم نیم متر برف نشسته!!!ولی نمیدونم چرا برف داخل شهر خیلی کم نشسته بود!!!ولی همونش هم کلی شادمون کرد.
نویان که خیلی بامزه میگفت همه جا"کفی" شده
خلاصه که کلی خندیدیم تا یاد گرفت که اینا برفن نه کف!!!
من که رفتم اداره، نویان و مهدی رفتن پارک و برف بازی کردن.
بابا اینام قرار بود برای برف بازی برن باغ. با خودم گفتم دو ساعتی مرخصی میگیرم و منم باهاشون میرم ولی زودتر از من همه مرخصی گرفته بودن!!!
بیخیال رفتن شده بودم.نمیدونم چی شد که مسئول مرکز دلش برام سوخت و بهم اجازه داد برم برف بازی!!!
این بود که با بابا و مامان و نویان راهی باغ بابا شدیم.مهدی تو یه جلسه دفاع کارشناسی ارشد داور بود و حیف که نتونست بیاد. جاش حسابی خالی بود.
وای که چه طبیعتی بود. خارج از شهر ده سانتی برف نشسته بود. کلی بازی کردیم و آدم برفی ساختیم.نویان هم مثل من عاشق برف بود و حسابی خوش گذروند.
آدم برفیم مثل آدم برفی بچگی ها لاغر و کج و کوله بود ولی حس خوب بودنش سرشار از زندگیمون میکرد.
خدایا شکرت که یک بار دیگه برف رو از نزدیک دیدیم و حضورش لبخند رو برامون به ارمغان آورد...