-
شکوفه های عناب (معرفی کتاب)
شنبه 13 مهر 1398 13:37
"با خود گفتم که جهان را می بخشم و آدمیان را و آن شبح را، زیرا که من مادرم و جهان با زایش من معنا میگیرد و این حس در جانم دوید که عاقبت زندگی است که نیرومند است و سرایت میکند به جان آدمیان تا پایدار بمانند و بخشایش است که شر را دور می کند از جانمان و کینه را. جهان را بخشیدم شاید حضور زخم خورده و خسته ی ما زنده شود...
-
جشن تولد 4 سالگی نویانم
سهشنبه 9 مهر 1398 10:52
(گل سینه و گیفت تولد با تم ماشین) بعد از سفر مهمترین برنامه ای که داشتم جشن تولد نویان بود. مامان اینا 29 شهریور (روز تولد نویان) کرمانشاه نبودن و دست تنها تولد گرفتن برامون سخت بود. این بود که انداختیمش 4 مهر. همه رو هم دعوت کردیم و برنامه این بود که اگه جمعیت زیاد شد، جشن رو تو باغ بگیریم و اگه نشد تو خونه.هدا...
-
از تحریک مغز تا هوش هیجانی (معرفی کتاب)
یکشنبه 7 مهر 1398 10:06
"کتاب حاضر، بهمنظور آموزش یکی از مهمترین انواع هوشها یعنی هوش هیجانی و پرورش مهارتهای اجتماعی به تمام تیپهای مختلف کودکان بهخصوص آنهایی که در زمینه اجتماعی مشکلدار هستند، طراحی شده است. اغلب این کودکان برچسبهای نقص در مهارتهای اجتماعی دارند. این برچسبها شامل پرخاشگری، انزواطلبی و یا خجالتی بودن است....
-
شهریور دوست داشتنی
چهارشنبه 3 مهر 1398 12:18
(ساحل اوشیان) شهریور امسال هیچ برنامه خاصی برای دوباره شمال رفتن نداشتیم اماااا... مامان و بابا 12 شهریور 98 رفتن شمال و گفتن تا هفته اول مهر برنمیگردن. این وسط هم چند روز تعطیلی بود و مرخصی هایی که به واسطه نزدیک شدن به پایان قرارداد میسوخت و دل کوچولویی که برای ماجون دجون و دریا و شمال تنگ شده بود. این بود که مرخصی...
-
و نویان چهار ساله شد.
جمعه 29 شهریور 1398 11:39
آلبومت را ورق میزنم و باورم نمیشود که اینقدر زود چهار سال گذشت!!! تو آمدی و من مادر شدم. مادری برایم کتابی ناخوانده بود، سرشار از احساسات متناقض که قطعا شیرینی و لذتش افزون بود. تو آمدی و با دنیای کودکانه ات، دنیایمان را زیر و رو کردی!!! تکه ای از قلبم به دستانم سپرده شد و در برابر چشمانم قد کشید و قد کشید و من لحظه...
-
مرداد خود را چگونه گذرانده داید؟!
یکشنبه 3 شهریور 1398 11:47
(کرمانشاه- سیاه بید) اووووه خیلیییی وقته که نیومدم!!!یه غیبت غیرمنتظره!!!خیلییی تو اداره سرم شلوغه. رییس فنیمون رفته یه ماموریت چند ماهه و علاوه بر کارای خودم، کارای اونم افتاده گردن من. پذیرفتن مسئولیت از نظر من خیلی سخته و اینه که تو اداره وقت سرخاروندن هم ندارم. مدام هم مشکلاتی پیش میاد و تو ساعات غیراداری مجبور...
-
مادر کافی (معرفی کتاب)
سهشنبه 8 مرداد 1398 11:11
"میشد نام این کتاب را مادر عالی، مادر کامل، مادر برتر یا مانند آن ها گذاشت. اما تعجب نکنید اگر به شما بگویم مادر کامل نه تنها مادر مفیدی نیست بلکه شاید مضر نیز باشد و آنچه فرزندتان -به ویژه در سال های ابتدایی زندگی- به آن احتیاج دارد، مادر کافی است. این کتاب مراحل رشد را در پنج سال اول زندگی توضیح داده و شما را...
