ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این خونه و حیاطش، روزی پر بود از خنده و بازی بچه های قد و نیم قد! یادش بخیر همه عشقمون به تابستون، رفتن به شمال و بازی تو این حیاط بود. یادش بخیر بابا بزرگ مهربون و خاله مهری مهربون تر.یادش بخیر نیمه های شب رسیدن و نم بارون و عطر یاس های رازقی اون کوچه. یادش بخیر بعدازظهر های بارونی و ایوون و کتاب های صمد بهرنگی که خاله سوری برامون میخوند. یادش بخیر بالشت میکی موس خاله مهری که همش دعوامون بود کی روش بخوابه.یادش بخیر به ردیف زیر پشه بند های ایوون خوابیدنا و از سرمای صبح دم زیر پتو گلوله شدنا. یادش بخیر بشقاب سیب زمینی سرخ شده که خاله مهری دلش نمیومد و تقدیممون میکرد.یادش بخیر قلاب های ماهی گیری.یادش بخیر سد پشت باغ، که همیشه از ارتفاعش میترسیدم. یادش بخیر مسابقه های نقاشی که برگزار میکردیم و جایزه هم داشت. یادش بخیر کارتون دیدن های دسته جمعی.یادش بخیر دور همی های پر جمعیت، خنده ها و بازی های مداوم. یادش بخیر...
بزرگ شدیم، بابابزرگ و خاله مهری پر کشیدن و این حیاط و خونه خالی از سکنه شد. هرسال که میام و یه سری به اینجا میزنم، با خودم میگم شاید آخرین دیدار ما باشه و این بار بیشتر از همیشه رنگ وداع رو حس کردم. این خونه و آدماش سبز بودن و سبز موندن، یادگار خاطرات سبز کودکی من....
خونه بابابزرگی 1396/07/10