قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

چهارشنبه سوری 96

Image result for ‫چهارشنبه سوری‬‎


ایرانیان شب سرد را به آتش می کشند

به امید روزهای گرم و نیک

بهارتان همچون آتش اهورایی

چهارشنبه سوریتان خجسته و نیکو



مثل هر سال جشن چهارشنبه سوری رو با انرژی تمام برگزار کردیم.

باغ بابا و آتیش و پریدن از روی آتیش و

زردی من از تو

سرخی تو از من



آش چهارشنبه سوریمون هم مثل همیشه به راه بود. دست سازنده هاش درد نکنه.

امسال دوستای خوبمون افشین و فرانک عزیز و ویهان گل و شیرین جون و خونوادش به علاوه خودمون و عمونادر اینا جشن چهارشنبه سوریمون رو شادتر کردن.



چهارشنبه سوری 96, اولین چهارشنبه سوری "کارن" جیگر خاله هم بود. صد و بیست چهارشنبه سوری رو جشن بگیری عزیزم.



اوایل جشن نویان خیلی پر انرژی و روبراه بود. کلی هم با ترقه های پیازی (ترقه های کم صدا و بی خطر) آیلین بازی کرد و از صداشون ذوق  زده شده بود. آتیش بازی ها و فشفه ها و ... رو خیلی دوست داشت. ولی نمیدونم خوابش گرفت یا ماجرای بالن آرزوها پکرش کرد!!! آخه دو تا از بالن آرزوهامون اصلا بالا نرفت و یکیشون رفت رو یکی از درختای باغ و همه داد زدن و ...
وقتی سومی بالا رفت دیگه نویان سرحال نبود و میگفت بالا نره!!!!
خلاصه اینکه آخرش کلی بداخلاقی کرد و میگفت بریم تو ماشین و این شد که ما زودتر از بقیه اومدیم خونه.
ولی در کل شب فوق العاده ای بود.
چهارشنبه سوری همگی به خیر و شادی

بای مولفیکس

و باز هم نویان منو شگفت زده کرد. پسری به صورت کاملا خودجوش و بدون کوچکترین اذیتی خودشو از پوشک گرفت!!!

بعد از اینکه خواستم از پوشک بگیرمش و نشد، براش کتاب "من دیگه کوچولو نیستم چون خودم به توالت میرم" رو به سفارش حوای عزیزم خریدم. اولین باری که براش خوندم اصلا دوستش نداشت!!! حتی پرتابش کرد!!! نمیدونم چی شد که کم کم بهش علاقمند شد!!!! شبا قبل خواب میگفت برام کتاب توالت بخون!!!خلاصه  شب 24 بهمن 1396 بود که گفت مامان جیش دارم!!! پوشکمو باز کن برم تو لگنم جیش کنم!!! دقیقا خودشو با کتاب شبیه سازی میکرد و ازم جایزه هایی رو میخواست که نی نی تو کتاب گرفته بود!!! روز اول گفت بهم ماشین کوچولو قرمز بده، دقیقا مثل کتاب و منم براش خریدم. جایزه بعدی که خواست قابل پیش بینی بود، توپ کوچولوی قرمز!!! دقیقا مثل کتاب یه خرس کوچولو رو با خودش تو دستشویی میبرد و میگفت این خرسی پی پی و جی جیشیه!!!! و دقیقا مثل کتاب دوست داشت سیفون توالت رو بکشه!!! (البته الان همش تو این فکرم که یه جوری راضیش کنم همیشه نیاز نیست سیفون بکشه و هدر دادن آب کار خوبی نیست!)فقط یه بار غرق بازی شده بود که یکمی جیش ریخت تو شلوارش. همون شد!!!! همون یه بار!!!! خلاصه کنم که پسرم به همین راحتی پوشک رو ترک کرد!!! چند شبی به اصرار خودم پوشکش میکردم. گرچه صبحا خشک بود و میرفت تو لگنش جیش میکرد.  28 بهمن 1396 آخرین شبی بود که به اصرار من پوشک شد و از 29 بهمن 1396 رسما پوشک رو ترک کرد!!! اون شب قبل خواب که خواستم پوشکش کنم، بهم گفت مامان پوشکم نکن بدون پوشک راحت ترم!!! ضعف رفتم براش. گفتم محض احتیاط یه زیرانداز بهداشتی زیرش بندازم که اگه از دستش دررفت تشک تختش خیس نشه. وقتی رفت تو تختش گفت جمش کن دوسش ندارم حواسم هست جیشم نریزه!!!! فکرشم نمیکردم آخرش اینجوری از پوشک گرفته شه!!! واقعا برام شگفت انگیز بود که بچه های این نسل تا این حد فهمیده اند و همون شد. به همین راحتی کابوسم تبدیل به رویا شد. و البته تعدادی پوشک سایز 5 و یه بسته بزرگ مولفیکس 6، باز نشده رو دستم باد کرد

