-
پذیرش بیمارستان
شنبه 28 شهریور 1394 15:25
امروز شنبه 28 شهریور 1394 و من بالاخره تو بیمارستان بیستون پذیرش شدم امروز با یه دنیا امید و کمی استرس با مهدی راهی بیمارستان بیستون شدیم. طبق حرف دکترم مستقیم رفتم زایشگاه و سراغ خانوم رحیمی رو گرفتم. بهم گفتن رفته تو بخش و برمیگرده. با مهدی کنار زایشگاه ایستاده بودیم که یه خانوم قدبلند عینکی با دو نفر همراه وارد...
-
شمارش معکوس
پنجشنبه 26 شهریور 1394 11:54
سلام. امروز پنجشنبه 26 شهریور 1394 و منو نویان عزیزتر از جونم آخرین روزها پیش از تولدش رو تجربه میکنیم. امروز آخرین چکاپ بهداشت در مرحله جنینی رو رفتیم. صدای قلب نازنینش که مثل پیتکو پیتکو اسب بود، مثل همیشه منو دیوونه خودش کرد. فشارم 10 روی 6 بود و وزنم 74. خدا رو شکر به نمودار نزدیک شده بودم این روزا وسواس عجیبی...
-
تا قسمت چی باشه
سهشنبه 24 شهریور 1394 23:29
امروز 38 هفته هم تموم شد و فردا اولین روز از هفته 39 رو تجربه میکنیم. این روزا حسابی سنگین شدم و دردهای کوتاه مدتی هم به سراغم میاد که با ایزوپرین حل میشه. شدت حرکت های پسرم کمتر شده. حسابی جاش تنگه، ولی هنوز هم فعاله دردش به جونم. خداروشکر ورمی ندارم و کفش و حلقه و ...اندازمه. فقط دماغم یه ذره گرد شده ترک هام دیگه تا...
-
10 سال تمام
شنبه 21 شهریور 1394 11:57
لذت دنیا... داشتن کسی ست که دوست داشتن را بلد است. به همین سادگی...! این روزها گفتن دوستت دارم! انقدر ساده است که میشود آنرا از هر رهگذری شنید! اما فهمش... یکی از سخت ترین کارهای دنیاست سخت است اما زیبا! زیباست برای اطمینان خاطر یک عمر زندگی تا بفهمی و بفهمانی... هر دوره گردی لیلی نیست... هر رهگذری مجنون ... و تو شریک...
-
فافا عزیزم به جمع مادران خوش اومدی
شنبه 21 شهریور 1394 11:51
خیلی خوشحالم که این خبرو میدم. خیلی خیلی خیلی. دلم گواهی می داد که خبری شده ولی از ترس اینکه الکی امید نداده باشم سعی کردم چیزی نگم. خدایا شکرت. فافا عزیزم (وبلاگ من مادر شادابی خواهم شد) مادررررررررررررررررررررر شد. این هدیه آسمونی مبارکت باشه عزیزم. ایشالا که بارداری راحتی رو پشت سر بذاری و نی نی نازت رو به سلامتی...
-
اندر احوالات سرویس چوب
جمعه 20 شهریور 1394 11:04
نمیدونم از کجا شروع کنم. از اول اولش بگم که با مهدی کل سرویس نوزادی فروشی های شهر رو گشتیم! وسواس عجیبی تو انتخاب گرفته بودم. و نمیدونستم آماده بخرم یا بدم برام بسازن!!!! خیلی ها میگفتن آماده بگیر و وقتی بسازن اذیت میکنن و ... ولی آخرش تصمیم گرفتیم سفارش برای ساخت بدیم که طرح و رنگ و مدل و ... رو مطابق سلیقه خودمون...
-
اولین سلول های وجودت ( ذخیره امید)
چهارشنبه 18 شهریور 1394 09:55
کلی با خودمون کشمکش داشتیم که چی کار کنیم! تحقیقاتمون جواب درستی بهمون نمیداد. یه عده کاملا موافق و یه عده کاملا مخالف بودن. و ما مونده بودیم که سلول های بنیادی بند نافت رو نگه داریم یا نه!!!!! بهمون گفتن درمان ها در حد تحقیقاته و فقط هزینه اضافه است! و من به شدت نگران حیف و میل کردن اسکناس هایی بودم که منو پدرت با...
