قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

"ب" مثل برف

صبح که بیدار شدم هنوز گیج خواب بودم. مامان بغلم کرد و گفت میخواد یه چیزی نشونم بده. اخمو و بی حوصله تو بغل مامان لم داده بودم که رسیدیم به پنجره. یه خنده گندهههه اومد رو لبام. هورااااا برف اومده بود. اینجوری شد که ساعت هشت صبح به جای مهدکودک، با مامان و بابا رفتیم برف بازییی.

برف سفید چقدر تو خوبی. اینقدر خوبی که همه با دیدنت خنده رو لباشون میاد.اینقدر خوب که همه رو مجبور میکنی شاد باشن و بازی کنن. بخندن و بخندن. اونم چه خنده ای، از ته دل...

1398/11/12


تقصیر این قصه ها بود

تقصیر این دشمنا بود

اونا اگه شب نبودن

سپیده امروز با ما بود...

بهترین شنبه خدا




 امروز ایرانیا،  زیباترین شنبه خدا رو خلق کردن. تبریککککک، زنده باد ایران،  زنده باد ایرانی.
حس امروزم خیلی عجیب بود! هزار بار اشک شوق نگاهم رو تار کرد.
آقای روحانی امروز بار سنگینی روی دوش شماست .  لطفاً لطفاً لطفاً این مردم رو فراموش نکنید،باشد که سربلند باشیم...