برای من خیلی تجربه خوبی بود و فکر میکنم اصلا برای از پوشک گرفتن بچه ها نباید عجله کرد!!! وقتی خودشون آماده بشن همه چی سریعتر از تصورت حل میشه. به نظر من نباید بچه ها رو دسته کم گرفت. اونا خیلی جلوتر و عاقل تر از حد تصور ما هستن. نمیدونم نویان فقط این مدلیه یا همه بچه ها همینن ولی نویان عاشق کتابه و اثر کتاب روش فوق العاده است. معجزه میکنه.موفق باشید...

باغ بهادران



سفرنامه بهمن ماه ما هم خیلی یهویی رقم خورد. قبل از اینکه بفهمم 22 بهمن یکشنبه است و با گرفتن یه روز مرخصی،4 روز تعطیل میشم، همکارا زحمت کشیدن و همه مرخصی گرفتن. این بود که حتی فرصت فکر کردن بهش هم نداشتم. تا اینکه مرخصی یکی از همکارا کنسل شد و برنامه سفر به اصفهان به سرمون زد. خیلی یهویی عازم شدیم. ما و مامان و بابا. پنجشنبه صبح 19 بهمن 96، با ماشین بابا حرکت کردیم و یکی از بهترین روزهای عمرمون رقم خورد. عکس بالا مربوط به اشترانکوه استان لرستانه.



نویان به شدت خوشحال و ذوق زده بود و خدا رو شکر اذیتمون نکرد. سینا عزیزم تو یه منطقه 30 کیلومتری اصفهان، به اسم"باغ بهادران" ویلا گرفته بود. بهشتی بود برای خودش. روی تراس ویلا که میرفتی بهشت زیر پات بود. آب جاری زاینده رود و درخت های بلند و برگ های زرد. بینهایت زیبا بود.



شب فوق‌العاده ای بود. کلی خندیدیم و خوش گذشت. ساعت 5 صبح از سرما بیدار شدیم و دیدیم بعلههه کپسول گاز بخاری تموم شده. آقایون هم خواب بودن و من و شراره دلمون نیومد بیدارشون کنیم و با پتو سر کردیم تا خودشون بیدار شدن. اینو گفتم که بگم برای شاد بودن و خندیدن نیاز نیست همه چی بر وفق مراد باشه!!!کافیه بخوای تا لذت ببری.



تا ساعت 5 جمعه 20 بهمن 96 تو اون ویلای دوست داشتنی بودیم و بعد رفتیم اصفهان خونه آبجی شراره عزیزم. سفرمون خیلی مختصر و صددرصد مفید بود. چون به نویان قول داده بودیم ببریمش نقش جهان تا کالسکه سوار شه، شنبه صبح 21 بهمن راهی نقش جهان شدیم. ولی متأسفانه خبری از اسب ها نبود!!!از پلیس گردشگری سوال کردیم، گفت به خاطر راهپیمایی فردا، امروز و فردا نیستن!!!!چرا آخه؟!امروز چه ربطی به راهپیمایی  فردا داره؟!!!خلاصه نشد قولمون عملی بشه ولی پسرم کلی لذت برد. نویانی عاشق مسجد و صدای اذانه. کلی ذوق کرد و خندید.



