-
خدایا شکرت
چهارشنبه 21 آبان 1393 11:52
و امروز یه روز دیگه است. یه روز دیگه که با هزار امید چشامو باز کردم و گفتم خدایا شکرت. شکرت که خوبم. شکرت که نفس های گرم عشقم نوازشگر صورتمه، شکرت که پدر و مادری دارم به مهربانی امید و خواهرهایی به لطافت شبنم.خدایا شکرت که امروز جایی ایستادم که آرزوی دیروزم بود. خدایا شکرت. امروز باید پیش دکترم برم و قراره ادامه...
-
قسم سهراب
سهشنبه 20 آبان 1393 11:58
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز (سهراب) زندگی شاید آن چیزی نباشد که آرزویش را داشته ایم، اما حالا که ناخواسته به آن دعوت...
-
و دوباره امید
دوشنبه 19 آبان 1393 10:14
امروز دهمین آمپول رو هم نوش جان کردم یه جای سالم برام نمونده، کبوده کبودم این آخرا دیگه تزریقاتیه دلش برام میسوخت و میگفت زود از جات بلند نشو وقتی آخرین آمپولو زدم انگار یه بار سنگینی از دوشم برداشته شد. خدا کنه مشکلم رفع شده باشه، دیگه تحمل آمپول، اونم روزی دوتا رو ندارم خداااا دلم میخواد امید رو تو لحظه لحظه های...
-
آمپول های سفزولیکس
شنبه 17 آبان 1393 10:16
امروز 17 آبانه و من 6 تا از 10 آمپولم رو زدم. یه جای سالم تو بدنم نمونده، اصلا نمیتونم راحت بشینم صبح یکی، شب یکی و دوباره... مدام تعدادشون رو میشمرم و حساب میکنم که چند تاش مونده. دوشنبه صبح آخریشه و راحت میشم. روزشماری میکنم که بالاخره کی 4شنبه میشه که پیش دکترم برم و ببینم ادامه برنامه اش چیه. سعی میکنم روحیه ام رو...
-
خدایا
جمعه 16 آبان 1393 10:18
امروز دوباره تصمیم گرفتم که قوی باشم. تصمیم گرفتم به خودت توکل کنم. تصمیم گرفتم همه چی رو بسپرم به خودت. خدای مهربون من، اگه یه وقتایی از سر درد، فراموش میکنم که باید ایمانم رو قوی نگه دارم تو بهم یادآوری کن.خدایا همیشه به من یادآوری کن که کنارمی و منو ببخش اگه به هر بهونه ای صدات میزنم. خدای من، خدای مهربون من، دستم...
-
اشک
پنجشنبه 15 آبان 1393 10:19
نمیدونم از چی بنویسم!!! از دیروز که مصمم شدم دیگه غصه نخورم یا از دیشب که با بغض سحر شد!!! دیروز جواب آز اسپرم مهدی و عکس رنگی خودمو پیش دکترم بردم. دکتر رادیولوژیست در توضیح عکسم نوشته بود: "به شکل رتروگراد ماده کنتراست به درون رحم تزریق شد. رحم دارای شکل و ابعاد نرمال و پوزسیون آنته ورسه است. نقص پر شدگی مرضی...
-
شام غریبان
چهارشنبه 14 آبان 1393 10:20
دیشب شام غریبان بود. با اینکه سرماخوردگی شدیدی داشتم ولی احساس کردم تو خونه بمونم دیوونه میشم. خیلی هوا سرد بود، ولی رفتیم و قدم زدیم. امسال تنهایی هم به تموم غصه هام اضافه شده بود، احساس میکردم شدیدا احتیاج دارم که پدر و مادر و خواهرام کنارم باشن ولی افسوس که این روزا فقط من بودم و مهدی.....چند تا شمع روشن کردیم که...
-
اولین عاشورای انتظار
سهشنبه 13 آبان 1393 10:21
امروز 13 آبان و عاشورای حسینه و دلگیرتر از تموم عاشوراهای زندگیم امروز شربت زعفرون نذر داشتم. موقع درست کردنش یه دنیا خدا و امام حسین و حضرت ابوالفضل و ام ابنین و حضرت زینب و امام سجاد رو صدا زدم تا شاید عاشورای سال دیگه فرشته کوچولومون تو بغلمون باشه. خداااااااااااااااااااااایا گرمی نفس هاشو نصیبمون کن خدایا تویی که...
-
عکس رنگی رحم
دوشنبه 12 آبان 1393 10:23
دیروز بالاخره رفتم و عکس رنگی گرفتم وقتی تموم شد باورم نمیشد که همین بوده!!!! این همه اضطراب و استرس!!!!! به نظر من که دردناک نبود.موقع تزریق یه ذره درد داشت و خیلی خیلی کم زیر دلم چند ساعتی درد میکرد ولی اصلا مساله حادی نبود. از ترس قبلش کلی مسکن خوردم. اینقدر نوشته های تو اینترنت منو ترسونده بود که همش به مهدی...
-
محرم انتظار
دوشنبه 12 آبان 1393 10:22
امروز 12 آبانه و تاسوعای حسین. اولین محرمیه که انتظار با همه وجودم عجین شده. محرم امسال غمگین تر از همیشه است، غمگین و دلگیر. با صدای نوحه ها دلم میخواد های های گریه کنم ولی به خاطر مهدی سعی میکنم خودمو کنترل کنم و همین کنترل سخت ترش میکنه. یا ابوالفضل صدامو میشنوی!!!! یا ابوالفضل شفاعتم کن، دستم رو بگیر. دلم ابریه و...
-
دلتنگی
شنبه 10 آبان 1393 10:24
امروز 10 آبانه 93. هوا ابریه و نم نم بارون بیشتر دلگیرم میکنه. منو!!! منی که عاشق بارون بودم!!! خدایا چرا حالم بهتر نمیشه؟!!! این دلنگرانی ها منو تا کجا میبره؟!! فردا قراره عکس رنگی بگیرم. یعنی چی میشه؟!! خدایا استرس سهم روزها و شب های من شده. نمیدونم چرا آروم نمیگیرم!!! دلم برای شادی های بی دغدغه ام تنگ شده!!! خدایا...
-
از دست رفته هااااا
چهارشنبه 7 آبان 1393 11:58
هفتم آبان ماه 1393 بود که به فکر درست کردن وبلاگ افتادم. یادش بخیر. برای من که عاشق نوشتن بودم یه جون تازه بود تو روزهای سخت انتظار. متاسفانه به دلیل تغییر سرور های بلاگفا بخشی از خاطراتم از دست رفت منم تیکه پاره های خاطراتم رو از جاهای مختلف جمع و جور کردم و اینجا رو ساختم. سعی کردم تاریخ هاشم تطبیق بدم که نمیدونم...