قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

ویروس های لعنتی

الان که مینویسم یکشنبه 3 تیر 1397و من به لطف ایبوبروفن تبم پایین اومده!!!تبم بالاست ولی به شدت سردمه. استخون درد، سردرد، گلودرد!!!خلاصه درازکشم و نای بلند شدن ندارم!فکر میکنم از ویروس نویان گرفتم که اگه واقعا همونه پسرم خیلی صبوری کرده. خیلی مریضیه سختیه!

یادتون میاد وقتی از نودشه برگشتیم گفتم نویان از ندا سرماخوردگی گرفته؟!این سرماخوردگی همون طور خفیف ادامه پیدا کرد تا پنجشنبه 24 خرداد 1397.پنجشنبه صبح تصمیم گرفتیم بریم یکم خرید کنیم و بعد هم نویان رو ببریم شهربازی لی لی لند(طبقه پایین مجتمع تجاری لیلیوم).پتو و بالشتش دیگه خیلی براش کوچیک شده بودن. اول رفتیم و اونا رو خریدیم. پسرم خودش پتوشو انتخاب کرد. یه پتوی صورتی که روش زرافه داره!!!با اینکه به نظرم خیلی دخترونه بود ولی به انتخابش احترام گذاشتم. باید رو خودم کار کنم رنگ که دخترونه و پسرونه نداره.

بعدش رفتیم لی لی لند. ولی نویان اصلا خوب بازی نکرد. صدای موسیقی تو فضا خیلی بلند بود، پسر منم از صدای بلند متنفره. خلاصه اینکه هرسه تامون ناراحت برگشتیم خونه. نویان خیلی بیحال بود. بغلش کردم تب داشت!!!استا دادم پاشویه کردم بی فایده بود. تب لعنتی پایین بیا نبود!!!با اینکه کلی مهدی ذوق دیدن افتتاحیه جام جهانی رو داشت، بیخیالش شد و نویان رو بردیم دکتر. دکترش گفت ویروسه و گلوش عفونت داره. چون استا تبش رو پایین نیاورده بود بهش ایبوبروفن داد و آموکسی کلاو و شربت سیتریزین و شربت سرفه!!این حجم از دارو برای نویان آزار دهنده بود و باعث لجبازیش شد. نویانی که همیشه به راحتی دارو میخورد، مدام لج میکرد و حاضر نبود دهنشو باز کنه. کل اصول تربیتیم زیر سوال رفت!!!مدام سر دارو خوردن با هم دعوا و داد و بیداد داشتیم. اه که چه روزهای بدی بود!!!تب لعنتی با بروفن هم پایین نمیومد!!!بچم تو تب میسوخت. بیحال بود. همش میگفت مامان بخوابیم!!!از عید فطر و اومدن شراره به کرمانشاه هیچی نفهمیدم!!!همه چی تو نویان خلاصه شده بود و دغدغه پایین نیومدن تبش!!!مدام جوراب خیس پاش میکردم. دست و پاها و شکم و صورتش رو خنک میکردم. کلافه میشد، میگفت نکن. تبش بالا بود ولی می لرزید و میگفت سردمه. به شدت بهونه گیر و بداخلاق شده بود. غذا نمیخورد. اشتها نداشت منم کاری به کارش نداشتم. وقتی هم اشتها داشت بینی کیپش نمیذاشت غذا بخوره. هر چی هم قطره و اسپری میزدم بی فایده بود. کیپ بودن بینیش باعث میشد نه خوب بتونه بخوابه نه خوب غذا بخوره. نمیدونم کم کم دوره بیماریش داشت تموم میشد یا اثر استامینوفن رو نویان بهتر از بروفنه!!!بالاخره بعد از 72 ساعت تب قطع شد. اما هنوز آبریزش شدید به راه بود و هر شب نویان ببخشید خلط های تو گلوش رفته رو بالا میاورد تا بتونه نفس بکشه و بخوابه. فقط خدا میدونه چی به ما گذشت. شنبه که تعطیلی رسمی بود یکشنبه رو هم مرخصی گرفتم و رسما 72 ساعت نخوابیدم!!!نمیدونم اثر شیر مادر بود یا چیز دیگه ولی نویان تا دو سال و نیمه گی به ندرت مریض میشد!!!تو این سه ماه سال 97، 4بار بردمش دکتر!!!البته دکترا میگن مریض شدن بچه به نفعشه و سیستم ایمنیش قوی میشه ولی واقعا توان منو میگیره!!!

بالاخره بعد از یه هفته حال پسری روبراه شد و دوباره شد همون پسرک شیطون و بازیگوش خودم. خدایا همه فرشته های زمینی رو به خودت میسپرم. خودت مواظبشون باش.



لاستیک سه چرخه نویان خراب شده بود، علاوه بر اون یکمی هم بهش کوچیک شده بود. جمعه 1 تیر 1397 نویان بدون کمک کسی نهار و شامش رو خودش با قاشق خورد.این بود که تصمیم گرفتیم  به عنوان جایزه براش یه سه چرخه بزرگتر بخریم. این ماشین پدالی هم انتخاب خودشه. نظر ما دقیقا رو این نبود ولی بهش حق انتخاب دادیم و به خاطرش خوشحالیم. پسری به شدت عاشقشه. میگه تراکتورمه خخخخ

از ترمز دستیش کاملا حرفه ای به عنوان دنده استفاده میکنه و کاملا حرفه ای، بدون اینکه بهش آموزشی داده باشیم دور دو فرمون میزنه!!!