-
مرضیه جون تبریککککککککککککک
دوشنبه 16 شهریور 1394 14:43
دوست خوبم مرضیه جون (وبلاگ روزهای زندگی) مادررررررررررررررررررررررررر شد. عزیزدلم ایشالا که این دفعه همه چی عالی عالی پیش میره و بعد از یه بارداری راحت نی نی نازت رو به سلامتی در آغوش گرمت جا میدی. این احساس زیبا گوارای وجودت دوست خوبم
-
روزهای نگفته
دوشنبه 16 شهریور 1394 13:25
بالاخره مرخصی من شروع شد. نمیدونم خوبه یا بد ولی حس بدی ندارم. از امروز 16 شهریور 94 من اومدم مرخصی از این روزا بگم که خیلی خیلی سرم شلوغ بود. 5شنبه عصر رفتم سونوگرافی، کلینیک دکتر شفیعی. مهدی هم اومد و از پسرمون فیلم گرفت. وروجک خان خوابیده بود دکتر شفیعی با دقت تمام همه اجزاشو نشونمون داد. قلب، مثانه، کلیه ها و .......
-
ساک بیمارستان
پنجشنبه 12 شهریور 1394 13:54
این روزا خیلی سرم شلوغه. اصلا نمیدونم روز و شبام چه جوری میگذرن! هفته 36 هم تموم شد و ما وارد هفته 37 شدیم. بالاخره استرس زایمان استارت منو زد شنبه که از اداره اومدم مینی واش رو راه انداختم و لباسای سایز صفر پسر ماهم رو شستم. شیشه شیر و پستونک و فلاسک و ... تو آب جوش جوشوندم و به امید خدا ساکش رو بستم. امیدوارم پسرم...
-
پسرم برام دعا کن
شنبه 7 شهریور 1394 15:27
سلام عزیزدل مامان. حالت خوبه گلم. تا جایی که من میدونم، از رو حرکت هات که خنده رو مهمون من و بابا مهدی میکنه، حالت خوبه. پسرم دیگه چیزی به دنیا اومدنت نمونده و من بی طاقت تر از همیشه تقویم رو ورق میزنم. دیروز مامانی و بابایی یه کاپشن سرهمی از بانه برات گرفتن. خیلی خیلی خیلی نازه. شبیه ببره. دم هم داره من که از دیشب...
-
خداحافظ هشت ماهگی
چهارشنبه 4 شهریور 1394 10:55
ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها مثل بچه هایی بازیگوش مدام همو دنبال میکنن و روز ها و شب های ما اینجوری میگذره. زودتر از تصورت. امروز 35 هفتگی تموم شد و وارد 36 هفتگی شدیم. خداحافظ 8 ماهگی و سلام 9 ماهگی. روزهایی رو تجربه میکنم که 6 ماه تموم آرزوم بود. روزهایی که با همه سختی هاش شیرینتر از از اونیه که تصورش رو بکنین. یه...
-
بی طاقتی های مادرانه
دوشنبه 2 شهریور 1394 12:09
نویان عزیزتر از جونم سلام خوبی عشق مادر؟! شیطون من، این چند روز اخیر اینقدر تکون هات محکم شده که گاهی اوقات میترسم کیسه آبت رو پاره کنی. بعضی حرکت هات باعث میشه به شدت دردم بگیره ولی اصلا مهم نیست مامان. تو تکون بخور فقط مواظب خودت باش. دل بابا مهدی حسابی برات ضعف میره. میبوستت، قربون صدقت میره، ساعت ها حرکاتت رو...
-
روزهای پر ماجرا
چهارشنبه 28 مرداد 1394 12:17
اول از همه بگم که امروز چهارشنبه 28 مرداد 1394 منو نویان عزیزتر از جونم 34 هفتگی رو پشت سر گذاشتیم و وارد 35 هفتگی شدیم. اول ماجرای لوستر نویان رو بگم. منو مهدی تقریبا کل شهر رو به دنبال لوستر دلخواهمون واسه اتاق نویان گلی گشتیم و بالاخره اون چیزی که میخواستیم رو پیدا کردیم. غافل از اینکه وقتمون رو تلف کردیم! چون...
-
هزاران تبریک برای دختری از جنس بلور
یکشنبه 25 مرداد 1394 11:14
دختری از جنس بلور، مادری از جنس بلور شد و من هزاران بار خدایم را شاکرم. خدایی که در عمق تاریکی بارقه ای از نور بر قلب بندگانش می تاباند. امید که بهترین ها در انتظارش باشد. سوری جون (وبلاگ دختری از جنس بلور) مادر شد. ایشالا که بارداری راحتی رو در پیش رو داشته باشی و فرشته های نازت رو به سلامت در آغوش بگیری عزیزم....