-
عقد پر ماجرا
یکشنبه 6 مرداد 1398 10:17
"می نویسم به وقت ششم مرداد 1398!!! آری 12 سال از تاریخ عقد من و تو می گذرد!!! باورت میشود؟!!! چقدر زود قدیمی شدیم!!! به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود..." امروز دلم خواست خاطرات 12 سال پیش رو مرور کنم. وقتی دختری 22 ساله و عاشق بودم. 2 سال از تاریخ نامزدیمون میگذشت و...
-
خانه ی لهستانی ها(معرفی کتاب)
یکشنبه 16 تیر 1398 11:33
"یه خونه ی خوب، یه حس خوب، یه داستان خوب" این رمان داستان آدم هایی است ساکن خانه ای بزرگ در جنوب تهران، خانه ای بازمانده از سال های دور. داستان در زمانه ی پهلوی دوم میگذرد و قصه آدم ها و رازهایی که هر کدام در سینه ی خود دارند موضوعی می شود برای روایت نویسنده. در این خانه که هر کس اتاقی اجاره ای دارد،...
-
بچه هایمان به ما چه می آموزند ؟(معرفی کتاب)
سهشنبه 4 تیر 1398 12:21
با زندگی در کنار بچه ها همه چیز رنگ و بوی دیگری می گیرد، زیبایی، عشق، معصومیت، بازی، درد و حتی مرگ. بچه هایمان به ما چه می آموزند؟ کتاب سحرآمیزی ست مملو از شوخی های جالب. این کتاب به ما نشان می دهد که اگر دست از شنیدن و آموختن برداریم، هر لحظه بودن در کنار بچه ها می تواند فرصتی بی نظیر برای تغییرکردن و رشد به ما بدهد....
-
درست یا غلط!!!!
شنبه 1 تیر 1398 11:55
پنجشنبه 30 خرداد 1398 بود. ویروس جدید نویان رو درگیر بازی های خودش کرده بود. باز هم کوآموکسی کلاو و اسپری و ... انگار اون روز از دنده چپ بیدار شده بود!!! مدام بهونه میگرفت و الکی غر میزد و گریه میکرد. مهدی باید از دانشجوهاش امتحان میگرفت و راهی دانشگاه شده بود. نویان ازم خواست ببرمش پارک و من به این امید که یکم...
-
این روزهای من
دوشنبه 27 خرداد 1398 10:15
سلام من نویانم. 21 خرداد 1398 از کلاس سه ساله های مهدکودک باران فارغ التحصیل شدم.البته جشن فارغ التحصیلی گرفتیم، ولی تا اول مهر همون کلاس زهرا جون و مینا جون میمونیم. جشنمون داستان زیاد داشت. ما که رفتیم شمال، دو بار زهراجون(مربیم) زنگ زد و به مامان سفارش کرد که شعرام فراموش نشه. البته میگفت " من از نویان خیالم...
-
سفرنامه خرداد 98
یکشنبه 19 خرداد 1398 14:34
(ساحل زیبای اوشیان) اولش قرار بود تعطیلات خرداد بریم ترکیه، که متأسفانه زورمون به هزینه ها نرسید و برنامه شمال گذاشتیم. قرار بود مامان و بابا چند روزی زودتر برن که یه سری مشکلات پیش اومد و الکی الکی کش پیدا کرد!!!بالاخره پنجشنبه عصر بابا خبر داد که فردا عازم شمالن و مام کلی خوشحال شدیم. مهدی جمعه ساعت 6 عصر، امتحان...
-
مادر بودن
چهارشنبه 1 خرداد 1398 09:52
اینهمه مطالعه و مشاوره و دقت و تلاش و تلاش و ... آخرش میبینی یه روزی، یه جایی که هردو کم و بیش بی حوصله اید،وقتی خودش هم نمیدونه چی میخواد و به تمام راه حل هایی که پیشنهاد میدی با گریه و داد "نه" میگه.وقتی ندای "صبور باش، صبور باش" درونت کم میاره و دیگه نمیتونه جلو عصبانیتت رو بگیره و اینقدر عصبی...