بعد از لذت بردن ازمساجد نقش جهان، یه تنبک خرید و شروع به نواختن کرد!!!مردم هم کلی براش ذوق کردن. خلاصه پسر ماهمه فن حریفه خخخخ



شراره یه ساعتی مرخصی ساعتی گرفت و همگی راهی سیتی سنترشدیم. سیتی سنتر رفتن تاریخی!!! گفتیم غذا بخوریم و بریم ولی سینا گفت اونجا رستوران داره!!! و رستوران هم داشت ولی ناجوانمردانه گرون بود!!! این شد که رفتیم از غرفه های سیتی سنتر غذا خریدیم و رفتیم تو پارک خوردیم خخخخ

مدیونین فکر کنین جزغرفه غذاجای دیگه ای رو دیدیم!!!آخه عصری هم افتتاحیه نمایشگاه دکوراسیون داخلی سینا بود، شام هم خونه مامان سینا دعوت بودیم. همه دست به دست هم دادن تا سیتی سنتر رفتن ما این مدلی بشه.یکشنبه صبح 22 بهمن1396 هم سفرنامه ما بسته شد. عالی بود. جزو بهترین سفرهای زندگیم بود و ممنون ازسینا و شراره عزیزم که خیلییییی بهشون زحمت دادیم.



از سخنان جالب نویان بگم. تو راه برگشت از باغ بهادران به سمت اصفهان بودیم که به نویان یه شکلات دادم، یکی هم خودم خوردم. گفتم نویان بازم میخوای؟!جوابی دادکه کلی بهش خندیدیم!گفت نه دندونام درد میگیره!!!!اینقدر فهمیده است این پسرمن...

پ. ن: بعد ازشکست ترک پوشک، کتاب"من دیگه کوچولو نیستم چون خودم به توالت میرم" رو زیاد برای نویان میخونم. اونم عاشقشه و خیلی وقتا میگه کتاب توالت بخون!!چند باریه بهم گفته رو لگنم جیش کنم!!!و جایزه گرفته. کتاب رو شبیه سازی میکنه!!!یه بار بهم گفت جایزه ماشین کوچولو قرمز بهم بده!!!دقیقا مثل کتابش. منم براش خریدم و بهش دادم.یه بارم خرس کوچولو شو بغل کرد و با اون رفت رو لگنش. البته من فعلا پوشکش میکنم و شکل بازی شده براش. بعد از عید ایشالا دوباره اقدام میکنم.

ممنون حوای عزیزم.معرفی کتاب، پیشنهاد خوبی بود.

امروز 25 بهمن 1396 نویانی چند دقیقه ای اومد اداره ما. صبح منو رسوندن اداره و قرار بود ماشین رو برای من بذارن و به سفارش  نویان، خودشون با اتوبوس برگردن. منم اجازه گرفتم و چند دقیقه ای بردمش بالا. بچم کلی خجالت میکشید و ساکت بود. حتی همکارا بهش خوراکی دادن، نمیگرفت!!!زود هم گفت بریم پیش باباجون، اتوبوس سوار شیم.

بعدنوشت: اومدم خونه و شوکه شدم!!ظاهرا نویان به صورت کاملا خودجوش داره ترک پوشک میکنه!!!مامان گفت از صبح باز بوده و هم جیش هم پی پیشو تو لگن کرده!!خودش خواسته که دستشویی بره !!داشتم با خودم فکر میکردم بچه ها چقدر باشعورن!!! انگار ما باید خودمون رو باهاشون وفق بدیم!!!اونا خودشون راهشون رو پیدا میکنن!!!

شاید ما بچه ها رو دست کم میگیریم!!!در صورتی که  خیلی جلوتر از اون چیزین که ما فکر میکنیم!!!

راستییییی:

Happy Valentine's Day

از اینستاگرام ملیکا شریفی نیا:

"می دانم ولنتاین یک مناسبت ایرانی نیست!

ولی من دوستش دارم.

