-
همین روزها می آید!!!
چهارشنبه 8 دی 1395 11:47
امروز فهمیدم که شبنم (آبجی وسطیه) دیگه جلوگیری نمیکنه. ایشالا که خدا به همین زودی ها یه کنجد نانازی تو دلش بکاره و یه همبازی خوب برای نویان جونم بفرسته. امروز میگفت تکرر و سوزش ادرار داره! به همراه دلدرد و تهوع!!!! گفتم بی بی چک بذار که گفت 16 ام موعد پریشه! پس به احتمال زیاد به خاطر نی نی نیست! امیدوارم که همه چی خوب...
-
نویان و 16 ماهگی
دوشنبه 6 دی 1395 10:00
امروز دلم میخواد دستور یه آش خوب برای کوچولوهای نازنین رو بذارم. آش گندم. نویان من که خیلی دوسش داره. گندم پوست کنده رو از شب قبل خیس میکنیم و با دو تیکه گوشت گوسفندی و کمی جوانه گندم میپزیم. دقت کنین جوانه گندم زیاد نباشه چون طعم شیرینی داره و غذا رو شیرین میکنه. نویان که اصلا آش شیرین دوست نداره. بعد از پختن، نعنا...
-
یلدایتان اهورایی
چهارشنبه 1 دی 1395 12:26
اینم از سفره یلدا، خونه مامانی و بابایی عزیز (آدم برفیش گله هنر منه ) همیشه یه حس عجیب و مقدس به شب یلدا داشتم و دارم. جمع شدن تو خونه پدربزرگ، جشنش، تدارکات سفرش، فال حافظش، هندونه های اغلب بی مزش،دورهمی های پر از شور و اشتیاقش، همه و همه حس ناب اصالت و ایرانی بودن رو بهم القا میکنه. دومین پاییز و دومین یلدا، با حضور...
-
عطر یلدا
سهشنبه 30 آذر 1395 09:01
عطر یلدا عطر یلدا را میشنوی؟ انتهای خیابان آذر ... باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان . قراری طولانی به بلندای یک شب. شب عشق بازی برگ و برف ... پاییز چمدان به دست ایستاده ! عزم رفتن دارد .... آسمان بغض میکند .... میبارد. خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ... دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد آخرین نگاه بارانی...
-
آغاز رویشت مبارک
جمعه 26 آذر 1395 11:15
ماه پیش که باهاش حرف زدم، از زمین و زمان گله داشت. از خدا گله داشت. بغض داشت ولی میگفت خوبم! میدونستم انتظار کلافش کرده ولی کتمان میکرد. به جایی رسیده بود که میگفت دیگه اصلا نمیخواااام! و من با اینکه خوب میدونستم این ندای دلش نیست، همراهش شدم. چقدر اون روز پکر بودو چقدر من پکر شدم! همش با خودم میگفتم خدایا حکمت این...
-
میلاد عشق
یکشنبه 21 آذر 1395 14:01
یکشنبه 14 آذر تولد مهدی بود. یه سری از دوستامون برنامه گذاشتن که بیان و من به خاطر اینکه باید صبح دوشنبه، هم من میرفتم اداره و هم مهدی، جشن رو انداختم پنجشنبه 18 آذر 95 و جالب اینکه اون دوستمون که اصرار به مهمونی تولد داشتن، مشکلاتی براش پیش اومد و نتونستن بیان! قسمتتتتتتت... مهمونی تولد مهدی به خوبی برگزار شد و شب...
-
فرشته عشق
یکشنبه 14 آذر 1395 09:13
سی و دو سال پیش، خدا یکی از بهترین فرشته هایش را به زمین بخشید تا سهم من از عاشقی شود. مهدی عزیز تر از جانم، عاشقانه هایم با تو معنا شد و زندگیم با تو شیرین. باش و با بودنت بودنم را بهانه باش. عزیز دلم تولدت مبارک ...
-
پیکاسو من!!!!
شنبه 13 آذر 1395 13:40
این فرشته کوچولو همون نویان کوچولوه که هنوز خودم هم باور ندارم اینقدر بزرگ شده! عکس های پارسالش رو که میبینم هول برم میداره که افسوس چقدر زود گذشت!!!! و بیشتر عزمم رو جزم میکنم که از حضورش نهایت لذت رو ببرم. زندگی بهم یاد داده که باید قدر امروز رو همین امروز دونست و فردا که شد همه چی تمومه و اگه تمام دانشمندان و...