با اینکه بعد خرید ماشین بردیمش پارک و اونجا کلی با ماشینش بازی کرد، ولی بازم جمعه شب(شب اولی که ماشین رو خریده بود)از ذوق زیاد نمیخواست بخوابه!!!همش میگفت ماشین بازی کنیم. که من بهش گفتم دیگه دیروقته بخواب صبح بازی میکنیم.ساعت 7 صبح شنبه گیج خواب بیدار شده که بریم ماشین بازی!!!آخ که چقدر دنیای بچه ها دوست داشتنی و قشنگه.

از پیشنهاد های شگفت انگیز دیجی کالا یه چادر بازی برای نویان خریدم ولی هنوز بهش ندادم. فعلا با ماشینش خوشه. خدا کنه دوسش داشته باشه خودم که خیلی دوسش دارم.

شنبه صبح 2 تیر 1397 بود، حاضر شده بودم که برم اداره. هرچی میگشتم مقنعم نبود که نبود. بعد کلی گشتن ته سبد رخت چرکا پیداش کردم!!!اینقدر دیرم بود که مجبور شدم همونجوری چروک بپوشمش. از یه طرف از دست نویان عصبانی بودم و از طرف دیگه خندم گرفته بود. وقتی ازش پرسیدم چرا اینو انداختی تو سبد رخت چرکا، چنان لبخند موزیانه ای تحویلم داد که بیا و ببین وروجک...


"تو عاشق گل هایی و من بینهایت نگران تو و همه گل های سرزمینم!!!!"

(قیمت دلار امروز سوم تیر 1397 از مرز 9000 تومان گذشت!!!)


بعد نوشت:ویروس لعنتی بالاخره مهدی رو هم درگیر کرد!!!زده به چشمش. چشمش شده کاسه خون. متخصص چشم فقط 108 هزار تومن براش دارو نوشته. تازه گفته اگه تاری دید پیدا کردی زده به قرنیت و باید سریع دوباره بیای

خدا رو شکر چشم نویانو درگیر نکرد!!!

خودمم تا الان 72 ساعته که درازکشم!!!اداره هم نرفتم. مسکن میخورم خوب میشم تا حول و حوش دو ساعت مونده به تجدید دارو. دوباره داغ میشم، یخ میکنم، سردرد، استخون درد!!!گلو درد هم هنوز به قوت خودش باقیه. لعنتی انگار این ویروسه رفتنی نیست

پیکاسو من!!!!




 این فرشته کوچولو همون نویان کوچولوه که هنوز خودم هم باور ندارم  اینقدر بزرگ شده! عکس های پارسالش رو که میبینم هول برم میداره که افسوس چقدر زود گذشت!!!! و بیشتر عزمم رو جزم میکنم که از حضورش نهایت لذت رو ببرم.  زندگی بهم یاد داده که باید قدر امروز رو همین امروز دونست و فردا که شد همه چی تمومه و اگه تمام دانشمندان و فلاسفه دنیا هم جمع بشن نمیتونن لباسی رو که دیروز تنم بود تغییر بدن! خوب میدونم که گذشته گذشته و باید حال رو دریابم.



این نقاشی ( از نظر من قشنگ و شاید از نظر بقیه خط خطی بی سر و ته) یه دنیا برام ارزش داره. این اولین نقاشی نویان منه که جمعه 12 آذر 1395 وقتی تو 15 ماهگیه کشیده. عاشقتم همه هستی مامان.



این روزها  گاهی نفس مامان تب خفیف (تا نزدیک 38 درجه) رو تجربه میکنه، بی هیچ علایم دیگه ای! که با پاشویه کنترل میشه (البته میدونین که، پاشویه یه اصطلاحه. منظور اینه که با آب ولرم و دستمال، روی شکم و رون ها و پیشونی رو نمناک کنیم. تاکید میکنم که آب نباید خنک باشه) و کمی هم بی اشتها شده . فرنی که عاشقش بود رو دیگه نمیخوره! سوپش هم همین طور. و فقط به غذاهای ما علاقه نشون میده! شاید هم دیگه براش تکراری شدن!
علیرغم نظر پزشک ها که میگن تب و دندون ربطی به هم ندارن، من فکر میکنم نویان درگیر درآوردن دندونه! دستش هم تو دهنش میکنه و از ماساژ لثه هاش لذت میبره. لثه هاش هم به نظرم کمی متورم شدن.
علاقه عجیبی به خوندن کتاب شعر پیدا کرده و تا روی تابش میشینه میگه برام کتاب شعر بخونین و ما هم با کمال میل براش میخونیم. علاقه به انیمیشین های موزیکال مثل "پیرمرد مهربون" و "شب یلدا" هم به قوت خودش باقیه.
جدیدا یاد گرفته چه جوری ببوسه. بوسه های خوشمزه صدادار  قربون بوسه هات بره مامان.
این تعطیلات شراره از اصفهان اومد و کلی پیش هم بودیم و جالب اینکه نویان کمتر باهاش غریبی میکرد. فکر کنم معرفی مداوم خاله شراره از روی دیوار خاطره مامان (البته به اصرار خود نویان) بی تاثیر هم نبوده.