چون عشق ایرانی و فرنگی نمیشناسد!

عشق زیباترین اتفاق جهان شمول است

و ما

همه مردم دنیا

سخت نیاز داریم

به یاد آوریم

و به یاد بیندازیم عشق ورزیدن را

پس چه چیزی بهتر

ازین بهانه جذاب قرمز..."

حرفاش خیلی به دلم نشست چون کاملا باهاش همنظرم.


خاطرات برفی



برف نو برف نو

سلام سلام

بنشین خوش نشسته ای بر بام

پاکی آوردی ای امید سپید

همه آلودگی است این ایام...

"احمد شاملو"

بالاخره بارید، بالاخره نشست، نه در حدی که تو خاطراتم هست!!!!!نه اونجوری که باهاش آدم برفی بسازیم و تا مدت ها از پشت پنجره اتاق نگاهش کنیم که نکنه دماغش بیوفته، دکمه هاش یا بالاخره یه روزی سرش!!! نه اونقدر که با همبازی های دیرین بریم برف بازی و آدمک یخی برگردیم!!! نه به اندازه زمستون سال هشتاد و شیش که امتحان های دانشگاه عقب افتاد!!! نه به اندازه زمستون سال هشتاد و سه که تا ساق پا تو برف فرو می رفتیم و از فردوسی تا گاراژ رو با مهدی پیاده اومدیم. گرمای عشق مستمون میکرد و سرما برامون یه شوخی دوست داشتنی بود. یادش بخیر

ممنون خدا جون که این دونه های سفید پرانرژی رو مهمون شهرم کردی شکرت...

1396/11/08



امروز یکی از روزهای خوب دفتر خاطرات منه. مینویسم که به یادگار بمونه.

چون نویان تو اتاق خودش میخوابه من شب تا صبح معمولا زیاد بیدار میشم. از ساعت 12 شب، بی وقفه برف اومد. فکر میکردم صبح که بیدار شم نیم متر برف نشسته!!!ولی نمیدونم چرا برف داخل شهر خیلی کم  نشسته بود!!!ولی همونش هم کلی شادمون کرد.



نویان که خیلی بامزه میگفت همه جا"کفی" شده

خلاصه که کلی خندیدیم تا یاد گرفت که اینا برفن نه کف!!!

من که رفتم اداره، نویان و مهدی رفتن پارک و برف بازی کردن.

بابا اینام قرار بود برای برف بازی برن باغ. با خودم گفتم دو ساعتی مرخصی میگیرم و منم باهاشون میرم ولی زودتر از من همه مرخصی گرفته بودن!!!

بیخیال رفتن شده بودم.نمیدونم چی شد که مسئول مرکز دلش برام سوخت و بهم اجازه داد برم برف بازی!!!



این بود که با بابا و مامان و نویان راهی باغ بابا شدیم.مهدی تو یه جلسه دفاع کارشناسی ارشد داور بود و حیف که نتونست بیاد. جاش حسابی خالی بود.

وای که چه طبیعتی بود. خارج از شهر ده سانتی برف نشسته بود. کلی بازی کردیم و آدم برفی ساختیم.نویان هم مثل من عاشق برف بود و حسابی خوش گذروند. 



آدم برفیم مثل آدم برفی بچگی ها لاغر و کج و کوله بود ولی حس خوب بودنش سرشار از زندگیمون میکرد.

خدایا شکرت که یک بار دیگه برف رو از نزدیک دیدیم و حضورش لبخند رو برامون به ارمغان آورد...

شین مثل شکست!!!