-
مادر من بدترین مادر دنیاست!
جمعه 23 مرداد 1394 09:11
من عاشق این متنم و اعتقاد قلبی بهش دارم. تهمینه میلانی: مادر من بدترین مادر دنیاست: میدانید آخر ا و هیچ وقت کارهایی را که مادران فداکار و مهربان انجام میدهند انجام نداده است. مثلا هیچ وقت نشده که باقیمانده غذای مرا بخورد یا لقه ی دهنی مرا به دهانش بگذارد. او هیچ وقت به خاطر خراب کردن امتحانم برای من زار زار گریه نکرده...
-
دردهای پیش بینی نشده
چهارشنبه 21 مرداد 1394 10:01
سلام امروز 21 مرداد ماه 1394 و من و نویان 33 هفتگی رو پشت سر گذاشتیم و وارد 34 هفتگی شدیم. روزبه روز به درآغوش کشیدن پاره تنم نزدیک تر میشم و استرس ها هم روزبه روز قوت میگیرن! از حالم بگم که چندان تعریفی نداره! دو هفته ای هست که کلا بدنم ترک خورده. البته بیشتر از همه زیر شکمم که کاملا متورمه و به شدت میخاره! جونم...
-
جوجه کلاغی عزیزم تولدت مبارک
شنبه 17 مرداد 1394 14:17
جوجه کلاغی کوچولوی ما به گفته خاله ساقه، 12 مرداد 1394 چشمای نازنینش رو به دنیای ما باز کرد. تولدت مبارک عزیزخاله. ایشالا که همیشه تنت سالم، دلت شاد و لبت خندون باشه و زیر سایه مامان کلاغی و باباکلاغی به همه آرزوهای خوبت برسی
-
32 هفتگی و بهداشت
چهارشنبه 14 مرداد 1394 12:07
سلام فرشته کوچولوی نازم. نویان عزیزتر از جونم خوبی عزیزدلم. امروز وارد 33 هفتگی شدی قربونت برم. 32 هفتگیت مبارک پسر قشنگم. این روزا زمان هم تند میره و هم کند!!! از یه طرف باورم نمیشه که 7 ماه و نیم از ریشه کردنت در وجودم گذشته و از طرف دیگه اینقدر بیقرار دیدن و بوییدنتم که همش میگم پس کی آخر شهریور میاد و تو رو در...
-
عکس های یادگاری
دوشنبه 12 مرداد 1394 11:23
امروز 12 مرداد ماه 1394 و نویان عزیزم روزهای آخر هفته 32 رو سپری میکنه.این روزا از آسمون آتیش میباره و حرارت تنم با هیچی فروکش نمیکنه. نمیدونم تا کی میخواد خورشید غوغا کنه؟!!!!!!!!!! نفس کشیدن هم تو این گرما سخته!! دیروز رفتیم آتلیه و بالاخره عکس های بارداری رو گرفتم. روز خوبی بود. رفتیم آتلیه طنین،فیلم و عکس عروسی هم...
-
8 سال گذشت
سهشنبه 6 مرداد 1394 09:48
امروز 6 مرداد ماه 1394 و 8 سال از ضرب اسم منو مهدی تو شناسنامه هامون میگذره! 8 سال به سرعت برق و باد گذشت! یادش بخیر اون موقع تازه مهدی ارشد قبول شده بود و یه آینده مبهم پیش رومون بود. هر دو دانشجو بودیم و بیکار! مهدی هم هیچ پشتوانه ای نداشت! پدر و مادرش رو خیلی وقت پیش از دست داده بود و خودش بود و اراده خودش. اما ما...