-
روزهای زندگی
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 13:32
یه هفته ای بود که نویان، وقتی مامان میرفت مهد دنبالش، تو ماشین میخوابید و همین باعث میشد نهارشو خیلی دیر بخوره و خلاصه همه برنامه هاش بهم میریخت. یهو به سرم زد که براش غذا بذارم با بچههای نهاری بخوره. مزایای این کار زیاد بود، زود نهار میخورد،خودش نهار میخورد و از مامانم نمیخواست غذا بهش بده، موقع خوردن نهار درخواست...
-
دو قدم این ور خط(معرفی کتاب)
سهشنبه 24 اردیبهشت 1398 12:42
کتاب جالبی بود، دوسش داشتم. با احمد مسافر زمان شدم، تو کوچه پس کوچه ها قدم زدم،مضطرب شدم، شک کردم، ذوق زده شدم، غصه خوردم، خندیدم و الان با خودم فکر میکنم آیا واقعا محاله که احمد مسافر زمان شده باشه و این داستان رو به سفارش تانیا نوشته باشه؟!!!! 1398/02/24
-
me as a mom
دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 12:37
آشنایی با صفحه مژده شاه نعمت الهی عزیزم، بی شک بهترین اتفاقی بود که تو اینستا برای من افتاد. پدر و مادرای عزیز، خصوصا لایو های تخصصی و پرکاربردش رو از دست ندین.
-
روی ماه خداوند را ببوس (معرفی کتاب)
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 11:51
"تا ایمان نداشته باشی ، خدایی هم برایت وجود نخواهد داشت!!!" یهو حس کردم لبریز شدم و دیگه تحمل بحث های تربیتی و روانشناسی رو ندارم! کتابی که دستم بود رو بستم. انگار نیاز به استراحت داشتم، یه مرخصی!!! به شدت دلم خواست یه داستان بخونم. یاد روزهای رمان خوانی گذشته و حس خوب غرق شدن تو شخصیت هاش افتادم!!! پس با...
-
بهار بهار چه اسم آشنایی!
دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 10:37
بهار منم که با هربار دیدنت شکوفه میزنم... ناتانائیل!ای کاش عظمت در نگاه تو باشد، نه در آنچه بدان می نگری! ناتانائیل!بدبختی هرکسی از آن است که همیشه اوست که می نگرد و آنچه را که می نگرد، از آن خود می داند. اهمیت هر چیز، نه به خاطر ما، که به خاطر خود اوست. ای کاش نگاه تو همان باشد که به آن می نگری. ناتانائیل! در کنار...
-
چگونه به کودک خود "نه" بگوییم (معرفی کتاب)
چهارشنبه 28 فروردین 1398 12:01
آموختن "نه یعنی نه" به فرزندتان، اولین قدم حیاتی برای نظم بخشیدن به رفتار او و در واقع اساسی ترین کلید موفقیت در پرورش فرزند است. این مجموعه به والدین کمک می کند فرزندان خود را مطابق با نیازهای متنوع و فزاینده جامعه امروز پرورش دهند. هم اینک زمان یادگیری چگونگی "نه" گفتن است. من تو این کتاب با روشی...
-
بهار شد!
شنبه 17 فروردین 1398 13:58
(سفره هفت سین لی لی لند کرمانشاه) در معبر قتل عام شمع های خاطره افروخته خواهد شد. دروازه های بسته به ناگاه فراز خواهدشد دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد وبهار درمعبری از غریو تاشهر خسته پیش باز خواهدشد سالی آری بی گاهان نوروز چنین آغاز خواهدشد "احمد شاملو" (طبیعت زیبای...
-
جز غم خبری نیست!
سهشنبه 6 فروردین 1398 09:50
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل!!! (سیل در سرپل ذهاب ) بخوام از احوالم بگم خرابه خرابم.جسمم داغون، روحم داغونتر. تب، استخون درد، دهان پر از تبخال،بینی پر از زخم، سینوس های دردناک، صدایی که به زحمت به گوش کسی میرسه و سرفه هایی که خوابو ازم گرفته!!!! شیفت هایی که تمومی نداره و آماده باش هایی برای مدیریت بحران!!! و...