نمیشه همیشه برنده بود!! یه جاهایی باید پرچم تسلیمت رو بالا ببری و بپذیری که شکست خوردی!!! پروژه از پوشک گرفتن نویان یکی از همون وقت هاست!!! خیلی مقالات خوندم و مثل همیشه نت رو زیرورو کردم. تو کنکاش هام به یه روشی رسیدم به اسم "روش سه روزه!"نمیدونم مدت زمان کمش بود که منو جذب کرد یا تعداد کامنت هایی که ازین روش راضی بودن.هرچی بود خواستم که انجامش بدم. یه خداحافظی یهویی با پوشک بود. یه روز برای همیشه پوشک رو کنار میذاشتی و دیگه حتی شب هم نباید بچه رو پوشک میکردی.  نویان 28 ماهش میشد و به نظر من وقتش بود که پوشک رو کنار بذاره. برنامه ریزی هامو کردم و چهارشنبه 27 بهمن 1396 رو مرخصی گرفتم که سه روزی خونه باشم. رفتم خرید. براش دمپایی (که بره تو دستشویی) و یه لگن آبی صندلی ای (که هم این روزها دوتا لگن داشته باشم و هم اینکه بعداببرمش خونه مامان برای زمان هایی که اونجاست.) و زیرانداز بهداشتی (که موقع خواب زیرش بندازم و اگه خیس کرد تشک تختش خیس نشه) خریدم. به سفارش بعضی دوستان فرشامم جمع کردم.

خوش قلقی های نویان بدعادتم کرده بود!!! حتی فکر اینکه با شکست مواجه بشم رو نمیکردم!

صبح چهارشنبه شد و پروژه ما کلیک خورد. کلی بهش وعده جایزه و پاستیل و ... دادم ولی بچه انگار اصلا متوجه حرفام نمیشد!!! تا ساعت 1 ظهر 7 بار خودشو خیس کرد!!! اوایل که هیچی نمیگفت. بعد از چندبار بعدش که خیس میکرد،  میگفت جیش کردم!!! و من هربار با خودم تمرین کردم که باید صبور باشم. بالاخره چیزی به ذهنم رسید، پفک!!! خوراکی ممنوعه ای که نویان به شدت دوسش داره و من براش نمیگیرم. نمیدونستم کار درستی میکنم یا نه ولی بهش وعده پفک دادم. گفت جیش دارم و رفتیم رو لگن نشست. جیش نکرد ولی گفت جیش کردم پفک بده!!!! منم دلم سوخت و گفتم خیلییییی کم جیش کردی ولی بهت یه دونه میدم و ماجرا شروع شد. انگار کاملا یاد گرفته بود. هربار جیشش رو روی لگن میکرد و یه دونه پفک جایزه میگرفت. یه بار گفت جیش دارم و رفتیم بعد دیدم پی پیا کرده. خلاصه روز اول همه چی عالی بود. به قول مهدی تنها مشکل این بود که هفته بعد باید از پفک میگرفتمش و البته زبون درد هم گرفته بودم بس که به نویان یادآوری کردم!!!!

حتی شب هم جاشو خیس نکرد و من سرمست بودم و فکر میکردم همه چی تمومه!!!!



روز دوم رسید. از خواب بیدار شد و اصرارهای من برای دستشویی رفتن مجاب به رفتن دستشوییش نکرد!!! چندبار اومد گفت مامان جیش دارم و من سریع رفتم که کمکش کنم ولی با شیطنت خاصی فرار کرد و خندید!!! نمیدونم اشتباهاتم ازینجا شروع شد یا نه، ولی عصبی شدم و خواستم به زور و با گریه رو لگن بذارمش!!! و نویان همیشههههه برنده، این مدل مجادلاته!!!! بهش گفتم اگه شلوارت رو خیس کنی مامان ناراحت میشما و با لحن شیرینی جواب داد "باوووشه". به اصرار بالاخره راضی شد بره جیش کنه و من کلی خوشحال شدم ولی چند دقیقه ازش نگذشته بود که دیدم دوباره خودشو خیس کرده!!! عوضش کردم. اون روز صبح پی پیاشم تو لگن کرد و من کلی تشویقش کردم. ظهر بابا یه سر اومد خونه ما و من برای تشویق نویان به بابا گفتم که نویان دیگه بزرگ شده و پوشک نمیپوشه و ... ولی حس کردم نویان اصلااااا خوشش نیومد!!! یکمی عصبی بود و اصرارهای من برای دستشویی رفتن هم فایده نداشت!!!خودشو نگه میداشت!!! ظهر خوابید بدون اینکه دستشویی بره!!! جاشم خیس نکرد!!! کم کم نگرانی به سراغم اومد. به ذهنم رسید دستشویی رو تزئین کنم تا شاید دلش بخواد بره دستشویی و کوتاه مدت هم جواب داد. پسرم عاشق ماه و ستاره است و بادکنک های فویلی ستاره جذبش کرد و از خواب که بیدار شد رفت رو لگنش جیش کرد ولی مقاومت کردن هاش تموم نشد!!! هرکاری کردم حاضر نشد قبل خواب رو لگن بشینه!!!البته جاشم خیس نکرد.وقتی دیدم اصرار به دستشویی نرفتن داره گفتم بیا پوشکت کنم ولی حتی پوشک رو هم نمیخواست!!! حس کردم تزئین دستشویی هم کار درستی نبوده و از روال عادی خارج شدن بهش استرس داده. این بود که تزئینات رو جمع کردم.