-
یه سوال؟
شنبه 6 آذر 1395 12:23
(دلم نیومد از این آدم آهنی کوچولو بگذرم! کاپشن که میپوشونم مثل آدم آهنی میشه و تعادلش رو نمیتونه حفظ کنه هوا بس ناجوانمردانه سرد است! سرد و بیخیر! سرمای زیر صفر درجه و دریغ از یه قطره بارون یا یه دونه برف! خدایا نظری کن...) بدجوری ذهنم درگیر این مساله شده! گفتم اینجا مطرح کنم شاید کسی بتونه کمکم کنه. همون طور که...
-
بگذار زن هم باشد، بی دغدغه زن بودن...
جمعه 5 آذر 1395 09:21
زن، خشونتی را تجربه می کند که لزوما از سوی یک مرد نیست. هرجا که زنی ،از بخش هایی از وجود و استعدادهای خود محروم می ماند، هر جا که مجبور است جای خود را تنگ تر کند، تا مردان جامعه،جای بیشتری داشته باشند، خشونتی بر او رفته است. و تو، عزیز مردی که هستی، هرکجای جغرافیای زندگی من، برادری یا همسری یا پدر و یا پسر، یا هیچ یک،...
-
آسمان چهل روز در عزای حسین گریست . . .
دوشنبه 1 آذر 1395 10:35
شیعیان در سر هواى نینوا دارد حسین خون دل با کاروان کربلا دارد حسین از حریم کعبه و جدش به اشکى شست دست مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین بردن اهل حرم دستور جدش مصطفى است ورنه این بى حرمتى ها کى روا دارد حسین آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى کند عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین نذر قدم های تو دعای دستان لرزانی است که...
-
سندروم دهه سی
شنبه 29 آبان 1395 13:02
(ابرماه بر فراز کوه پرآو کرمانشاه، 25 آبان 1395، عکس از محمد فیض آقایی) نمیدونم اصلاً کس دیگه ای هم مثل من هست یا نه! به نظر خودم دچار یه وسواس بیمارگونه در برابر نویان شدم! نمیدونم چرا همیشه نگرانم! نگران بیماری!نگران دندون! نگران نشستن! نگران راه رفتن! نگران حرف زدن و جدیدا هم "اوتیسم "!!!! نمیدونم تاثیر...
-
جشن قدم نویان
شنبه 22 آبان 1395 09:16
"قدم می زنم در هیاهوی بود و نبود دلم.... دچار خواهیم شد بی آن که اندیشه کرده باشیم ، کاش همیشه حواسمان باشد دست هایی را که قدم ها را به ما آموخت روزی منتظرمی نشیند در هوای دلت ...... قدم هایت استوار بزرگ مرد کوچک....... ن. آتش " شعر بالا هم بابای نازنینم به مناسبت راه افتادن نویان عزیزم گفته. ممنون بابا جون،...
-
قدم هات استوار
چهارشنبه 19 آبان 1395 12:15
"گام نهادن تو در این دنیا، بهترین اتفاقی بود که مادری چون من تصورش را میکرد. کنون که قدم های کوچکت به استواری رسیده، بدان که تمام آرزوهایم را به این دوپای نازنینت گره زده ام تا بدانجا که برگام نهادن تو براین زمین با تمام وجود افتخارکنم. پسرم برزانوانت دست بگذار و محکم بایست دنیا راپشت سربگذار و بر شگفتی های...
-
سلام تهران
یکشنبه 16 آبان 1395 09:34
ماجرا از اونجایی شروع شد که اعلام کردن آخر قرارداده و اگه بیشتر از 9 روز از مرخصی هاتون مونده، میسوزه! منم 13 روز و 5 ساعت داشتم. اصرار مداوم خواهرشوهر به تهران رفتن ما و از اون طرف بستری شدن دخترخاله نازم "جوانه" تو بیمارستان میلاد به دلیل جمع شدن هوا تو ریه اش، بیشتر مصممون کرد که راهی تهران بشیم. مامان و...