-
روزی نو
پنجشنبه 1 فروردین 1398 11:43
آمد بهار جان ها ای شاخ تر برقصا... "مولانا" با آرزوی بهترین ها نوروزتون پیروز، سال نو مبارک... اینم از فال حافظ امسال ما. این سفره هفت سینه به نظر خودم خیلی دلبر رو هم خودم درست کردم. صدف هاشو خریدم و رنگ کردم و با پارچه و مروارید و ... تزیین کردم.رانر رو میز هم کلا کار خودمه البته نمیدونم واقعا خوب شده یا...
-
بدرود یک هزار و سیصد و نود وهفت لعنتی!!!
چهارشنبه 29 اسفند 1397 11:30
وقتی که پدر هست خونه دل یه دختر همیشه گرمه. بابای خوبم تولدت مبارک.20 اسفند تولد بابا و دوست عزیزش عمو بهرام دوست داشتنی بود، که همگی خونه اونا دعوت شدیم و یه شب پرخاطره و شاد ساختیم. تنتون سلامت و دلتون شاد.اون شب حسابی از ته دل خندیدین و خندیدیم. از کجا بگم که دلم خونه!!!! انگار این ویروس ها و بیماری ها ولکن ما...
-
Coco
سهشنبه 14 اسفند 1397 11:20
داستان از اونجا شروع شد که یکی کارتون "کوکو" رو بهم معرفی کرد و من مثل همیشه، اول تصمیم گرفتم خودم ببینم و بعد اگه مناسب بود برای نویان بذارم. جالبه بدونین، من، نسیم 33 ساله، چنان جذب این انیمیشن شدم که تصمیم گرفتم دیدنش رو به هم سن و سال هام توصیه کنم!!! موضوع عمیق و فکر شده، انیمیشن زیبا و جذاب و خلاصه...
-
برای مادرم
سهشنبه 7 اسفند 1397 13:37
مامان خوبم ببخش اگه دختر خوبی برات نیستم و ببخش که نمیتونم زحماتت رو جبران کنم. به جای همه بداخلاقی های من و نویان، تو مادری کردی، تو صبوری کردی! ممنون که هستی. مامان نازنینم بهترینه بهترینم روزت مبارک "روز مادر و روز زن رو به همه مادرها و زن های سرزمینم تبریک میگم. شاد باشید" بعد نوشت:امسال هم رژیم جنرالم...
-
مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران(معرفی کتاب)
شنبه 4 اسفند 1397 13:38
در تجربه های زندگی،در شیوه های تربیتی نسلهای گذشته همواره نکته های ناب و ارزنده ای می توان یافت. در این کتاب دختری،که اکنون مادر بزرگ است و کهنسال،خاطرات پنجاه سال زندگی مادر آلمانی تبار خود را در ایران مرور می کند. او سعی دارد شمه ای از راهکارهای تربیتی گوناگون را با خواننده در میان بگذارد،و از عشق،جوانی،پذیرش...
-
اسفند دوست داشتنی من، سلام
چهارشنبه 1 اسفند 1397 12:17
بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم فکر قاشق زدن یه دختر چادر...
-
روز عشق
پنجشنبه 25 بهمن 1397 22:00
Happy Valentine's day
-
سفری به آب های خلیج فارس
یکشنبه 21 بهمن 1397 11:55
(جنگل حرا- جزیره قشم) خیلی وقت بود دوست داشتیم سری به جزیره قشم بزنیم. درگیری های اخیر سر گوش نویان هم حسابی خسته مون کرده بود. این بود که گفتیم تعطیلات بهمن رو بریم قشم. با یه حساب سرانگشتی دیدیم تو تعطیلات سه برابر روزهای عادی هزینه مون میشه!!! این شد که تصمیم گرفتیم هفته قبل از تعطیلات رو بریم. با دکتر نویان مشورت...