روز سوم هم شروع شد. تصمیم گرفتم اصلا بهش نگم و اصرار نکنم.حس میکردم داره بازیم میده. شاید هم استرس گرفته بود یا شاید لجبازی میکرد!!! هرچی بود این روند آزارم میداد.  رو بالکن داشتم لباس های شسته رو پهن میکردم که مهدی اومد و گفت نویان جیش داره!!! رفت دستشویی و جیش کرد و جایزه شو گرفت و من خوش خیال گفتم حتما کوتاه اومده!!! ولی مقاومت هاش برای دستشویی نرفتن شدت گرفت. خودشو نگه میداشت و من مدام نگران بودم. چندباری هم رو لگن نشست و میگفت جیش کردم ولی خبری از جیش نبود!!!! میگفتم مامان جیش نکردی؟! میگفت "قطره قطره" ولی خبری حتی از یه قطره هم نبود!!! یه بارم نشست و گفت جیش ندارم ولی اومد بیرون و خودشو خیس کرد!!! انگار شرمنده هم شده بود!!! گفت خواستم سنتور بزنم!!!من خیلی سعی میکردم صبور باشم و هیچی نگم ولی از درون بهم ریخته بودم و شاید نویان اینو حس میکرد!!! با هم رفتیم پارک. هر کاری کردم حاضر نشد قبل از بیرون رفتن دستشویی بره!!! هوا هم سرد بود. وسطای بازی دیدم که به شدت خودشو خیس کرده!!! ناامید شده بودم. ظهر جمعه بود و مثل همه جمعه ها خونه مامان بودیم. ظاهرا خیلی پکر نشون میدادم و همه بهم میگفتن دارم زیادی خودمو اذیت میکنم!!! برای تشویق نویان جلو همه بلند گفتم که نویان پوشک نمیپوشه و میره رو لگن جیش میکنه، همه شروع کردن به تشویق و آفرین گفتن و ...که در کمال ناباوری نویان شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن و بهونه گرفتن!!!! انگار خجالت کشید و اصلا دلش نمیخواست کسی اینو بدونه!!! واقعا حس میکردم درمونده شدم!!!خونه مامان چندباری با بازی با مامان و عموسعید رفت و رو لگنش نشست و جیش کرد. چندبارم نشست و جیش نکرد!!! جمعه شب تولد 30 سالگی شبنم عزیزم و یک ماهگی کارن خاله بود.یه جشن خودمونی و دور همی صمیمی. از شانس بد ما برق قطع شد و وقتی برق اومد دیدم نویان خیس کرده.مامان کلی مایعات بهش داد ولی من کم کم حس میکردم باید شکست رو بپذیرم!!! اینکه خیس میکنه و ... اصلا برام مهم نبود!!! اینکه سه روز گذشته بود و روش موفقیت آمیز نبود برام اهمیتی نداشت!! چیزی که نگرانم میکرد این بود که نویان روزبه روز لجبازتر شده بود و روندم سیر منفی داشت!!!! این نگه داشتن هاش عذابم میداد!!! این مقاومت کردن هاش!!! از لگن فراری شده بود!!! امتحان کردیم که رو دستشویی ایرانی بشینه، کنار دستشویی و ... ولی فایده نداشت که نداشت!!! صبح شنبه وقتی از خواب بیدار شد جاشم خیس کرده بود!!!!