-
بلاگفای نازنینم
دوشنبه 10 آبان 1395 09:53
پیرو متنی که برای سالروز وبلاگ نویسیم نوشته بودم، دوستی زحمت کشیدن و آدرسی بهم معرفی کردن که بتونم بلاگفای نازنینم رو دوباره ببینم. خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم. هنوز هم صدای تپش قلبم رو میشنوم. انگار یه دوست قدیمی و عزیز رو پیدا کردم. دوست عزیزم نویسنده وبلاگ "غریبانه" یه دنیا ممنون بابت راهنماییت....
-
وبلاگ من
جمعه 7 آبان 1395 11:34
دوسال گذشت از روزی که انتظار آمدن فرشته ای کوچک در زندگی دو نفره ما، مرا به بازگشت به علاقه روزهای نه چندان دور نوجوانیم، ترغیب کرد. نوشتن، به وجود پرتلاطمم آرامش داد و ذات عاشق قلمم را خوشحال کرد، آنقدر خوشحال که جزیی از واجبات زندگیم شد. وبلاگ من، بازتاب افکار و روزهای من، دو ساله شدنت مبارک. (اول از بلاگفا شروع شد...
-
بهشت من
چهارشنبه 5 آبان 1395 10:41
تو بزرگ میشوی و من نه در پی پیری میروم که در وجودم کودکی ام جوانه میزند... اینگونه است که تصویر زنی بالغ شکل میگیرد که خندان و پرهیاهو در پی کودکی بر روی چمنها میدود و شاید گاهی خجول با پاهایی برهنه... میگویند بهشت را به بهانه میدهند و نه به بها.. به کدامین بهانه لایق چنین بهشتی شدم هنوز نمیدانم که بهشت عطر گیسوان...
-
آغاز چهارده ماهگی
پنجشنبه 29 مهر 1395 20:09
(اینجا شکلات خورده شکلات من) نویان عزیزم امروز 13 ماهگی رو پشت سر گذاشت و وارد 14 ماهگی شد. 13 ماهگیت مبارک عشق مامان. دو روزی هست که گاه و بیگاه تب میکنه. البته تب خفیف در حد 37.6 و اینا از زیر بغل. فقط تب و هیچ علایم دیگه ای نداره! البته خیلی بیقراره! شربت استامینوفن میدم یا شیافش رو میذارم و برطرف میشه! دکترا عقیده...
-
سفرنامه مهر 1395
دوشنبه 26 مهر 1395 09:21
این سفر ما کلی بالا پایین شد که بریم یا نه، عمو معین و خاله پریا (دوست بابا و خانومش) هم تو این سفر با ما همراه شدن و همین بود که پدرجون مادر جونم پنجشنبه 15 مهر رفتن و قرار شد ما جمعه 16 مهر 1395حرکت کنیم.درست روز تولد مامانم پنجشنبه شب من خیلی بیتابی کردم و تب داشتم، 37.8 از زیربغل. اول مامان فکر کرد مربوط به...
-
31 خزان از عمرم گذشت...
جمعه 16 مهر 1395 00:44
امروز 16 مهره 1395 و من 31 سال تمام سن دارم.و چه روزیست این روز تولد و حس غریبی که به دنبال داره!!! تا یه جایی از عمرت عاشق روز تولدتی و برای رسیدنش روز شماری میکنی. روزی که فقط و فقط به تو اختصاص داره. خوشحالی و امیدوار که یک سال دیگه بزرگ شدی! عاشق بزرگ شدنی. فکر میکنی که دنیای آدم بزرگا خیلی بهتر و جذاب تره ولی از...
-
آشیونه عشقمون
چهارشنبه 14 مهر 1395 11:00
برام هیچ حسی شبیه تو نیست، کنار تو درگیر آرامشم، همین از تمام جهان کافیه، همین که کنارت نفس میکشم. شیش سال گذشت.شیش سال از اولین روزی که آشیونه عشقمون یکی شد. این عقربه های بازیگوش ناباورانه عجولند!خیلی چیزها عوض شدن، ولی ایمان دارم که عشق ما عمیق تر از اونی بود که با گذشت زمان رنگ ببازه. تنت سلامت و سایت مستدام نگین...
