این هم کلاه تولد میکی موسیه که خودم برات درست کردم. بمونه که رو میز بودن و کلا یادمون رفت ازشون استفاده کنیم خخخخخ
زحمت شام هم به غذای آماده میثم دادیم که الحق کارشون رو خوب بلدن.
اینم از کیک تولدت که من عاشقش شدم. تو هم خیلی دوسش داشتی و بهش میگفتی"کیک dodel"(کیک خوشگل)،یه جاشو سوراخ کردی و مدام از همونجا ناخونک میزدی و به به میگفتی. آخه مامان فدات شه که اینقدر پسر گلی هستی.
لباس هامونو ست هم پوشیدیم، تو و باباجون که کاملا ست بودین و دوست داشتنی. خاله ها و شوهر خاله ها و مادرجون و پدرجون و اکثر مهمونام تم رو، علیرغم اینکه من گفتم هیچ اصراری نیست، رعایت کردن و مهمونیت خیلی شیک شد. من و خاله شبنم و خاله شراره هم تل های مینی موسی زدیم و کلی ست شدیم.
فدات شم من که اینقدر برای خاموش کردن شمع ها تلاش میکردی و به محضی که خاموش میشد میگفتی دوباره...
فوت کردنت دیدنی بوددددد.
این هم از سورپرایز های تولدت. عمو سعید و خاله شبنم برات تنبک و دف خریدن، خاله شراره و عمو سینا هم ماشین دیوونه خخخخ
عمو حسن به قول خودت "ما دیدید پولوت"(ماشین عمو سعید بزرگ)آخه همه 206 ها ماله عمو سعیدن حتی اگه ماشین پلیس باشن خخخخ
عمو شاهپور و خاله لیلا برات کاپشن شلوار آوردن، آیلین هم برات شلوار خرید. عمونادر و خاله سوسن، مامانی بابایی، عمو رامین، مادرجون و پدرجون هم پول دادن.
کادو من و بابا هم یه جعبه ابزار بزرگه.
که تو هم حسابی دوسش داری، اسم ابزارها رو بلدی و مخصوصا با "deleil"(دریل) و "dadosh" (چکش) خیلی حال میکنی
تو جشن تولد دوسالگیت خیلی خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی. کلی هم رقصیدی. مخصوصا با رسا کوچولو ناز نازی(نوه خاله لیلا)
شیرینک مامان، ایشالا 120 ساله شی و تموم عمر شاد و سلامت باشی و به همه آرزوهای قشنگت برسی. نفس مامان و بابا به نفس تو بنده، پس خیلی خیلییییی مواظب خودت باش زندگی...
عجب روزی بود بیست و نه شهریور هزار و سیصد و نود و چهار و چه ساعتی بود ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه صبح!!!!
خدایا شکرتتت شکرت شکرت
نمیدونم چرا هرسال به این روز و دقایق که میرسم چشام اشکی میشن و یه حس عجیبی وجودمو ماله خودش میکنه. خدایا شکرت که همراهمی و شکرت که بهترین هدیه دنیا رو بهم بخشیدی.
نویانم امروز دو ساله شد و من باز سرشار از احساسم...
عزیزم، امیدم، نویانم تولدت مبارک...
"چه چیزی تو عمقه چشاته که من، یک نگاه تورو، به یه دنیا نمیدم
که بعد از تماشای چشمای تو، از زمین و زمان، عاشقانه بریدم
تو با کل رویای من اومدی، تا تو سی سالگی، باورم زیر و رو شه
که زیباترین خط شعرای من، از تماشای چشمه تو هرشب شروع شه
اومدی تا بره، فصل دیوونگی، شدی آرامش، کله این زندگی
با تو هر ثانیه، عاشقانس برام، آرزوهامو از، کی به جز تو بخوام..."
عزیزترینم، فرزندم، من مادرت هستم...
هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد،
من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابیهای شبانه را،
تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت؛
تا بدانم حجم یک لبخندکودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد؛
من نه بهشت می خواهم نه آسمان و نه زمین،
بهشت من، زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست؛
من هیچ نمیخواهم هیچ،
هیچ روزی به من تعلق ندارد،همه ساعتها و ثانیه های من تویی
ومن دست کودکیت را میگیرم تابه فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است
بر تو وهیچ منتی ازمن بر تو وارد نیست که من با اختیار به عشق تو را به این دنیا آورده ام.