مرخصی منم تموم شده بود و باید میرفتم اداره. روحیه خوبی نداشتم. مدام از مامان پیگیر دستشویی رفتنش شدم و متاسفانه نرفته بود!!! هرکاری کرده بودن راضی نشده بود و آخر هم خودشو خیس کرده بود!!! هم مامان و هم خودم دیدیم که چه طور خودش رو جمع میکنه که جلو جیش کردنشو بگیره!!! اینقدر بهم ریخته بودم که حتی تو اداره ازم پرسیدن چمه و چرا اینقدر ناراحتم!!! مقاومت بی فایده بود. نویان سرلج افتاده بود و روز به روز هم داشت بدتر میشد و من میترسیدم این نگه داشتن ادرار به کلیه اش آسیب بزنه. بیشتر از آسیب جسمی هم نگران آسیب روحیش بودم.این همه تلاش کرده بودم که آرامش داشته باشه و به دور از استرس بزرگ بشه، اصلا دلم نمیخواست به هر قیمتی از پوشک بگیرمش!!!  این بود که تسلیم شدم و به مامان گفتم پوشکش کنه. تا شب تو پوشکش هم جیش نکرده بود ولی کم کم به روال عادیش برگشت. گرچه الانم اصلا دلش نمیخواد پوشکش رو عوض کنم!!!! حرفی هم از لگن میشه میگه نه دوست ندارم!!!! نمیدونم شاید هم توقع من از نویان زیاد بود!!! شاید چون خیلی خوب و منطقی با همه چی کنار میومد منو پرتوقع کرده بود!!! شاید اصلا آماده از پوشک گرفتن نبود!!! شاید من برخلاف اون چیزی که فکر میکنم بهش استرس داده بودم. نمیدونم!!! ممنون میشم اگه ایده و نظری دارین باهام درمیون بذارین. فعلا این پروژه رو متوقف کردم و احتمالا چند ماه بعد تو بهار، دوباره اقدام کنم. ممنون میشم اکه تجربه ای دارین منو درجریان بذارین.

بعد ازین ماجراها بود که مطمئن شدم نویان به شدت حساسه مثل خودم و به شدت لجبازه مثل باباش!!!



این عکس ها هم مربوط به جمعه 29 دی 1396 و جشن تولد سی سالگی شبنم و جشن یک ماهگی کارن جونمه. عشق خاله کلی بزرگ شده. ایشالا که همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشن و به همه آرزوهاشون برسن.

نویان به شدت به کارن علاقه داره و دلش میخواد نازش کنه و دست به سرش بکشه. ذره ای حسادت به کارن رو احساس نکردیم خدا رو شکر. البته همه حواسمون هست. من و مهدی که به ندرت جلوی نویان بغلش میکنیم. مامان و بابا و شبنم و سعید هم بیشتر از پیش حواسشون به نویان هست و باهاش بازی میکنن و خداروشکر برخورد پسرم با پسرخالش ستودنیه.



راستی یه چیز جالب نویان میگه که دلم خواست اینجا ثبتش کنم. یه بار به پشت لب مهدی اشاره کرد و گفت این چیه؟! مهدی هم بهش گفت "جاسیبیلی". از اون به بعد وقتی اعضا صورت رو اسم میبره همیشه "جاسیبیلی" رو هم میگه

بعد نوشت: نویان بعد ازین ماجرا، تو پوشک هم که جیش میکنه اعلام میکنه  دیشب بعد ازینکه اعلام کرد جیش کردم گفتم ایرادی نداره پوشک داری. بعدش گفتم مامان میخوای بری رو لگنت جیش کنی؟وروجک میگه ولمون کن بابا بذار همینجا جیش کنم  خلاصه از خنده هلاک شدم از دست این جوجه...