-
کابوس ناتمام
دوشنبه 12 مهر 1395 11:22
شب بود، یه شب پاییزی. 11 مهر 1395. انعکاس نور ماشین های جلویی توی اشک هام چندبرابر میشد. نویانم مثل فرشته ها تو بغلم خوابیده بود، غم به دلم چنگ میزد و اشک هام آروم آروم گونه هامو نوازش میکرد. چقدر این صحنه برام آشنا بود! دقیقا پارسال همین موقعها که خبر فاویسم داشتن نویان رو شنیدم! باهاش کنار اومده بودم. تا اینکه چکاپ...
-
روزهای انتظار
شنبه 10 مهر 1395 15:09
امروز حال و هوای دلم خیلی عجیبه! آسمون ابری و بادیه و نم نم بارون و بوی خاک رسما پاییز رو مهمون دلمون میکنه. امسال زودتر از سال های اخیر،هوا سرد و پاییزی شده. نمیدونم چرا این عطر و هوا اینقدر حال و هوای روزهای انتظار رو برام تداعی میکنه! هوا درست مثل روزهای اول آبان 93.روزهایی که حاضر بودم تموم دارو ندارم رو بدم و...
-
یکسالگی
چهارشنبه 7 مهر 1395 10:49
(عکس های بالا رو گلشید جون، دختر عمو نویان که عکاسی خونده و آتلیه داره، اومد کرمانشاه و ازش گرفت و زحمت درست کردنش رو کشید. دستش درد نکنه ) جونم براتون بگه که در عین ناباوری بابت گذر عمر، نویان من یکساله شد! انگار دیروز بود که منتظر اومدنش بودم و چقدر زمان بیرحمانه میگذره و هر روز که میگذره، حس میکنم که ثانیه ها چه...
-
جشن تولد یکسالگی نویان
یکشنبه 4 مهر 1395 11:16
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم بالاخره قسمت شد و برای نویان عزیزم پنجشنبه اول مهر 1395 جشن تولد گرفتیم. این که میگم قسمت شد، چون تاریخ جشنش ماجراها داشت! اول قرار...
-
بوی ماه مهر
شنبه 3 مهر 1395 13:18
باز آمد بوی ماه مدرسه *** بوی بازی های راه مدرسه بوی ماه مهر ماه مهربان *** بوی خورشید پگاه مدرسه از میان کوچه های خستگی *** می گریزم در پناه مدرسه باز می بینم ز شوق بچه ها *** اشتیاقی در نگاه مدرسه زنگ تفریح و هیاهوی نشاط *** خنده های قاه قاه مدرسه باز بوی باغ را خواهم شنید *** از سرود صبحگاه مدرسه روز اول لاله ای...
-
اشک شوق
دوشنبه 29 شهریور 1395 11:55
ساعت 11:55 شد و اشک شوق تو چشمام حلقه بست. ساعت 11:55 روز 29 شهریور، روز و ساعتی که هرگز، هرگز از ذهنم بیرون نخواهد رفت. لحظه ای که گریه ابراز وجودت در گوشم طنین انداز شد و اشک شوق چشمامو تار کرد. اولین دیدار، اولین حضور و حالا یکسال و دقیقا یکسال از اون لحظه میگذره و احساسات من، عجیب منو به بازی گرفته! پسرم دوستت...
-
یکسال گذشت...
دوشنبه 29 شهریور 1395 00:25
چه شبی بود، پارسال این وقت ها انتظار اومدنت خواب رو از چشمام گرفت. دلم میخواست هرچه زودتر ببینمت و در عین حال دوست نداشتم وجودم رو بدرود بگی! دوست نداشتم بخوابم، دلم میخواست آخرین تکون هاتو با تموم وجودم حس کنم و چه زود دلم برای تکون ها و سکسکه هات تنگ شد. و الان یکسال گذشته از شبی که چشمام از شوق دیدارت روهم نرفت که...
-
مهمان ناخوانده
یکشنبه 28 شهریور 1395 13:59
انگار این مهمون ناخونده قصد رفتن نداره! دیروز تازه حس خوبی پیدا کرده بودم که نویان مریضی رو به سلامت پشت سر گذاشته، مهدی تب کرد!!! تب بالا، 39 درجه! پایین بیا هم نبود!!! نه با قرص نه با پنی سیلین!!! مهدی هم از ترس اینکه نویان نگیره نذاشت منو نویان بریم خونه! و اینجوری بود که ما خونه مامان موندیم!شب یه سوپ پر از سیر و...