-
سلام
دوشنبه 5 مرداد 1394 11:00
دوستای خوب و مهربونم سلاااام راستش پست قبلیم یه دردودل مادر و فرزندیه که اگه ایرادی نداره فعلا دلم نمیخواد کسی اونو بخونه. فقط نوشتم که شاید یه روزی نویانم بخونه. یه دغدغه هایی که شاید یه روزی بخوام پسرم بدونه و حتی به مهدی هم که همه زندگی منه نگفتم. ببخشید. ممنون که هستید. دوستون دارم
-
دلگیرم
شنبه 3 مرداد 1394 15:39
-
کمبود سرخ
چهارشنبه 31 تیر 1394 12:25
امروز 31 تیرماه 1394 و نویان قشنگم 7 ماهگی رو تموم کرد و وارد 8 ماهگی (هفته 31 ) شد.7 ماهگیت مبارک زندگی مادر. خدا میدونه که چقدر زندگیم رو دگرگون کرده، حتی همین حالا که هنوز به دنیا نیومده! همه چیز حول نویان کوچولو میگرده. همه تصمیم ها و حس ها. خدایا این دو ماه باقیمونده هم پشت و پناه من و پسر عزیزتر از جونم باش....
-
هدیه بزرگ الهی
شنبه 27 تیر 1394 10:18
امروز 27 تیرماه 1394 و عید فطره. عید فطر رو به همه مسلمونا تبریک میگم و بهترین ها رو برای همه انسان ها آرزو دارم. امروز یه حال عجیبی دارم. یاد پارسال این وقتا افتادم. اولین باری که دیگه جلوگیری نکردم و منتظر اومدن هدیه خدا تو وجودم بودم. یادش بخیر پارسال تعطیلات عید فطر رو با مهدی و پدر و مادرم رفتیم زنجان و سرعین و...
-
پایان سه ماه کابوس
جمعه 26 تیر 1394 09:52
سلام پسر قشنگم، نویان مامان خوبی عزیزدلم. روزها مثل برق و باد میگذرن و تو روزبه روز بزرگتر میشی و عشقت روزبه روز بیشتر تو وجودم ریشه میکنه. وابستگیم روزبه روز بهت بیشتر میشه. میدونم وابستگی شدید به هرکس و هر چیزی اصلا خوب نیست و باید با خودم مقابله کنم، ولی نمیدونم چرا نمیتونم. تکون خوردن ها و سکسکه هات بهم امید میده...
-
شاید آغاز روزهای سخت
شنبه 20 تیر 1394 10:26
سلام. امروز شنبه 20 تیرماهه 1394. من تو هفته 29 بارداری ام. زیاد حال خوبی ندارم. انگار روزهای خوب سه ماهه دوم بالاخره تموم شدن و روزهای سختی در راهه!!! دیروز ظهر بعد از نهار به شدت گیج خواب بودم و سریع هم خوابم برد. ولی چشمتون روز بد نبینه با یه حس خفگی عجیبی بیدار شدم!!! انگار یه چیزی از وسط قفسه سینم راه گلومو بسته...
-
حال این روزهای من
چهارشنبه 17 تیر 1394 10:56
امروز هفدهم تیرماه 1394. من و نویان عزیزتر از جونم 28 هفتگی رو تموم کردیم و وارد 29 هفتگی شدیم. خدایا شکرت. شکرت که تا حالا همه چی خوب گذشته و پشتیبان منو پسرم بودی. میخوام از خودم بنویسم. از این روزها. از حال و هوای عجیبی که برای خودم هم غریبه. انگار نسیم دیگه ای شدم!!! لحظه ای شاد و لحظه ی دیگه...از خیلی ها شنیدم که...
-
چارپایه لعنتی
شنبه 13 تیر 1394 09:18
سلام نویان مامان. سلام گل پسر قشنگم حالت خوبه عزیزدلم؟ امیدوارم که مثل معنی اسمت همیشه شاد و شاداب و سرزنده بمونی عزیزم. این روزا خیلی بیشتر به هم نزدیک شدیم. حسابی ابراز وجود میکنی و منو شیفته حرکات و سکسکه هات کردی گلم. باورم نمیشه که یکی مثل خودم فقط تو سایز خیلی کوچیکتر داره تو وجودم جون میگیره و بزرگ و بزرگتر...
-
چکاپ ماهانه مرکز بهداشت
چهارشنبه 10 تیر 1394 10:12
دیروز 9 تیر ماه 1394 و آخرین روز هفته 27 زندگی جنینی نویان خان بود. تو کل این هفت ماه دو ماه پیش فرصت کردم و سری به مرکز بهداشت زدم. چند روزی بود که همش دنبال موقعیتی بودم که دوباره واسه چکاپ برم که بالاخره دیروز فرصت شد. اولش که ماما مرکز بهداشت کلی دعوام کرد که چرا ماه پیش نیومدم. براش توضیح دادم که تحت نظر پزشکم و...